خزینه دار

/xazinedAr/

لغت نامه دهخدا

خزینه دار. [ خ َ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) گنجور. خزان. خازن. خزانه دار. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خزینه دار خدایند و سرهای خدای
همی به ما برسانندکاهل اسراریم.
ناصرخسرو.
بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. ( قصص الانبیاء ص 8 ). || آنکه خزینه مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید : گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده. ( تاریخ بیهقی ). گوهرآیین خزینه دار را سالاری... نامزد کرد. ( تاریخ بیهقی ). || تحویلدار. ( ناظم الاطباء ). || جبه دار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نگهبان خزانه گنجور . ۲ - صندوقدار رئیس صندوق تحویلدار . ۳ - توپ یا تفنگی که دارای مخزن باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس