خون الود

/xunAlud/

مترادف خون الود: ( خون آلود ) آغشته به خون، خون آلوده، غرقه به خون، خونی، خونین

معنی انگلیسی:
bloodstained, bloody, bloodstained

لغت نامه دهخدا

( خون آلود ) خون آلود. ( ن مف مرکب ) ملطخ به دم. ( یادداشت مؤلف ). آغشته بخون. لکه دار از خون. ( ناظم الاطباء ). مضرج. ( منتهی الارب ) :
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
دو چشم چشمه خون گشت و جامه خون آلود.
فرخی.
دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود
تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب.
سوزنی.
در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.
خاقانی.
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ
نیم رو خاکی و خون آلود و بس.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلود از آن بنمود شب.
خاقانی.
دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین
من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته.
خاقانی.
غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه
خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی.
خاقانی.
گلاب و مشک با عنبر برآمیخت
بر آن اندام خون آلود میریخت.
نظامی.
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود.
نظامی.
شه بزندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود.
نظامی.
چون بدریای خون درآمد زود
جامه چون دیده کرد خون آلود.
نظامی.
باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز
کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین.
سعدی.
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانه خونابه جگر می گشت.
سعدی.
گل پیرهن دریده خون آلود
از دست رخ تو بر سر چوب کند.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( خون آلود ) ( صفت ) آغشته بخون لکه دار از خون .
عمل خون آشام سفاکی

فرهنگ عمید

( خون آلود ) آغشته به خون.

واژه نامه بختیاریکا

( خون آلود ) هینالی؛ حیناچال
هیناچال

مترادف ها

bloody (صفت)
خونین، برنگ خون، قرمز، خون الود، خونی، خون مانند

blood-soaked (صفت)
خون الود

blood-stained (صفت)
خون الود

فارسی به عربی

دامی

پیشنهاد کاربران

حد اقل 80% طلا درجهان دزدی وباخون فقرای کشورهای ضعیف وقتل عام کودکان آغوشته شد
وبا "رِبا" خوب تنابیده شد.
حد اقل 90% الماس به همین منوال استخراج وتراشیده شد.
100% باتری های موبایل وتبلت ولپ تاپ وماهواره و پهپاد و . . . از معدن خونین "کولتان" که
به خون هزاران کنگویی بی گناه آلوده است.

بپرس