خشک اخور

لغت نامه دهخدا

( خشک آخور ) خشک آخور. [ خ ُ خُرْ ] ( اِ مرکب ) کنایه از سال قحط و سالی که گیاه و علف کم رسته باشد. ( از برهان قاطع ). سال قحط. خشکسالی. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
خاقانی.
|| کنایه از کمی عیش. ( برهان قاطع ):
آن جگرتر کن من کو که ز نادیدن او
خشک آخورتر از این دیده تر کس را نی.
خاقانی.
دیدم این منزل عجب خشکآخور است
از قناعت میزبان خواهم گزید.
خاقانی.
|| آخور اسب که درآن چیزی نباشد. ( فرهنگ خطی ) :
ابلقی را کاَّسمان کمتر چراگاه وی است
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.
خاقانی.
چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان
خشک آخور و تر سبزه چه دربند چرائی.
خاقانی.
|| ( ص مرکب ) مردم رذل و ممسک را نیز گویند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

( خشک آخور ) ۱. آخوری که در آن کاه و جو نباشد.
۲. [مجاز] زندگی فاقد چیزی برای خوردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس