مترادف خلاف کاری: تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه معنی انگلیسی:
commission of an offence, wrongdoing, dirty tricks, delinquency, misdoing, wrong, wrongdoing
لغت نامه دهخدا
خلاف کاری. [ خ ِ /خ َ ] ( حامص مرکب ) عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار. || ضد سازگاری. ( یادداشت بخط مؤلف ): بر وفق چنین خلاف کاری تسلیم به از ستیزه کاری.