دست

/dast/

مترادف دست: ید، ارتباط، تبانی، رابطه، تسلط، قدرت

معنی انگلیسی:
service, suit, set, suite, pack, deal, round, game, batch, hand, arm, limb

لغت نامه دهخدا

دست. [ دَ] ( اِ ) از اعضای بدن. دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان. به عربی ید گویند. ( برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه «ید» بود و دستان جمع آن. ( از آنندراج ). آن جزء از بدن آدمی که در منتهی الیه بازو واقع شده و بدان چیزها را میگیرد و میدهد، یا آنکه شامل بازو و آرنج نیز می گردد. ( ناظم الاطباء ). علاوه بر معنی سرتاسر عضو مذکور، گاهی از باب ذکرکل و اراده جزء یا اطلاق کل بر جزء، بر قسمت بازو، ساعد، مچ ، کف ، پنجه ، از مچ تا سر پنجه ها و غیره اطلاق می شود. چنانکه اختصاصاً قسمت انتهائی هریک از اطراف عالی بدن ، در منتهی الیه ساعد را نیز دست گویند اما در معنی عام دست مرکبست از انگشتان ، کف دست یا مُشط،مچ دست یا رُسغ که به ساعد متصل می شود و آن دارای دو استخوان زند اعلی و زند اسفل است و ساعد بوسیله آرنج به بازو می پیوندد که از یک استخوان بنام استخوان بازو تشکیل شده است. مچ دست در انسان دارای هشت استخوان است به نامهای : ناوی ، هلالی ، ذوزنقه ای ، شبه ذوزنقه ای ، نخودی ، اِحرامی ، چنگکی ، هرمی. کف دست دارای پنج استخوان متوازی و هریک از انگشتان دارای سه استخوان ( بند انگشت ) است جز شست که دو بند دارد. در انسان وبعضی از پستانداران دست حرکات مختلف و متنوع و درهم دارد که بواسطه عضلات کوچک دست و رباطها و عضلات بازو صورت می گیرد. ( از دائرةالمعارف فارسی ). از اعضای مهم بدن انسان است و به صورت زوج که از دو سوی شانه به پائین آویخته است و به عربی ید گویند و قدامی یا صدری است ( به استثنای راسته ای از خزندگان ) و آنرا اندامهای فوقانی یا اطراف عالیه ( در مقابل اطراف سافله که پاها باشند ) نیز گویند. و آن تشکیل شده است از: بازو، ساعد، کف دست و انگشتان که هریک از بازوها بوسیله کمربند شانه ای یا منکب به بند متصلند و استخوانهای ساعد بوسیله مفصل آرنج ( مرفق ) به بازو متصل است و کف دست که شامل پنج استخوان است بوسیله مفصل مچ به استخوانهای ساعد متصل می شود ( استخوانهای ساعد یک جفت اند و به زند اعلی و زند اسفل موسومند ). و مفصل مچ نیز شامل هشت استخوان کوچک است و کف دست به پنج انگشت ختم می شود که هر انگشت دارای سه بند است به استثنای انگشت شست که دارای دو بند می باشد. ( از تشریح میرزا علی ). شلیمر. ( دائرةالمعارف کیّه ). صاحب آنندراج گوید: گهرپاش ، گهربار، گهرفشان ، گهرگستر،درفشان ، راد، جواد، همت پیشه ، واهب ، دریابخش ، سیمین ، بلورین ، پرنگار، نگارین ، نگارکرده ، نگاردیده ، حنایی ، حنابسته ، بوسه فریب ، مدح پیمای ، گریبان دشمن ، خواب آلود، رعشه دار، رعشه ناک ، دراز و کوتاه از صفات اوست و قلم ازتشبیهات او. و نیز آتش دست ، آتشین دست ، پولاددست ، ابردست ، باددست ، سبکدست ، چابکدست ، بالادست ، پست دست ، پیش دست ، تردست ، تنگدست ، تهی دست ، چرب دست ، خام دست ، خشک دست ، خیزران دست ، درازدست ، دوردست ، سپنددست ، سنگین دست ، پسادست ، یکدست ، روی دست ، پشت دست ، سر دست ، از ترکیبات اوست. - انتهی. جارحة. ( دهار ). جَناح. ( دهار ) ( منتهی الارب ). طابِق. ( منتهی الارب ). کَبک. ( برهان ). در تداول زبان فارسی دست گاه بصورت استعاره بکار رود چون دست آسمان ، دست ارادت ، دست انسانیت ، دست ایام ، دست برّ، دست بشریت ، دست بندگی ، دست تضرع ، دست تطاول ، دست تقدیر، دست جاه ، دست حاجت ، دست حسرت ، دست حمایت ، دست خدا، دست دزدی ، دست رای ، دست روزگار، دست فناء، دست فوت ، دست قدح ، دست قدرت ، دست قضاء، دست قوت ، دست کمال ، دست کوه ، دست لطف ، دست مردمی ، دست موسی ، دست نوازش ، دست نیاز، دست وفا، دست ولایت و غیره : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عضوی از بدن انسان از کمربند شانهای تا سر انگشتان ید . ۲ - بخشی از دست از مچ تا انگشتان . ۳ - ( اصطلاحا ) هر یک از دو پای مقدم چارپایان جمع دستان دستها . ۴ - قدرت ید . ۵ - مسند . ۶ - قاعده قانون روش . ۷ - واحدی کامل از هر چیز : یک دست لباس ( نیم تنه شلوار جلیتقه ) یک دست بشقاب ( ۶ عدد ) یک دست قاشق ( ۶ عدد ) . ۸ - واحد برای جامه : سه دست لباس . ۹ - واحد برای شمارش پرندگان . ۱٠ - نوع جور قسم : فنجانها همه از یک دست است . ۱۱ - ( بازی قمار ) نوبت دفعه : یک دست تخته ( نرد ) یک دست شطرنج . ۱۲ - طرف جانب : دست راست دست چپ . ۱۳ - وجب شبر بدست . ۱۴ - فایده نفع ۱۵ - ( تصوف ) صفت قدرت ترکیبات اسمی . یا بردست ۱ - بدست درید . ۲ - بوسیله یا دست آخر دست پسین عاقبت مقابل دست اول . یا دست اول ۱ - نوبت اول بار اول مقابل دست آخر . ۲ - چیز نو تازه مقابل دست دوم . یا دست بالا حد اکثر . یا دست پسین دست آخر . یا دست خون . ۱ - بازی آخرین نرد است آنگاه که کسی همه چیز را باخته دیگر چیزی ندارد و گرو با سر خود یا یکی از اعضای بدن خویش بندد و حریف ششدر کرده او را بر هفده کشیده باشد . ۲ - مسند حکومت که بر سر آن قتل واقع شود یا دست دوم چیز مستعمل چیزی که قبلا بکار رفته باشد : مقابل دست اول . یا دست کم حداقل . ترکیبات فعلی و جملات : از دست بر خاستن . ۱ - بی اختیار شدن بیخود گشتن . ۲ - از عهده بر آمدن . یا از دست بیفکن ۱ - از دست بر روی زمین انداختن . ۲ - دور افکندن . یا از دست دادن چیزی را فاقد شدن گم کردن . یا از دست رفتن ۱ - نابود شدن . ۲ - ور شکست شدن . ۳ - پریشان گشتن . یا از دست شدن ۱ - از خود بیخود شدن . ۲ - سر مست گشتن . یا از دست کسی کاری بر آمدن از عهده آن کار بر آمدن وی . یا باد در دست بودن تهیدست بودن مفلس بودن هیچ نداشتن . یا دست اندر زدن ( در زدن ) متشبث شدن متوسل گردیدن . یا به دست آمدن ۱ - حاصل کردن . یا بر سر دست در آمدن ظاهر گشتن پدید شدن . یا به دست آوردن . ۱ - حاصل کردن تدارک کردن . ۲ - پیدا کردن . ۳ - گرفتار کردن . یا به دست افتادن حاصل شدن بدست امدن یا به دست کسی افتادن ۱ - به دست او رسیدن در دسترس او قرار گرفتن . ۲ - اسیر او شدن گرفتار او گشتن . یا به دست باش ۱ - آگاه باش با خبر باش . ۲ - حاضر باش . ۳ - شتاب کن . یا به دست کردن بدست آوردن یا به دست و پا( ی ) افتادن چاره جویی کردن . یا به دست و پا( ی ) مردن دست و پای خود را گم کردن . یا در دست کسی افتادن ( کسی ) گرفتار او شدن اسیر او گردیدن . یا در دست کسی افتادن ( چیزی ) بتصرف در آمدن . یا دست از پا درازتر داشتن ( برگشتن ) ۱ - تهیدست بودن ( بر گشتن ) . ۲ - مایوس شدن ( بر گشتن ) . یا دست از همه چیز شستن صرف نظر کردن از همه یا دست از سر کسی برداشتن دیگر مزاحم او نشدن . یا دست باز داشتن ۱ - خودداری کردن . ۲ - ترک کردن . ۳ - اغماض کردن . یا دست بالا کردن ۱ - پیشقدم شدن برای پیدا کردن زنی جهت مردی . ۲ - تظلم و فریاد کردن . یا دست بالین کردن دست را خم کرده بزیر سر گذاشتن چنانکه مفلسان بسبب نداشتن متکا وبالین چنین کنند . یا دست به دامن کسی شدن بدو متوسل شدن . یا دست به دست دادن ۱ - بیکدیگر دست دادن . ۲ - متحد شدن . یا دست به دست رفتن از دست شخصی به دست دیگری افتادن . یا دست به دلم مگذار با یاد آوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن . یا دست بردن غلبه کردن فتح کردن تفوق یافتن . یا دست بر سر کردن کسی را او را رد کردن دور کردن وی را . یا دست بر سر و روی چیزی کشیدن انرا آرایش و تعمیر کردن . یا دست بر سر و روی کسی ( حیوانی کشیدن ) او را نوازش کردن . یا دست به سیاه وسفید نزدن ابدا کاری نکردن . یا دست بعصا رفتن با احتیاط رفتار کردن . یا دست بکار شدن مشغول شدن شروع کردن به کار . یا دست به کاری زدن بدان کار اقدام کردن . یا دست به کاری کردن دست بکاری زدن . یا دست به یقه شدن گلاویز شدن . یا دست پیش گرفتن پیشدستی کردن سبقت گرفتن . یا دست چپ از دست راست ندانستن امور ساده و بدیهی را تشخیص ندادن هر را از بر تشخیص ندادن یا دست دختری را بدست کسی دادن بازدواج آنان رضایت دادن . یا دست دراز کردن ۱ - کشیدن دست برای گرفتن چیزی یا نشان جای بوارد . یا دست دست کردن طول دادن تاخیر کردن مماطله کردن . یا دست روی دست زدن اظهار تاسف کردن . یا دست روی دست گذاشتن بیکار و عاطل ماندن اقدام به کاری نکردن . یا دست شما درد نکند دعایی که بصاحب کرم و احسان کنند . یا دست شما را میبوسد ۱ - در صحبت از فرزند خود در نزد شخصی محترم گویند . ۲ - انجام دادن این کار به عهده شماست . یا دست کسی را بدست گرفتن ۱ - باو دست دادن . ۲ - پیمان بستن . یا دست کسی را از دامن داشتن ۱ - دامن خود را از دست او رها کردن . ۲ - دست وی را کوتاه کردن . یا دست کسی در کار بودن ۱ - اطلاع و تجربه داشتن وی در آنکار . ۲ - مداخله کردن وی در کار . یا دست کسی را بوسیدن ۱ - بوسه دادن در دست وی . ۲ - احترام کردن وی . یا دست کسی را خواندن ۱ - ( قمار ) ورقهای او را شناختن . ۲ - ( اندیشه او را دریافتن ) . یا دست گرفتن برای کسی خطای کسی را مستمسک قرار دادن و گاه وبیگاه برخ او کشیدن . یا دست مریزاد دعایی است که در مورد شخصی که کمک و احسانی کند گویند یا دست نگاهداشتن تامل کردن توقف کردن اجرای امری را متوقف کردن . یا دست و پا زدن ۱ - دست و پا را بکار انداختن ( در شنا ) . ۲ - طلب کردن بجد و جهد تمام . ۳ - جان کندن . یا دست و پای خود را گم کردن دستپاچه شدن . یا دست و پای کسی را در ( توی ) پوست گردو گذاشتن او را در مخمصه قرار دادن . یا دست و پنجه نرم کردن گلاویز شدن با جنگ کردن با . یا دست و دل کسی بکار نرفتن تمایل نداشتن وی بکار ( بسبب عدم تشویق و غیره ) . یا دست یکی داشتن همدست شدن شریک گشتن . یا یک دست به پیش و یک دست به پس داشتن مفلس بودن تهی دست بودن .
معرب دشت فارسی دشت صحرائ

فرهنگ معین

افشاندن ( ~. اَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - رقص و پایکوبی کردن .۲ - صرفنظر کردن ، دست برداشتن .
(دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . ۲ - مسند. ۳ - قاعده ، روش . ۴ - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس ، فنجان . ۵ - نوبت ، دفعه . ۶ - توانایی ، قدرت . ۷ - دسته ، جناح ، لشکر. ، ~ به بغل تعظیم کردن ، کرنش نمودن . ، ~ُ پا

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.
۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: گرفتش دست و یک سو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸ ).
۳. (زیست شناسی ) هریک از دو پای جلو چهارپایان.
۴. [مجاز] قدرت و سلطه.
۵. [مجاز] قاعده و قانون.
۶. [مجاز] قسم و نوع: کس را سخن بلند از ا ین دست / سوگند به مصطفی اگر هست (خاقانی۱: ۲۴۸ ).
۷. [مجاز] روش.
۸. [مجاز] مسند.
۹. واحدی برای بعضی از چیزها که تمام و کامل باشند: یک دست لباس (که کت و شلوار باشد )، یک دست فنجان، یک دست بشقاب، یک دست قاشق (که هرکدام شش عدد باشد ).
۱۰. یک نوبت بازی: یک دست پاسور، یک دست تخته، یک دست شطرنج.
۱۱. [قدیمی] حیله، نیرنگ.
۱۲. [قدیمی] صدر مجلس.
۱۳. [قدیمی] وساده، بالش.
۱۴. [قدیمی] ورق.
۱۵. [جمع: دُسُوت] [قدیمی] بیابان.
* ازدست:
۱. از طرف، از جانب.
۲. از عهده، از عهدۀ: از دست او کاری برنمی آید، این کار از دست او برنمی آید.
* از دست برآمدن: (مصدر لازم ) از عهده برآمدن: گرت از دست برآید دهنی شیرین کن / مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی (سعدی: ۱۰۶ ).
* از دست دادن: (مصدر متعدی )
۱. گم کردن.
۲. باختن چیزی، محروم شدن از چیزی.
* از دست رفتن: (مصدر لازم ) ‹از دست شدن›
۱. گم شدن.
۲. نابود شدن.
۳. بی اختیار شدن.
۴. از اختیار خارج شدن.
* به دست آمدن: (مصدر لازم ) حاصل شدن، فراهم شدن.
* به دست آوردن: (مصدر متعدی ) حاصل کردن، فراهم کردن، یافتن.
* به دست بودن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. آگاه و باخبر بودن.
۲. هوشیار بودن: گرت ز دست برآید مراد خاطر ما / به دست باش که خیری به جای خویشتن است (حافظ: ۱۱۸ ).
۳. مواظب بودن.
* به دست چپ شمردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی، مجاز] افزون شدن شمارۀ چیزی. &delta، زیرا بندهای انگشتان دست راست برای شمارش آحاد و عشرات و بندهای انگشتان دست چپ مخصوص مآت و الوف است: هر لحظه کشی ز صف عشاق / چندان که به دست چپ شماری (خاقانی: ۶۶۹ ).
* به دست شدن (آمدن ): (مصدر لازم ) [قدیمی] حاصل شدن: در جهان دوستی به دست نشد / که از او در دلم شکست نشد (اوحدی: ۵۳۸ ).
* دست آختن: (مصدر لازم ) [قدیمی] دست دراز کردن، دست یازیدن: چو نتوان بر افلاک دست آختن / ضروری ست با گردشش ساختن (سعدی: ۱۳۶ ).
* دست افشاندن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. رقص کردن.
۲. تکان دادن دست ها هنگام رقص و نشاط.
* دست افشاندن از کسی یا چیزی: دست برداشتن و صرف نظر کردن از آن.
* دست انداختن: (مصدر متعدی ) [عامیانه]
۱. دست به چیزی دراز کردن.
۲. به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن.
۳. [مجاز] مسخره کردن، ریشخند کردن.
* دست برآوردن: [قدیمی]
۱. دست بلند کردن برای دعا کردن.
۲. (مصدر لازم ) آماده شدن.
* دست برداشتن: (مصدر لازم )
۱. دست برآوردن، دست بلند کردن.
۲. [مجاز] ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی.
* دست بردن در چیزی: (مصدر لازم ) [مجاز] در چیزی دخل وتصرف کردن، کم یا زیاد کردن، تغییر دادن.
* دستِ چپی:
۱. [عامیانه] ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد.
۲. (سیاسی ) کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است، چپ رو، چپ گرا.
* دست داشتن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. در کاری مداخله داشتن.
۲. وقوف داشتن، تسلط داشتن.
* دست دادن: (مصدر لازم )
۱. دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه.
۲. [مجاز] بیعت کردن، پیمان بستن.
۳. [مجاز] به دست آمدن، حاصل شدن.
۴. [مجاز] روی دادن.
۵. [مجاز] میسر شدن.
* دست زدن: (مصدر لازم )
۱. دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن، دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی.
۲. [مجاز] به کاری پرداختن.
* دست زدن به چیزی: (مصدر لازم ) دست بر آن گذاشتن.
* دست شستن: (مصدر لازم )
۱. شستن دست های خود.
۲. [مجاز] ناامید شدن و صرف نظر کردن از چیزی.
* دست کشیدن: (مصدر متعدی )
۱. دست مالیدن، لمس کردن.
۲. با دست مالش دادن.
۳. (مصدر لازم ) [مجاز] دست برداشتن از چیزی یا کاری.
۴. (مصدر لازم ) [مجاز] تعطیل کردن کار، فارغ شدن از کار.
* دست کم: (قید ) حداقل.
* دست گشادن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. باز کردن دست.
۲. [مجاز] برای انجام دادن کاری آماده شدن.
۳. [مجاز] آغاز بذل و بخشش کردن.
* دست یازیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] دست دراز کردن به سوی چیزی.
* دست یافتن: (مصدر لازم ) [مجاز] بر کسی یا چیزی مسلط شدن، چیره شدن، پیروز گردیدن: کنون دشمن بدگهر دست یافت / سر دست مردیّ و جهدم بتافت (سعدی۱: ۵۵ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{set} [ورزش] در شماری از رشته های ورزشی یک واحد یا یک بخش از بازی

گویش مازنی

/dast/ دست

واژه نامه بختیاریکا

به دست دادِن
گِریدِن وا دست
چِل
شَپ؛ شَپاله

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دست یکی از اعضای بدن است و از آن در باب های طهارت، صلات و ... سخن گفته اند.
دست قسمتی از بدن است که بر سرِ بازو تا انگشتان و نیز بر مچ تا سر انگشتان اطلاق می شود.
کاربرد دست در فقه
از آن در بابهای طهارت، صلات، حج، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، حدود، قصاص و دیات سخن گفته اند.
طهارت و دست
استنجاء با دست راست مکروه است. مستحب است استبراء با دست چپ انجام گیرد. از واجبات وضو شستن دستها از آرنج تا سرانگشتان است. کسی که می خواهد به قصد وضو، دست خود را داخل ظرف آبی کند، مستحب است قبل از آن، دستان خود را در حدث ناشی از بول و خواب یک بار و در حدث ناشی از غائط دو بار بشوید.
قبر و دست
...

دانشنامه عمومی

دست قسمتی از بدن جانداران است که در انسان از مچ به پایین قرار گرفته و شامل پیش مشت و انگشتان و کف دست است. دست انسان قادر به انجام حرکات مختلف ارادی و لمس است. بیشتر کارهای روزمره هر انسانی با دست انجام می گیرد.
به طور قراردادی دست به نواحی زیر تقسیم می شود:
• ناحیه کف دستی ( پالمار )
• ناحیه پشت دستی ( دورسال )
• انگشتان دست
در انسان هر یک از دست ها ۲۷ استخوان و شمار متناظری از مفصل ها را دارد. استخوان های دست ها در مجموع تقریباً یک چهارم شمار کل استخوان های بدن را تشکیل می دهند. ۳۴ ماهیچه حرکات انگشتان را کنترل می کنند در کف دست و ساعد قرار دارند. در خود انگشتان ماهیچه ای وجود ندارد. حدود یک چهارم قشر حرکتی مغز به عضلات دست ها اختصاص دارد. [ ۵]
ماهیچه ها به وسیله زردپی ( تاندون ) که از رشته های مستحکم بافت همبند ساخته شده اند، به استخوان ها متصل می شوند. هنگامی که ماهیچه منقبض می شود، زردپی را می کشد و زردپی نیز به نوبه خود استخوان را می کشد و آن را به حرکت درمی آورد. زردپی ها علاوه بر به حرکت درآوردن استخوان ها، مفاصل را هم پایدار می کنند. رُباط ها ( لیگامان ها ) استخوان ها را به هم متصل می کنند و آن ها را در هم آرایی درستی قرار می دهند. رباط هایی که در هر طرف مفاصل انگشت قرار دارند از انحراف جانبی مفصل جلوگیری می کنند و رباط هایی که در طول کف دست گسترده شده اند، مانع از خم شدن بیش ازحد انگشتان به عقب می شوند. [ ۵]
زردپی ها و رباط ها از رشته های ساخته شده از کلاژن - پروتئینی که به آن ها استحکام و انعطاف پذیری برای انجام کارکردهای مجزا را می دهند - ساخته شده اند. از آنجایی که این بافت های رشته ای خون رسانی کمی دارند، آسیب های زردپی ها و رباط ها به آهستگی بهبود می یابند. زردپی ها در دست عمدتاً به وسیله غلاف های محافظی پیچیده شده اند که شبیه یک بادکنک بدون باد هستند. پوشش درونی این غلاف که زُلاله ( سینوویوم ) خوانده می شود، یک مایع شفاف لغزنده تولید می کند که مایع زلاله ای ( سینوویال ) خوانده می شود. مفاصل نیز با زلاله پوشیده شده و با مایع زلاله ای پر می شود. این مایع حیاتی باعث لغزنده سازی زردپی ها و مفصل می شود و حرکت بدون اصطکاک انگشتان را امکان پذیر می کند. این مایع همچنین مواد مغذی را به استخوان ها و غضروف مجاور می رساند. غضروف، یک بافت محکم و تا حدی کِشسان، سطوح مفصل را می پوشاند و سطح هموار و لیز برای حرکت فراهم می کند. [ ۵]
عکس دستعکس دستعکس دستعکس دست

دست (فیلم ۱۹۶۰). دست ( انگلیسی: The Hand ) فیلمی در ژانر ترسناک است که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد.
عکس دست (فیلم ۱۹۶۰)

دست (فیلم ۱۹۶۵). دست ( به زبان چک: روکا Ruka ) فیلم پویانمایی ساختهٔ ییژی ترانکا کارگردان اهل جمهوری چک است. ترانکا پویانمایی دست را به روش استاپ موشن عروسک خیمه شب بازی در سال ۱۹۶۵ ساخت. دست آخرین اثر این کارگردان است. آکادمی علوم و هنرهای سینمایی این فیلم را به عنوان پنجمین پویانمایی برتر تاریخ سینما اعلام کرده است. [ ۱]
این فیلم برای اولین بار در سال ۱۹۶۵ به نمایش در آمد. هنگام درگذشت ترانکا در سال ۱۹۶۹، فیلم به دلیل نمایش سیاست های محدودکننده ای که بسیاری از هنرمندان در آن مجبور به کار بودند، توقیف شده بود. [ ۲]
این فیلم درگیری و تضاد بین دلقک و دستی قدرتمند را نمایش می دهد. دلقک هنرمندی است که مجسمه می سازد. دست قدرتمند به او دستور می دهد که فقط مجسمه دست را بسازد اما دلقک تصمیم می گیرد که در برابر این دستور بایستد. دلقک بدون توجه به دستور دست قدرتمند به ساخت گلدان های سرامیک برای گل های خانه اش ادامه می دهد. دست با تهدید، دستکاری و ایجاد دردسر برای تغییر تفکر دلقک تلاش می کند.
دست بالاخره دلقک را دستگیر کرده، او را در قفس زندانی و مجبور به ساخت مجسمه های دست می کند. دست به دلیل ساخت مجسمه هایش به دلقک مدال ها و جایزه ها می دهد اما دلقکِ ناراحت تصمیم به فرار می گیرد. او مجسمه بزرگ دست را پایین می آورد و در دیوار قفس سوراخی ایجاد می کند. دلقک درحالی که دست او را تعقیب می کند از قفس فرار می کند. در هنگام دویدن، دلقک تمام مدالها و جوایز خود را دور میندازد. دلقک به خانه می رود، و خود را در خانه حبس می کند. در حال هل دادن کمد برای ممانعت از ورود دست به خانه اش، ناگهان یکی از گلدان های سرامیکی اش به روی او می افتد. دلقک روی زمین می افتد و در حال مردن، گلهای عزیزش را که بیرون از گلدان افتاده اند نگاه می کند. هنگامی که دست قدرتمند وارد خانه می شود، دلقک مرده است. دست قدرتمند از کمد به عنوان تابوت دلقک استفاده می کند و مراسم دفن باشکوهی برای وی ترتیب می دهد.
در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۵ از بنای یادبود ییژی ترنکا در پیلسن پرده برداری شد که یادآور فیلم دست نیز می باشد. [ ۳]
لیست جوایز دریافت شده توسط دست:[ ۴]
• جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره بین المللی فیلم های انیمه انسی، ۱۹۶۵
• جایزه اول در کتگوری کارتون، برگامو، ۱۹۶۵
• جایزه نقره ای، ملبورن، ۱۹۶۶
• بهترین فیلم تمام جشنواره سال ( جایزه منتقدان ) , انسی، ۱۹۹۰
عکس دست (فیلم ۱۹۶۵)

دست (فیلم ۱۹۸۱). دست ( به انگلیسی: The Hand ) فیلمی از الیور استون محصول سال ۱۹۸۱ شرکت اوریون پیکچرز است.
عکس دست (فیلم ۱۹۸۱)

دست (کالبدشناسی). دست ( Manus ) ( واژه لاتین به معنای دست ) یک اصطلاح جانورشناسی برای قسمت انتهایی اندام جلویی یک جانور است. در چهارپایان، بخشی از اندام انگشت بندی است که شامل کف دست و انگشتان ( بند انگشت ) می شود. در طول تکامل، شکل های مختلفی به خود گرفته و عملکردهای مختلفی را انجام داده است. می توان آن را با دست نخستی ها، اندام جلویی تحتانی جانوران سم دار یا پنجه جلویی نشان داد و در بال پرندگان، خفاش ها و خزندگان پرنده پیشاتاریخ ( پتروسورها ) ، باله پستانداران دریایی و خزندگان دریایی منقرض شده مانند نزدیک سوسمارسانان و ماهی خزنده سانان نشان داده می شود.
در سرپایان، دست انتهای شاخک است و قسمت وسیع تری از شاخک است و مکنده های آن اغلب بزرگ تر و متفاوت از سایر بازوها قرار گرفته اند.
عکس دست (کالبدشناسی)

دست (یکا). دست ( به انگلیسی: Hand ) از یکاهای غیر دستگاه بین المللی یکاها برای اندازه گیری درازا است . آن همچنین برای اندازه گیری ارتفاع اسبها در بعضی کشورهای انگلیسی زبان مثل استرالیا [ ۱] ، کانادا ، انگلستان و ایالات متحده است. که ریشۀ آن به مصر قدیم باز می گردد. اساس آن از پهنای دست انسان گرفته شده است. اقتباس اینچ بین المللی در سال ۱۹۵۹ استاندارد یک فرم امپریال و تبدیل متریک را فراهم کرد. آن را به صورت h یا hh مخفف می کنند.
عکس دست (یکا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اندام حرکتی در انسان، از شانه تا مچ. بازو یا استخوان بالایی دست از بالا به کتف یا سرشانه جفت، و در انتهای پایینی با زند زیرین و زبرین (استخوان های ساعد) مفصل می شود. این استخوان ها نیز با یکدیگر و با استخوان های مچ مفصل می شوند. هر یک از جفت ساختار انتهای دو بازو، دارای چهار انگشت، یک شست و یک کف است. نخستی ها، مخصوصاً انسان، به جهت داشتن شست، که در مقابل سایر انگشت ها قرار می گیرد و امکان گرفتن اجسام را فراهم می آورد، از سایر جانوران متمایزند. ماهیچۀ دالی (دلتایی) شانه، ماهیچۀ بزرگی است که سرپوش شانه را می سازد و برای بالابردن شانه از کنار بدن عمل می کند و از سرشانه تا وسط بازو امتداد دارد. ماهیچۀ اصلی دخیل در پایین آوردن مجدد دست، ماهیچه های پهن پشتیاند که از پشت و کنارۀ دیوارۀ قفسۀ سینه به طرف بالا و جلو امتداد داشته و به جلوی گردن استخوان بازو وصل می شوند. غرابی ـ بازویی به وسطِ جلویی بازو وصل است و سینه ای بزرگ چین جلویی زیر بغل را تشکیل می دهد. دست با عضلۀ دوسر، که از شانه تا مفصل آرنج در جلو امتداد دارد، خم می شود و با عضلۀ سه سر، که از شانه تا مفصل آرنج در پشت امتداد دارد، راست می شود. ماهیچه های پیش بازو (ساعد) شامل ماهیچه های راست کننده و خم کنندۀ مچ و انگشتان اند. رگ های اصلی زیربغلی اند و در آن جا که به صورت اریب از ناحیۀ بالایی بازو می گذرند، به بازویی معروف اند. سرخ رگ های زند زبرین و زند زیرین، که انشعاباتی از رگ بازویی اند، به طرف پایین ناحیۀ پایینی دست امتداد دارند.
استخوان ها. استخوان بندی دست شامل ۲۷ استخوان است: هشت استخوان مچ که در دو ردیف چهارتایی قرار گرفته اند؛ پنج استخوان کف دست که به کف دست استحکام می بخشند؛ چهارده استخوان بند انگشت، شامل دو استخوان در شست و سه استخوان در هر یک از انگشتان دیگر.
عملکرد دست. حرکات دست و انگشتان وابسته به عضلات ساعد و زردپی هایشان است که به استخوان های دست منتهی می شوند، و نیز وابسته به عضلات کوچک دست است. در انسان، شست عملکرد مستقل دارد و سطح نرم آن در کف دست را می توان در تماس با سطح کف دستی بقیۀ انگشت ها قرار داد. این حرکت نقش مهمی در گرفتن اشیا با دست و اجرای حرکات ظریف دارد. در بین نخستی ها، انسان به سبب طویل بودن شست و بزرگ تر بودن زاویۀ بین شست و انگشت اشاره، این حرکت را ماهرانه تر صورت می دهد. حالت دیگر دست، در هنگام کار، محکم گرفتن اشیا، و اعمال نیرو است. در این حالت، شست و انگشتان دیگر جسم را به کف دست می فشارند، مچ به عقب خم می شود، و ماهیچه های خم کنندۀ دراز ساعد منقبض می شوند تا انگشتان به طرف کف دست خم شوند و جسم را بگیرند. در این حالت، شست در امتداد محور و جسم قرار می گیرد و بر فشار انگشتان می افزاید.

جدول کلمات

ید

مترادف ها

hand (اسم)
طرف، کمک، پیمان، دست، دسته، شرکت، خط، پنجه، پهلو، عقربه، دست خط، دخالت، یک وجب

paw (اسم)
پا، دست، پنجه، چنگال، چنگ

set (اسم)
دوره، جهت، مجموعه، دستگاه، دست، دسته، یک دست

arm (اسم)
بازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل

handshake (اسم)
دست

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

manus (اسم)
دست، قسمت انتهایی، دست حیوان

fin (اسم)
پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره

فارسی به عربی

خف , زعنفة , فریق , ید
( دست (دادن ) ) مصافحة

پیشنهاد کاربران

واژه دست
معادل ابجد 464
تعداد حروف 3
تلفظ dast
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dast، جمع: دستان]
مختصات ( دَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی dast
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
meathooks
slang One's hands, especially when used clumsily, oafishly, or inappropriately. Typically said of a man's hands
Get your damn meathooks off of me—who do you think you are?
Get your meathooks off my car!
دست به معنی دفعه، مرتبه، بار
مثلا دیوار را سه دست رنگ بزن
به معنی ست بازی
مثلا بیا یک دست دیگر بازی کنیم
معنی
دست باحروف ذنگ
در کردی کرمانجی به آن لَپ گفته می شود
دست کوتاه کردن: کنایه ای ایما از فرونهادن رها کردن
[ از آن نیز کوته کنم دست خویش
زمینی که بخشیده بودند پیش؛]
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳۱۵.
دست: بالش، تخت، مسند پادشاهان از همین رو به محل حکومت پادشاهان دستگاه گفته شده است.
<< سراسر همه دست ِ زریّن نهید
به سُغد اندر، آرایش ِ چین نهید>>
‹‹نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳٠۴. ››
در دیوان وحشی بافقی هم ترکیب 《دست مگذار》آمده.
ز خود بگسل ولی زنهار زنهار
به عشق آویز و عشق از دست مگذار

اگر معنی دست بدن بده می شه hand اگه معنیه ست بده می شه game
در کرمانجی خراسان قرص گفته می شود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس