خرد

/xerad/

مترادف خرد: حقیر، صغیر، کوچک ، اندک، کم، ناجیز، شکسته، له ، ریز، ریزه | درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش

متضاد خرد: کبیر، بالغ، بزرگ، سالم، نشکسته، حجیم، عظیم | جهالت، سفاهت

معنی انگلیسی:
little, small, young, minute, petty, diminutive, wisdom, intellect, brainpower, broken, common sense, micro-, mind, odd, reason, sagacity, sanity, understanding

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

خرد. [ خ َ ] ( اِ ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). گل که بتازیش طین خوانند. ( شرفنامه منیری ). خَره. ( صحاح الفرس ) . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب. ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ) :
آن کجا سرْت بر کشید بچرخ
باز ناگه فروبردْت بخرد.
خسروانی ( از لغت فرس ).
بس کسا کاندر گهر وَاندر هنر دعوی کند
همچو خر درخرد ماند چون گه برهان بود.
فرخی.
همه راود بود یکسر زمینش
نباشد دیولاخ و شوره و خرد.
شمس فخری.

خرد. [ خ َرْ رَ ] ( اِ ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به خَرْد شود.

خرد. [ خ ُ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ خرود. ( از منتهی الارب ). رجوع به خرود شود. || ج ِ خرید و خریدة. رجوع به «خرید» و «خریدة» شود.

خرد. [ خ ُرْ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ خرید و خریدة. ( از منتهی الارب ). رجوع به خرید و خریدة شود.

خرد. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) درازی سکوت. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( مص ) ساکت شدن. || خریدة گشتن زن. ( ازمنتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رجوع به خریدة شود.

خرد. [ خ ِ رَ ] ( اِ ) عقل. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ). دریافت. عقل. ادراک. تدبیر. فراست. هوش. دانش. زیرکی. ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ). لُب . حِجر. دهاء. زَور. زور. حِجی ̍. حَصاة. حِلم. نُهْیة. نهی ً [ ن َ / ن ُ هَن ْ ]. روع. ناطقه. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زن چاره گر زود بردش نماز
چنین گفت کای شاه گردنفراز
بمن بخش وی را خرد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن.
فردوسی.
گر بر در این میر تو ببینی
مردی که بود خوار و سرفکنده
بشناس که مردیست او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده.
یوسف عروضی.
اندر میزد با خرد و دانش
وَاندر نبرد با هنر بازو.
فرخی.
خرد باشد که خوب و زشت داند
چو مهر آید خرد در دل نماند.
( ویس و رامین ).
خرد را می ببندد چشم را خواب
گنه را عذر شوید جامه را آب.
( ویس و رامین ).
که چون بر این مشافهه واقع گردد قدر خان بحکم خرد... دانیم که ما را معذور دارد. ( تاریخ بیهقی ). وی را آن خرد و تمییز و بصیرت و رویت است که زود رود سنگ وی را ضعیف دارد و نتواند گردانید. ( تاریخ بیهقی ).چون ما از آب گذاره کردیم واجب چنان کردی و به خرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی. ( تاریخ بیهقی ). همچنانست که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آنرا رد نکند و شنونده آنرا باور دارد. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عقل، هوش، قوه دریافت وادارک حسن وقبح اعمال و، تمییزنیک وبدامور، ریزه، هرچیز، خرده، لای، لجن، گل تیره وچسبناک
( صفت ) ۱ - کوچک کم جثه . ۲ - اندک سال کودک . جمع : خردان . ۳ - باریک دقیق . یا خرد و خاکشیر کردن. خرد کردن . یا خرد و خمیر شدن . ۱ - له شدن کوفته شدن . ۲ - بسیار خسته شدن .
لقب سعد بن زید منات است

فرهنگ معین

(خُ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - کوچک . ۲ - کم سال ، کودک .
(خ ِ رَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - عقل . ۲ - ادراک ، دریافت .
(خَ ) (اِ. ) گل و لای ، لجن .

فرهنگ عمید

گل ولای، لجن: آن کجا سرْت برکشید به چرخ / با ز ناگه فرو بردْت به خَرد (خسروی: شاعران بی دیوان: ۱۷۵ ).
= عقل۱
۱. ریز، کوچک.
۲. (اسم ) هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر: پول خُرد.
۳. خردسال.
۴. (اسم ) ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز.
۵. [قدیمی، مجاز] بی اهمیت.
۶. [قدیمی] زیردست.
* خرد کردن: (مصدر متعدی )
۱. ریز کردن.
۲. کوبیدن و نرم کردن.

واژه نامه بختیاریکا

( خَرد ) خورد؛ تکه تکه کردن جو با آسیاب کردن جهت مصرف گاو؛ الیق
( خُرد ) پِندلِه؛ پِندلاکه؛ چِنجاله؛ چِنجه؛ رِزِل ( رزلک ) ؛ رزله؛ هَل تِل؛ جِنجِله

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شاید کمتر موضوعی، مثل به کارگیری عقل و اندیشه در بیانات امام علی (علیه السلام) مورد توجه قرار گرفته باشد. در سخنان گهربار ایشان، از عقل، به منشأ شرافت و شخصیت انسانی، زیور و زینت آدمی، ریشه و سرچشمه همه خوبی ها، عامل سعادت انسانی، ابزار و سلاح همه کارها، درمان و علاج ناکامی ها، حیات و زندگی روح، اصل و ریشه دانش و انگیزه فهم و درک انسان و در یک جمله سرچشمه ادب و دین داری و عشق و تعهد و ایمان، یاد شده است. تمام این تجلیل ها از عقل، نشانه ارج و عظمتی است که آن حضرت، برای به کارگیری آن در حیات و زندگی انسان ها قائل هستند.
حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه به تفصیل به مسئله خرد و عقل پرداخته اند، که در ادامه آن را بررسی می کنیم.
← سودمندترین دارایی
امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه اوصافی را درباره خردمندان برشمردند که بدین قرار است:
← پندپزیری خردمند
امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه اوصافی را درباره نادانان برشمردند که بدین قرار است:
← صرف نیکی در موردش
...

دانشنامه عمومی

خرد (فیلم). خرد ( انگلیسی: Wisdom ) فیلمی در ژانر رمانتیک و درام به کارگردانی امیلیو استیوز و رابرت وایز است که در سال ۱۹۸۶ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به امیلیو استیوز، دمی مور، تام اسکریت، ورونیکا کارترایت و چارلی شین اشاره کرد.
عکس خرد (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:عقل

جدول کلمات

عقل

مترادف ها

understanding (اسم)
توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

intelligence (اسم)
اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند

brain (اسم)
ذکاوت، مغز، هوش، مخ، کله، خرد

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

wisdom (اسم)
معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی

nous (اسم)
خرد، قوه ادراک، عقل

intellect (اسم)
هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک

minor (صفت)
کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد

diminutive (صفت)
کوچک، خرد، مصغر

petty (صفت)
فرعی، کوچک، خرد، جزئی، غیر قابل ملاحظه

exiguous (صفت)
لاغر، خرد، کم

inconsiderable (صفت)
عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل

minuscule (صفت)
خرد

minikin (صفت)
ریز، کوچولو، خرد، ظریف

pint-size (صفت)
پست، کوچک، خرد، ناچیز، باندازه سر سنجاق

pint-sized (صفت)
پست، کوچک، خرد، ناچیز، باندازه سر سنجاق

pimping (صفت)
پست، علیل، خرد

small (صفت)
پست، خفیف، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

minim (صفت)
خرد، کمترین، وابسته به حداقل، حد اقل

tiny (صفت)
ریز، کوچک، کوچولو، ریزه، خرد، ناچیز، بسیار کوچک

فارسی به عربی

بیع بالمفرد , تافه , حکمة , سبب , ضییل , فکر , قلیلا

پیشنهاد کاربران

مفهوم خرد در بازنماییِ دقیقِ اکنون - اینجا :
یک - شناختِ بینش مند : ادراکِ حسی ( دریافت عینی از گیتی ) پویا ( هم ارزِ عواطف که آهسته و پیوسته و کل گرا است ) خلاق ( هم ارز هیجانات که در لحظه جلوه میکند )
...
[مشاهده متن کامل]

دو - فهمِ هدفمند :سنجش ( تعقلِ منطقی - استدلالی ) تجربه ( آزمون تکرار )
سه - زایشِ معنا : پیوندِ یکپارچه و درون زا ( ارتباطِ فهم جدید با فهم شده ها )
بنابراین خرد با شناخت، آغاز و با تولیدِ معنا، ظهور می کند اما باید با تحققِ کرداریِ معنای جدید دوباره واردِ رابطه ی بازگشتیِ ابتدایی ( شناخت ) شود و به صورتِ چرخه ی خودافزا به خودزایندگیِ معنا و توانگری برسد.
توضیح اینکه : در ادبیات، مرحله ی یک با جفتِ زشت/زیبا و مرحله ی دو با جفت نیک/بد و مرحله ی سه با جفت راست/ناراست مورد اشاره قرار می گیرد.
عقل یا تفکر در ادبیات، فقط قسمتِ پردازشِ منطقی استدلالی هست که به دلیل انتزاع از واقعیتِ درونیِ انسانی و بیرونیِ گیتی، برای کشف حقیقت ناکافی دانسته میشه.
جان، هم اصولا معطوف به سه قسمت از مرحله یک هست، جان به مثابه آذرِ مینویی در خانه ی دل وارد میشه، چراغ شناخت روشن میشه، تنِ خاموش با جان ( آذر ) ، زنده میشه همونطور که زندگی ( پویایی ) خرد رو زنده ( پویا ) میکنه و غیره. . .
دانش، انباشتِ خرد هست.
سایر عناصر مفهومی مثل تجربه، معنا، جلوه ی خرد در کردار و غیره رو هم میشه وارسی کرد، عناصر دیگری هم هست که مرتبط هست مثل مهر که برسازنده ی روابط در سطح بین فردی با نمودِ اخلاق هست و در پیوندبا خرد تبدیل میشه به اَشا و جلوه ی اَشا در جامعه میشه داد و. . .
امیدوارم دیگه همینجوری تفکر، خرد، اندیشه، ذهن و غیره رو کنار هم و با یک مفهوم ردیف نکنیم. . .

درود. خرد، که در فرهنگ نامه ها، به دانش وهوش ودانایی وغیره معنی شده، یک بار معنایی معرفتی، فرهنگی وروش اندیشه هم دارد که میتوان، با فضل در عربی همسان دانست. خرد، فراتر از دانش وعلم است. حکیم بزرگمان، فردوسی،
...
[مشاهده متن کامل]
ابتدای شاهنامه را با شعرجاویدان بنام خداوند جان وخرد آغاز کرده وجان را درکنار خرد قرارداده که هریک بدون دیگری، عنصری ناقص است ودرکنار هم، کمال هستی مندی. در متون مذهبی ایران کهن، از خردنیک بعنوان نماد دانش در مسیر نور وروشنی ، ایزدان ومردمان نیک وخرد بد، نماد دانش اهریمنی، دانش با اندیشه ی تاریک وبد سرشتی بسیارنامبرده شده. سپاس

خِرَد:عقل و دانایی
خُرد معنی دیگه ای داره
واژه خرد
معادل ابجد 804
تعداد حروف 3
تلفظ xord
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: xvart]
مختصات ( خَ ) ( اِ. )
آواشناسی xerad
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
درود
جناب اشکبوس عزیز جان همه این واژه هایی که گفتی ( خُرد، خِرَد، کوتاه، کوچک ) ریشه در زبان چند هزار ساله ی پهلوی دارند.
ولی این واژه ها در ترکی چه می کنند؟
زبان نیاکان مردم آذربایجان تا حدود دوره صفوی هنوز زبان پهلوی ( با گویش آذری ) بود که با کوچ ترکان از زمان سلجوقی به آن سرزمین و چیرگی نظامی چند صد ساله آنها به ویژه قزلباشها در دوره صفوی در آنجا و زمینه سازهای دیگر، کم کم زبان مردم آذری نیز دچار دگرگشت ( تحول ) شد.
...
[مشاهده متن کامل]

ولی با این همه واژه های فراوانی از زبان کهن آذری به درون زبان نوآمده ی ترکی راه یافت و حتا با گرفتن یک پسوند ماق و. . هم نقش کارواژه ای ( فعلی ) در این زبان پیدا کردند.
به هر روی این واژه ها درست است که به ترکی راه یافته ولی واژه های غریبه و ناآشنایی برای مردم آذربایگان نیست بلکه واژگانی خودی و از نیاکان پهلوی زبان آنهاست که سینه به سینه چرخیده و به آنها رسیده است.
و اینک ریشه واژه خُرد:
واژه "خُرد" به چم کوچک و ریز، در زبان پهلوی به دو دیسه خوَرت ( xvart ) و خورت ( xurt ) بکار می رفت و همچنین خورتک ( xurtak ) به چم ( معنی ) خرده، ریزه، خردسال که در نام خرده اوستا ( xurtak apastak ) نیز دیده می شود و نیز واژه پهلوی خورتکیه ( xurtakih ) به چم خُردی، کوچکی، خردسالی.
این واژه ها در زبان چکامه سرایان نیز بسیار آمده که چند نمونه آورده می شود:
حسرت نکند کودک را سود به پیری / هرکس که به "خردی" بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو
چنین پاسخ آورد بهرام باز / که از من تو بیکار "خردی" مساز. فردوسی
که دانست کاین کودک "خردسال" / شود با بزرگان چنین بدسگال. نظامی

۱ - خرد به معنی خورد کردن ترکی است.
در ترکی به کوچک میگن خیردا
کوچک:خیردا
کوتاه: خیردا
کوتاه کردن: خیرداتماق
کوچک کردن ( بخش کردن ) : خیردالاماق
البته واژه های کوچک و کوتاه نیز ترکی و شکل تغییر یافته کوت، کوته ( کوتاه ) هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - خرد به معنی هوش و خردمند نیز میتواند ترکیبی از فارسی و ترکی باشد.
خر در فارسی یعنی بزرگ،
خرمگس: مگس بزرگ
خرچنگ: چنگ بزرگ
خرگوش: گوش بزرگ یا گوش دراز
خراسان: بزرگ آس، بزرگ آز
خرد: بزرگ آد، آدم بزرگ، اسم بزرگ، نامدار
آد در ترکی به معنی اسم نیز است.

یعنی دانایی اگه میخواهید یک شاهنامه زیبا و دقیق بخونید وارد سایت زیر بشید به خدا ضرر نمیکنید من خودم تم اش رو طراحی کردم باور کنید از هر شاهنامه ای که دیدید و خوندید زیباتر و دقیق تر است و لطفا برای حمایت کردنم در سایت ثبت نام کنید
https://hamkhoneh. khodkar. app/fa
دو تا" خرد" داریم که بە دو طور تلفظ میشود
خورد:
در زبان کردی معنی به: ورد، بچوک، که م
خیره د:در زبان کردی به معنی: ئاوه ز، ژیری، هۆش، دانایی
درتکمیل نوشته آقای کشاورز لازم به گفتن است که
درکلمه خورتک تیکیریشنیه بمعنی کوته نگری کلمه
تیکیریشنیه بمعنای نگریستن یا درک کردن ویا فهمیدن
درزبان کردی امروزی به صورت کلمه تیگه بشتن که آنهم بمعنای درک کردن وفهم وخرد میباشد
در گویش دری افغانستان، خُرد یعنی کوچک که در مقابل کلان می آیدخُردک به معنی کوچک یا طفل ، خُردی یعنی دوران طفولیت و بچه گی در مقابل کاهلی ، خُردسالی در مقابل کلانسالی .
خُردساختن یعنی کوچک و صغیر شمردن
خُرد خُرد کردن یعنی توته توته یا میده میده و ریزه ریزه کردن را گویند.
چشمه ٔ تدبیر. [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ی ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مغز سر آدمی . منبع عقل و قوه ٔ متفکره . ( برهان ) . کنایه از مغز سر و قوه ٔ متفکره . ( آنندراج ) . مغز سر آدمی ، چه منبع
...
[مشاهده متن کامل]
عقل و قوه ٔ متفکره است . ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از مردم حکیم و صاحب تدبیر هم هست . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . شخص باتدبیر. ( آنندراج ) .

خُرد=ورد
( خُرد ) به چمِ ( کوچک، ناچیز ) واژه ای پارسی است که ریشه در زبانِ اوستایی و پهلوی دارد:
در رویه یِ 236 از نبیگِ ( فرهنگِریشه های هندواروپاییِ زبان فارسی ) آمده است:
( پَسگشتها در گوشه پایینِ فرتور آمده است ) .
خرد
یعنی کوچک ناچیز
واژه ( خِرَد ) واژه ای پارسی است که در زبانِ اوستایی به دیسه هایِ ( خرَ، خرَتو، خرَثوَ ) بکار می رفته است:
چنانکه در رویه هایِ 414، 415، 416 از نبیگِ ( فرهنگِ واژه های اوستا ) آمده است:
خردخردخرد
قیریتیم در ترکی یعنی نیشگون و کشیدن
قیرماق در ترکی یعنی شکستن و قطع شدن
خرد در فارسی یعنی کوچک و خرد کردن کوچک کردن است
قیرتماق ربطی به خرد و بلعکس ندارد
آقای کشاورز 👈 آک در هر زبامی وجود دارد مثال ؛ ادراک عربی
مثال؛ سالاک ترکی
درود ُ سپاس
خُرد# آک یا قئرئق یا . . . ، خِرَد برخی کسان جای شک دارد.
بافتار ( متن ) ی که در بالا آمد برپایه ی بُنمایه ها ( منابع ) پهلوی ست یعنی چنین واژگانی ( مانند خُرد ) از روی بنمایه هایی چند هزار ساله برون آوری و بدست آمده است نه از روی حدس و گمانی بر پایه ی وهم و خیال ( ریشه آک ) که کاربر بالایی برای خودش ریشه سازی کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر کاربری بنمایه هایی کهنتر از پهلوی در ترکی می شناسد، بگوید و از روی آن برای داوش ( ادعا ) ی خود همانند آورد وگرنه بودن چنین واژگانی در ترکی، نشان از روامندی زبان پهلوی در آذربایگان پیش از گسترش ترکی در این دیار است که گواهان فراوان تاریخی و ادبی نیز این جستار را بارها گوشزد نموده اند.

" خُرد " از ریشه ak ترکی به دست آمده که در این مورد با درون مایه معنایی جدا کردن که می توان به شکل " آی" آن را در ترکی در ریشه فعل آیماق جدا شدن و آیئرماق جدا کردن اشاره کرد ونیز با معنی باز کردن که می توان به شکل " آچ" در فعل آچماق به معنی گشودن اشاره کرد،
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه " آک" با شکل " آکیر" ( آیئرماق ) با معنای پایه جدا کردن و به صورت مصدری "کئرماک" یا " قئرماق" نیز در ترکی به معنی بریدن ، جدا کردن ، قطع کردن ، کشتن و. . . . موجود است .
از فعل قئرماق مشتق " قئرتئ" یا " قئردئ" در نقش اسم یعنی بریده یا قطعه ای کوچک از چیزی و در نقش اسم مصدر به معنی برش ، قطع به دست می آید
یا مشتق " قئرئنتئ" یا " قئرئت" یا " قئرئق" به معنی قطعه ، براده ، بخش های بریده یا قطعه قطعه شده کوچک از چیزی .
از فعل "قئرماق" فعل " قئرتماق" شکل می گیرد که به معنی بریدن یا قطع کردن بخش کوچکی از چیزی، می باشد .
از این فعل مشتق " قئرتئق" یا " قئرتاق" شکل می گیرد که به معنی بریده بریده ، قطعه قطعه ، کوچک ، ریز ، و. . . می باشد.
این مشتق به اشکالی چون " خئردا" ، " هوردا" ، " قئردا " و. . . در ترکی موجود است ( همانند اتاق که به شکل اُدا نیز به کار گرفته می شود ) .
شکل xurt , xurtak نیز به همین شکل از ریشه " ak" ترکی به دست آمده است .

xwart یا xuwart یا صحیح تر آن xurwart از شکل خور - وَر با ریشه "، خور" نیز از ریشه ak ترکی ریشه گرفته است .

کودک ، کم سن و سال
درود ُ سپاس
در پاسخ به کاربر ع گفته شود که واژه "خُرد" به چم کوچک و ریز، در زبان پهلوی به دو دیسه خوَرت ( xvart ) و خورت ( xurt ) بکار می رفت و همچنین خورتک ( xurtak ) به چم خرده، ریزه، خردسال که در نام خرده اوستا ( xurtak apastak ) نیز دیده می شود و نیز خورتکیه ( xurtakih ) به چم خُردی، کوچکی، خردسالی.
...
[مشاهده متن کامل]

با نگاه به تاریخ آذربایگان که زبان کهن آن دیار را پهلوی می شناساند، بهنجار و طبیعی خواهد بود که بسیاری از واژگان در روند دگرش پهلوی به ترکی، از زبان بومی به زبان نوآمده درون شده و برخی از آنها به ساختار کارواژه های ترکی نیز راه یافته باشند.
این واژگان در زبان شاعران پسین نیز بسیار آمده که چند نمونه آورده می شود:
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرکس که به "خردی" بگریزد ز دبستان. ناصرخسرو
چنین پاسخ آورد بهرام باز
که از من تو بیکار "خردی" مساز. فردوسی
که دانست کاین کودک "خردسال"
شود با بزرگان چنین بدسگال؟ نظامی
پس خرده نگری و کوته بینی ( خورتک نیکیریشنیه ) را کنار بگذارید و با خوانش تاریخ نیاکانتان، از تعصب خشک بر روی این زبان وارداتی دست بکشید.

مازنی:kherd - خوردنی - خوردنی همراه با مد جادویی وطلسم/ یک وعده خوراک - خِردِ خِراک ( خورد و خوراک )
خِرد هِدائن : Kherd hedaaen خوراندن طلسم و جادو به کسی
تفکر - فکر - دانایی
باهوش، هوش زیاد
خرد یکی از توانایی های انسان است و آن استدلال با تجربه های حسی و نتیجه گیری است ، پس هر کس تجربه بیشتری داشته باشد ، خرد بیشتری دارد
ریشه ی واژه های #خرد #خرد_کردن #خرده ✅
این واژه از فعل #qırtmaq #قیرتماق است.
قیرتماق - qırtmaq : بطور کم و جزئی بریدن
جدا کردن
با نوک انگشتان جدا کردن
اذیت کردن
Daşqın💢
بریدن
نیشگون
...
[مشاهده متن کامل]

ulusal s�zl�k 💢الدار فنی
خسیس : #qırtmır
این فعل مشتقل شده از فعل qırmaq به معنی قطع کردن و بریدن است. 🛑
qır ıt
این فعل اصلا به مصدر فارسی هم نیامده و با فعل کردن معنی خود را کامل میکند. 🛑
واژه qırta - xırda خرده کاملا کلمه ی ترکی است به معنی تیکه ی کوچک بریده شده یا کنده شده.

عقل، فهم، شعور
خرد در زبان پارسی میانه اخرات و اخراد و اهراد بوده و در زبان اوستایی اخراتو
که جداسازیشان اینگونه است:
اخ ( پیشوند استواری و وجود و هستی ) رات ( راد، ارد، خوبی، بهشت، درست، راست )
خرد:اندیشه وفکر دانا باهوش
شکسته شدن

عقل - علم - دانش
بخش کردن
، صغیر، کوچک، اندک، کم، ناجیز، شکسته، له، ریز، ریزه | درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش

دانا - عقل - اندیشه - فکر
به نظر من معنی خرد ( اندیشه ) می شود
دانایی، عقل و هوش
دانایی
عقل

خرد : در پهلوی حِرَت xrat و در اوستایی خراتو xratu بوده است .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 169 )
دادِ خِرَد دادن : از روی عقل و اندیشه عمل کردن و زیستن.
هر که داد خرد نداند داد
آدمی صورت است و دیو نهاد
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۲۴.
خرد در پارسی جایگاه wisdom در انگلیسی را دارد که میشود بازشناسی خوب از بد در هر ایستار ( جایگاه ) وکسی که کار خوب انجام میدهد میگوییم باخرد یاwise
خرد عقل دانش تفکر فکر

اندیشه تفکر
عقل ، علم، دانش،
اندیشه، فکر، دانش.
دانش
تنها. در کتاب حدودالعالم آمده است: بیابانکی است خرد ( تنها ) و محدود. مشرق آن شهرهای سند است و جنوب آن دریای اعظم ( دریای عمان ) و مغرب آن کوه کوفج ( بارز ) و شمال آن بعضی از سند و بعضی از کرمان. ( ص 54 )
...
[مشاهده متن کامل]

در نوشته ی حدودالعالم، پسوند «ک» در بیابانک نشانه ی کوچکی است. همچنین واژه ی محدود، نشانه ی کوچکی است. از این رو، واژه ی خرد به معنی تنهاست؛ یعنی بیابانی که به بیابان های دیگر پیوسته نیست. این معنی برای شهرها نیز در کتاب حدودالعالم به کار رفته است: بهمن آباد و مزینان دوشهرک خرد ( تنها ) در راه ری می باشند و کشت و بر در آنها بسیار است. ( ص. 89 ) . در این جمله، بهمن آباد و مزینان دو شهر کوچک هستند که تا فاصله ی دوری شهری پیرامون آنها نیست.

در ادبیات و فلسفه پارسی در معنی ویژه ی خود آمده که نوعی 'دانایی' را ایفاد می کند که با "هوش" فرق دارد و از ریشه ی اوستایی "مزدا" بمعنی "دانایی" آمده . مزد یسنا یعنی 'ستایش دانایی'. . . و اهورا مزدا بمعنی
...
[مشاهده متن کامل]
"دانایی لایتناهی" می باشد. "هوش" می تواند مادرزاد و ارثی باشد ، اما "دانایی" یا "خرد" را فقط از راه تجربه و اندیشه بی تعصب در نکات علمی و تحلیل در مسایل معنوی می توان حاصل کرد. . . بعضی از نویسندگان و ادیبان پارسی زبان : "عقل" را با "خرد" همردیف دانسته اند ، اما بعضیها "عقل" را لطمه پذیر تر از "خرد" می دانند ؛ زیرا بسیار بوده اند عاقلانی که "خرد" لازم برای استمرار در جستجوی حقیقت را نداشته و به بیراهه رفته اند. نزدیک ترین واژه به "خرد" را شاید بتوان همین واژه ی "دانایی" دانست که همواره ماورای کشش و وسوسه ها به زیر و رو کردن قوانین این عالم می نشیند . . . "توانا بود هر که دانا بود . . . ".

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس