دیده بان

/didebAn/

مترادف دیده بان: دیدبان، دیده ور، قراول، مراقب، نگهبان، یزک

معنی انگلیسی:
signal-man, observer, watcher, picket, watch

لغت نامه دهخدا

دیده بان. [ دی دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) ( مرکب از دید + ه + بان ). دیده. دیدبان. بمعنی دیدبان که بعربی ربیئه خوانند. ( برهان ). دیده دار. ( برهان ) ( جهانگیری ). جمع عربی آن دیادبة است فلما ابصرتناالدیادبة خرجوا هرابا. ( معجم البلدان ج 2 ص 194 ).رقیب. راصد. ( یادداشت مؤلف ). عین. ناظر. شیفة. شیفان. وعوع. وعواع. نظیرة، نظورة. دیده بان و نگاهبان لشکر. معنقة؛ جای دیده بان بلند. اعتیان ؛ دیده بان شدن. عین عینان ؛ دیده بان شدن قوم را. ( منتهی الارب ) :
پس از دیده گه دیده بان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت کز دیدگاه
برم آگهی سوی ایران سپاه.
فردوسی.
چنین گفت با دیده بان پهلوان
که بیداردل باش و روشن روان.
فردوسی.
یکی دیده بان بر سر کوه دار
نگهبان روز و ستاره شمار.
فردوسی.
بدو دیده بان گفت از هیچ روی
نبینم همی جنبش و جست و جوی.
فردوسی.
و بر این کوه پاسبان است ودیده بان است که کافر ترک را نگاهدارد. ( حدود العالم ).
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندر گاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان .
عسجدی.
دیده بانان که بر کوه بودند ایستاده بیکدیگر تاختند و گفتند سلطان آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 618 ). چشم و گوش دیده بانان و جاسوسان دلند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679 ).
من ایدر بوم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان.
اسدی.
دژم دیده بان گفت کای بیهشان
چه گوئید ازین اسب و این زین کشان.
اسدی.
سواران او هم بدان دیده گاه
بر دیده بان دیده مانده براه.
اسدی.
بترک و بجوشن ز کابل گروه
یکی دیده بان دید بر تیغ کوه.
اسدی.
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است.
ناصرخسرو.
هر کجا کور دیده بان باشد
لاجرم گرگ سرشبان باشد.
سنایی.
کنگره قلعه اسلام را
نیست به از خامه تو دیده بان.
خاقانی.
منقطع شد کاروان مردمی
دیدهای دیده بان در بسته به.
خاقانی.
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیده بان ببینم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه . یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است . یا دیده بان کبود حصار ۱ - زحل . ۲ - هر یک از کواکب هفتگانه .

فرهنگ عمید

= دیدبان

دانشنامه عمومی

دیده بان (دریانوردی). دیده بان، در کشتی، کسی است که وظیفه پاییدن محیط اطراف و گزارش کردن آن به ناخدا ی کشتی را داراست. در دریانوردی سنتی خلیج فارس به این فرد «پنجری» می گفتند.
• جرم
• دریانوردی
• حرفه های دریایی
مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد دریانوردی
عکس دیده بان (دریانوردی)

دیده بان (مرند). دیده بان یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان میشاب شمالی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع شده است.
عکس دیده بان (مرند)

دیده بان (هواشناسی). کارشناس همدیدی در امور هواشناسی شخصی را گویند که روشهای اندازه گیری پارامترهای هواشناسی ( دما ، رطوبت ، باد ، بارش ، پوشش ابر ، فشار و غیره ) در یک ایستگاه هواشناسی سطح ( زمین یا دریا ) با استفاده از ابزار و ادوات اختصاصی آن ایستگاه را مطابق با استانداردهای سازمان هواشناسی جهانی آموزش دیده و از طرف مدیر هواشناسی منطقه برای انجام یا ثبت مشاهدات هواشناسی مجاز باشد یا شخصی که برای این منظور از طرف سازمان هواشناسی کشور تأیید شده باشد وی مسئولیت مشاهده دقیق، اندازه گیری سریع، جمع آوری و ثبت به موقع و ارسال به هنگام داده ها و اطلاعات اولیه پارامترهای هواشناسی و پدیده های مختلف جوی به مرکز هواشناسی را برعهده دارد. [ ۱] [ ۲] [ ۳]
عکس دیده بان (هواشناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: دیدبان، به معنای نگهبان و مراقب) اصطلاحی نظامی، اطلاق شده به شخصی که در نقطه ای ثابت و نسبتاً امن، پنهان از چشم دشمن و مسلط بر منطقه ای جنگی، حرکات و فعالیت های دشمن را با چشم مسلح (دوربین) یا غیر مسلح زیر نظر می گیرد و با استفاده از علایم رمزی فیزیکی یا رادیویی، مرکز فرماندهی خودی را در جریان وقایع طرف متخاصم قرار می دهد. تخمین فاصلۀ دشمن از نیروهای خودی، تعداد نیروها و اسلحه و ادوات جنگی دشمن، تعیین زاویه و گِرا برای مقابله با خصم، و زیر آتش گرفتن دشمن از طرف نیروهای خودی، از وظایف دیده بان است. دیده ور، برخلاف دیده بان، ثابت نیست و ضمن حرکت، منطقۀ جنگی و امکانات حریف را شناسایی می کند و به اطلاع مرکز فرماندهی نیروی خودی می رساند و پس از انجام مأموریت به یگان خود بازمی گردد.

مترادف ها

scout (اسم)
پیش اهنگ، دیده بان، طلایه دار، مامور اکتشاف

sentinel (اسم)
نگهبان، دیده بان، کشیک، قراول، سرباز محافظ

feeler (اسم)
دیده بان، احساس کننده، سخن استمزاجی

look-out (اسم)
مراقبت، دیدگاه، دید، دیده بان، چشم انداز، دور نما، نظریه، عمل پاییدن

فارسی به عربی

کشافة , مراقبة

پیشنهاد کاربران

قَراوُل
سلام دیده بان به عبارتی میشود گفت یعنی هدف دهنده . ناظر مستقیم. ناظر مقیم. پیش قراول.
نیازمند به دیده شدن

بپرس