خان

/xAn/

مترادف خان: خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار

برابر پارسی: سالار، بزرگ، کیا

معنی انگلیسی:
chamber, rifle, rifling, caravanserai, inn, groove, hole, khan

لغت نامه دهخدا

خان. ( اِ ) خانه. بیت. ( صحاح الفرس ) ( برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن.
رودکی.
تا سمو سر برآورید ز دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز خان برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی.
بسا خان و کاشانه و خان غرد
پدید اندرو شادی و نوش خورد.
بوشکوربلخی.
اگر بخواهم خانی کنم ز چشم و رخم
بناش زر و ز مردش آستانه کنم.
خسروی.
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه با صواب.
عماره مروزی.
بشد پاکدل تا بخان جهود
همه خانه دیبا و دینار بود.
فردوسی.
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سربسر زیر فرمان تست.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان ز ایران و از خان و مان.
فردوسی.
چو شد پل تمام او ز ششتر برفت
سوی خان خود روی بنهاد تفت.
فردوسی.
از آن جای با گنج و دیهیم رفت
بدیدار خان براهیم رفت.
فردوسی.
پدر مرا و شما را بدین زمین بگذاشت
جدا فکند مرا با شما ز خان و ز مان.
فرخی.
بسا پیاده که در خدمت تو گشت سوار
بسا غریب که از تو بخان رسید وبه مان.
فرخی.
تا درین باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی.
منوچهری.
چو آمد بر مأمن و خان خویش
ببردش بصد لابه مهمان خویش.
( گرشاسب نامه ).
بخان کسان اندری پست بنشین
مدان خانه خویش خان کسان را.
ناصرخسرو.
که سال و مه نباشد جز بخان این و آن مهمان.
ناصرخسرو.
بی آنکه ببینیش تو خوش خوش برباید
گاهی زن و فرزند و گهی خان و گهی مال.
ناصرخسرو.
خانه و خان بمان بگربه و موش.
سنایی ( از فرهنگ جهانگیری ).
داری بخان خویش عقاب و عذاب گور
زآنگه به وی نیاوری ایمان و نگروی.
سوزنی.
مهمان گرفته ریش مرا برده خان خویش
آن میزبان نغز و به آئین و بردبار.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عنوانی که بشاه یا امیری در ترکستان و سپس در نواحی دیگر دادند . ۲ - عنوان رجال و بزرگان : احمد خان محمد خان . توضیح ۱ - در قرون اخیر از اهمیت این عنوان کاسته شده و تقریبا بهر کسی آنرا اطلاق میکنند (مانند : آقا ). توضیح ۲ - احتراما باقوام نزدیک خطاب کنند : خان دائی خان عمو .
دهی است از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی .

فرهنگ معین

[ تر. ] (اِ. ) رییس ، سرور.
و مان (نُ ) (اِمر. ) دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است .
(اِ. ) ۱ - خانه ، سرا. ۲ - لانة زنبور. ۳ - شیارهای داخل لولة اسلحه .

فرهنگ عمید

۱. شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ.
۲. [قدیمی] خانه، سرا.
۳. [قدیمی] لانۀ زنبور، کندو.
۴. [قدیمی] آتشکده.
۵. [قدیمی] کاروان سرا.
۶. [قدیمی] مرحله.
* خان ومان: = خانمان مرا از خان ومان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان ومانت (ناصرخسرو: ۲۱۷ )، یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان ومان انگشت نیل (سعدی: ۱۸۴ ).
۱. لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان.
۲. عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید: امیرخان، خسروخان.
۳. عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار.
* خان خانان: [قدیمی] عنوان پادشاهان چین و ترکستان.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← خدمات اَبری انبارش

واژه نامه بختیاریکا

( ال ) ؛ هم لقب پیشوندیست هم پسوندی که مرتبه ای بالاتر از کدخدا دارد نماینده ایلخان در طایفه؛ ساتیار خان؛ خان ساتیار
خُو

دانشنامه عمومی

خان (اسلحه). خان به شیارهای موازی و مارپیچی در داخل لوله برخی تفنگ ها و دیگر جنگ افزارها گفته می شود. وجود خان باعث می شود که گلوله با چرخش حول محور حرکت خود از لوله خارج شود. خان با ایجاد حرکت چرخشی در گلوله باعث پایداری ژیروسکوپی گلوله و افزایش دقت تیراندازی می شود. درگیری خان با نوارهای پیش ران پرتابه ها باعث چرخش پرتابه می شود. [ ۱]
خان در دو نوع چپ گرد و راست گرد وجود دارد.
کار افزودن خان به لوله سلاح ها یا دیگر لوله ها را «خان کِشی» می گویند. [ ۱]
عکس خان (اسلحه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

خان (نظامیگری). خان (نظامیگری)(Rifling)
شیارهای مارپیچ درون لولۀ تفنگ یا توپ. وجود این شیارها سبب می شود گلوله با حرکتی دَوَرانی در داخل لوله به سمت هدف شلیک شود. گردش دَوَرانی گلوله در داخل لوله بر میزان دقت و افزایش بُرد گلوله کمک می کند.

جدول کلمات

رئیس, امیر, بزرگ ده, کد خدا

مترادف ها

chamber (اسم)
تالار، اپارتمان، خوابگاه، خان، حجره، اتاق، اتاق خواب، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار

caravansary (اسم)
کاروانسرا، خان

inn (اسم)
منزل، کاروانسرا، خان، مسافرخانه، مهمانخانه

caravan-serai (اسم)
منزل، کاروانسرا، خان، مهمان سرا، منزلگاه بین راه

khan (اسم)
خان، منزلگاه بین راه، کاروانسرای، خاقان

thane (اسم)
خان، تیولدار ازاده

فارسی به عربی

( خان(تفنگ ) ) غرفة

پیشنهاد کاربران

خان کلمه ای ترکی مغولی، خانلیق به معنای ابادی و مکان زندگی می باشد همچنین خانه، خانوار. خانیم، خانواده و خانوادگی از این کلمه مشتق شده است
در پست اینجانب ابتدا می خواستم بگویم مونث خان میشود خانم
و مونث بیگ میشود بیگُم
و مونث بَگ میشود بگُم
در قدیم بعد از حمله مغولها خان بزرگ قبیله و بزرگ منطقه بود
فرض کنید خان رئیس شهر ( یا قبیله )
...
[مشاهده متن کامل]

بیگ رئیس محله ( یا طایفه )
بگ رئیس یک فامیل ( یا عشیره )
از یک محله و زن این مقامات هم خانم بیگم و بگم
این رواج پیشتر در ایلات بختیاری و قشقایی در دوران قاجاریه رواج داشت
در دوره قاجار هر منطقه ای یک خان بزرگ داشت
و مملکت خانی اداره میشد آقا محمدخان قاجار کریمخان زند لطفعلی خان فتحعلی خان و . . .
خانواده، خانه ، خاندان، خانم و . . . از ریشه خان ماخوذ است

من فکر می کنم "خان" همان "قاآن" در زبان مغولی است . مثل "قوبیلای قاآن" که یکی از جانشینان چنگیز بوده و مارکوپولو به دربار او رفت . "قاآن" بعدا در زبان فارسی به "آقا" و "خان" تبدیل شده . در واقع "آقا" و "خان" به یک معنی است اما در زبان فارسی کاربردهای مختلف پیدا کرده . یعنی "آقا" به مردان و "خان" به حاکمان اطلاق شده .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه خانم هم مرتبط با ریشه همین لغت می باشد .

خان /کان/خانی/خین= چشمه و کان پارسی
خان = کاروان سرا هتل منزل در راه و ازق این رو هفت خان رستم را باید خان نوشت و نه خوان
خان/خاقان/خان خان همانگونه که خوارزمی گفته دگر گشته از شان=شاه است
بزرگ ده
خان����� ( مرد ) خانم ( زن )
بیگ ( مرد ) ������ بیگُم ( زن )
بَگ ( مرد ) �������� بگُم ( زن )
خان، خانم، خانه، خانوار، خانواده، خاندان ریشه از خان بعنوان بزرگ قوم ( خاندان ) دارد
خان. خاقان. قاآن از لغات مغولی و هم ریشه هست
...
[مشاهده متن کامل]

کلمات با ریشه ی خان� مغولی است چنگیز خاقان چنگیز خان قوبیلای قاآن مغول
خانقاه معرب خانگاه است
خان یعنی بزرگ
خان بابا یعنی پدر بزرگ
خان عمو
خان داداش
خان دایی
فکر کنم بعد از حمله چنگیز و ورود مغولها رواج یافت

خان و سابقه و ریشه تاریخی آن
خان، نام و عنوانی مغولی - ترکی - آلتائی است. در آغاز مترادف کلمه ترکی قاغان، قاقان، قایان، قاآن ( جغتائی ) و فرم عربی شده آن خاقان می باشد. در حقیقت خان تغییر یافته�خاقان�و�قاآن� و �خاآن� است که تمام آنها یک معنی دارند. گویا قاآن به مرور زمان �خاآن� و بعدها خاآن به �خان� تبدیل شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

خان به معنی رئیس قوم، فرمانروا، حاکم، ملک، امیر، بزرگ، امپراتور، شاه، پادشاه، شاه شاهان، شاهنشاه، صدر دولت، مهتر و…است که به سران قبائل ترک و مغول و بعدها ایرانی و همچنین برخی ملاکین و اربابان که دارای موقعیت خاص قومی بودند، اطلاق می شده است.
خان بعدها به رتبه ای پائین تر از خاقان تبدیل شد و معانی ای چون شاهزاده، اعیان و اشراف، بزرگزاده، … نیز کسب کرد. تلفظ اولیه این عنوان در زبان مغولی، خآن بوده است. در باره ریشه کلمه ترکی خان نظرات گوناگونی وجود دارد. برخی آن را برگرفته از نام یک خاندان امپراتوری چینی، عده ای نیز آنرا فرم فشرده شده خاقان و اغلب آنرا کلمه ای ترکی دانسته اند. عنوان خان نخستین بار در تاریخ توسط کنفدراسیون طوائف مغولی �خییان بئی� ساکن در مغولستان داخلی، مغولستان شرقی و مانچوریا بکار برده شده است. این نام و گونه های مختلف آن در ناحیه بسیار وسیعی از جنوب شرقی آسیا تا قلب اروپا، از سیبری تا خاورمیانه و شمال آفریقا توسط اقوام و دولتهای ترکی و مغولی بکار برده شده و به بسیاری از زبانهای جهان از جمله زبانهای اروپائی داخل گردیده است.
احتمالاً وجود کلمات� قان� ( به معنی خون ) و�قانگ� ( نسب، پدر ) در زبان و لهجه های ترکی پذیرش و خودی شدن سریع کلمه خان در آنها را تسهیل کرده است. عنوان خان، علاوه بر کاربرد در سلسله مراتب اداری و به عنوان رتبه و منصبی رسمی، در نام چندین دولت و امپراتوری ترک ( قاراخانلی، ایلخانلی، … ) و همچنین طوائف بی شمار ترک نیز دیده می شود. در دوره امپراتوری ترکی آذربایجانی صفوی این رتبه و عنوان اعتبار فوق العاده ای کسب کرد. دوره ای از تاریخ دولتمداری ملت ترک و مملکت آزربایجان که در طی آن نواحی گوناگون این سرزمین در شمال و جنوب، توسط خان نشینهای مستقل ترک متعدد اداره می شد، نیز با نام آذه ربایجان خانلیقلاری ( خانات آزربایجان ) شناخته می شود.
عنوان خان، اکنون در میان ملل ترک و از آن طریق بسیاری از ملل آسیا و مسلمان، نامی سلطنتی – دولتی نبوده و صرفاً عنوانی افتخاری برای اعیان و اشراف و رجال و بزرگان است. این عنوان برای اشخاص از طبقات پائین و بویژه قهرمانان مردمی من باب احترام نیز بکار می رود ( ستارخان ) . کلمه خان قبل از اسامی صفت ( خان اوغلان ) و بعد از اسامی ( قارا خان ) به معنی رتبه و منصب است. کلمه ترکی خانیم ( خانم ) ، فرم مونث کلمه خان است. نام خانعلی که قزلباشان ترک بکار می برند به معنی علی شاه است و در آن خان به عنوان صفت بکار رفته است ( . . . )
طبق نظریه ای دیگر، خان ریشه در زبان مغولی ندارد بلکه کلمه ترکی است که ریشه آن به واژه Kan - و بیگ برمی گردد. بیگ به معنی رئیس - شاه - بزرگ - امیر - رئیس ده و شهر و . . . می باشد.
خان در زبان فارسی نیز وارد شده و معانی مختلفی به خود می گیرد:
• خانه و بیت
• دکان . بازارگاه، کاروانسراهای بیرون شهری محل توقف و انبارکردن کالاها و اقامت کوتاه مدت بازرگانان برای فروختن آنها بوده است
• میخانه و جایی که شراب می فروشند.
• حوض کوچک و چاه خرد که آنها را �خانی � گویند.
• چشمه آب
• معبد. آتشکده
• خان ( اسلحه ) که به شیارهای درون لوله اسلحه یا لوله های ابزارهای دیگر گفته می شود. ( . . . )

دکتر کزازی در مورد واژه ی " کان" می نویسد : ( ( کان به معنی معدن است ؛ آن را ریختی از کَن ، بُن ِ اکنون از کندن ، می انگارم . ریختی دیگر از آن خان می تواند بود که در خانیگ xānig پهلوی و " خانی " پارسی به معنی چشمه به کار برده شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( زخاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )
واژه هزار درصد پارسی است و ریشه ی پهلوی دارد

خان / کان / کون / کین / کینگ / خانه / کانی همگی به چم سفت شده و استقرار می باشد که در خان استقرار یافته در کان = سنگ سفت شده ( هر چیز سفتی مستقر شده و مستحکم است ) در کون = نشیمنگاه یا جایی که استقرار
...
[مشاهده متن کامل]
می یابیم در کین = استقرار گرفته از چیزی ( ریشه دار بودن چیزی = مراد یاد بد و استقرار آن می باشد ) در کینگ = شاه ( استقرار یافته که از کون ( باسن ) آمده و در زبان مازندرانی به کون کینگ میگویند و کینگه = ریشه هر چیزی را گویند ) در خانه = مکان استقرار و در کانی = چیز سفت شده.

اونایی که میگن خان تورکیه در نظر داشته باشن حروف - خ - ژ - در تورکی وجود نداشته و بعدا از زبانهای دیگه واردش شده، خان هم در اصل واژه ای مغولی هست که خود مغولها هم از چینی ها وام گرفتند، پس اینقدر خودتان را خسته نکنید
بررسیِ واژگانِ " بهانه ( پارسی ) ، ویهانَگ ( پارسی میانه - پهلوی ) ، ویهانینیدَن ( پارسی میانه - پهلوی ) ":
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

در واژه یِ "ویهانَگ" تکواژها چنین هستند:
1 - پیشوندِ "وی"
پیشوندِ " وی " بیشتر در پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " گُ " در آمده است ( در اینباره می توانید به پی نوشتِ اینجانب در زیر واژه یِ " وی" مراجعه کنید ) . ترادیسِ " وی" به " ب" در واژگانِ ( ویهانگ/بهانه ) برآمده از دگرگونی آواییِ رواگمندِ ( و، وی/ب ) در زبانهایِ ایرانی است. همچون: ویناگ/بینا، وینیگ/بینی، وهار/بهار و. . . )
2 - " هان"
تکواژِ "هان" در واژگانِ " ویهانَگ، ویهانینیدن" با واژه یِ "خان xan" در زبانِ پهلوی به چمِ "منبع، چشمه، سرچشمه" همریشه است. در زبانهای اوستایی - سانسکریت " خَن khan" به چمِ " گود کردن، حفر کردن، کَندن، کاویدن، رخنه کردن" بوده است که با واژه یِ " کَن - " و " کَندَن" نیز همریشه است. "خا" در اوستایی به چمِ "چشمه، کان" و " خانیَ" به چمِ " چشمه ای، کانی" بوده است. در زبانِ سانسکریت نیز واژگانِ " khani" و "khana" به چمِ "کان، معدن" بوده اند. در اینجا دگرگونیِ آواییِ ( ک/خ/ه ) در واژگانِ ( کان، خان، هان ) به روشنی دیده می شود.
3 - " َ گ"
پسوندِ " َ گ " در پارسی میانه - پهلوی به " ه" در پارسیِ کُنونی دگرشده است:
بمانندِ "دیسَگ، دیسه" و " ویهانَگ، بهانه" و. . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
در اینجا از دیدِ ریشه شناختی، "علت، دلیل و سببِ" یک چیز، "منبع، سرچشمه، منشاءِ" همان چیز است.
"هان" در "ویهانَگ، بهانه" بدین شیوه با "خان، کان" همبسته و مرتبط می شود.
شما می توانید آنرا با واژه یِ cause در زبانهای اروپایی همسنجی کنید؛ چنانکه cause با واژگانِ "source ، origin، beginning و. . . " همچم است.
نکته 2:
"هان" در واژگانِ " بهانه، ویهانَگ" با "هان" در واژه یِ "نهان" همریشه و اینهمان می باشد.
( به پی نوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ " نهان" بروید. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد1:
از واژه یِ "ویهانَگ" می توان با درنظرگرفتنِ پیشوندِ " گُ" به جایِ "وی" کارواژه ای درخور ساخت به گونه ای که برابر با واژه یِ cause در زبانهای اروپایی باشد. چنانکه داشته ایم:
ویستردن=گُستردن/ویچاردن = گُزاردن/ویداختن = گُداختن/ویماردن=گُماردن و. . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویبرگِ 90 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ کوچک پهلوی"
2 - رویبرگهایِ 412 و 413 از نبیگِ "فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
3 - رویبرگِ 539 از نبیگِ "فرهنگِ سَنسکریت - فارسی"

خانخانخان
بررسیِ واژگانِ " نهان، نیهان، نیهانیگ":
در زبانِ پارسی میانه - پهلوی واژه یِ " نیهان" به چمِ "رازداری، پنهان کاری، اختفاء" و واژه یِ " نیهانیگ" به چمِ "سِر، راز، پوشیده، محرمانه، نهانی" بوده است ( پسوندِ - یگ پسوندی صفت ساز است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تکواژهایِ "نیهان" چنین هست:
1 - پیشوندِ " نی":
پیشوندِ " نی" در زبانهایِ اوستایی، پهلوی و سانسکریت به چمِ " پایین، زیر، به پایین، به زیر" بوده است که در پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " نِ" درآمده است؛بمانندِ " نِشیب، نِهُفتَن، نِگون، نِشستَن و . . . "
2 - "هان":
همانگونه که از فرتورِ زیر پیداست، از آنجایی که دگرگونیِ آواییِ "ک/خ/ه" در زبانهای ایرانی بسیار رواگمند ( =رایج ) بوده است، می توان دریافت که"هان" در واژگانِ " نهان، نیهان، نیهانیگ" با "خَن" یا " khan" در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت و "کَن، کندن" در زبانهایِ پارسیِ میانه - پهلوی همریشه است. "خَن" را در واژه یِ " خَندگ/خندَق" نیز داریم. "خَن" یا " khan" در زبانهای اوستایی - سانسکریت به چمِ " زیرخاک کردن، دَفن کردن" بوده است.
جدای از اینکه شیوه یِ واگویشِ ( =تلفظِ ) "khan" در سانسکریت به چه صورت بوده است، "khan" و " هان" به یکدیگر ترادیس پذیر هستند:
1 - چنانچه شیوه یِ واگویشِ "khan"، " خَنxan" بوده باشد، دگرگونیِ آواییِ ( خ/ه ) در زبانهایِ آریایی رواگمند ( =رایج ) بوده است.
2 - چنانچه شیوه یِ واگویشِ " khan"، " کهَن" بوده باشد، در این صورت زدایشِ آواییِ "ک" در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت در پیوند با زبانِ پارسی نیز بسی دیده شده است ( یعنی " کهَن" به "هَن/هان" ) .
واژه یِ " نهان" و " نهفتن/نهُمبیدَن" در چهار فِتاد ( =مورد ) با یکدیگر همانندی دارند:
1 - هم " نهان" و هم " نهفتن/نهُمبیدن" از پیشوندِ " نِ/نی" بهره گرفته اند.
2 - "هان" در "نهان" با " خَن/خان" و در مقابل "هُمب" در " نِهُمبیدن" با " خومب" در اوستایی همریشه هست ( یعنی دگرگونیِ آواییِ "خ/ه" در هر دو روی داده است ) .
3 - "خَن یا khan" به چمِ " زیرخاک کردن، دفن کردن" بوده است و " خومب" نیز در اوستایی به چمِ " زیر زمین نهادن، پوشاندن" بوده است.
4 - هم "نهان" و هم "نهفته/نهفتن" در گذر زمان معنایِ " راز، رازداری، سِر، محرمانگی" نیز به خود گرفته اند.
( برایِ بررسیِ بیشتر به پی نوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "نهفتن" در همین تارنما مراجعه کنید. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد1:
می توان به آسانی کارواژه یِ " نهاندن/نهانیدن" را پی گرفت و واژگانی همچون " نهانِش، نهانیده و. . . " را از آن واخَنید ( =استخراج کرد ) ؛ برای نمونه: hiding = نهانِش
پیشنهاد2:
می توان پیشوندِ " نِ" را از " نهان" جدا ساخت و پیشوندهایِ دیگری همچون"فَر، دَر، بَر، پَر و . . . " را با واژگانِ " هان، هانیدن" همراه ساخت تا نوواژگانی در معناهایِ دیگر پدید آید.
پیشنهاد3:
"نهان" و "نهانیدن" درست بمانندِ " نهفتن/نهُمبیدن" به فراوانی می توانند در دانشِ رایانه و مزداهی ( ریاضی ) بکار آیند بویژه در جاهایی که سخن از "رمزگذاری، رمزنگاری، رمزگشایی" در میان است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته یِ بسیار مهَند ( =مهم ) :
آیا "هان" در "نهان" با "هان" در "بهانه" از یک ریشه هستند؟
"بهانه" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی، " ویهانَگ" بوده است که تکواژهایِ آن چنین هستند:
( وی. هان. َگ )
از دیدِ من، "هان" در دو واژه یِ "نهان" و "بهانه" یکی و همریشه هستند و آنرا در زیر واژه یِ "بهانه" نشان خواهم داد ( به پی نوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "بهانه" در همین تارنما مراجعه کنید. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویبرگِ 59 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی"
2 - رویبرگهایِ 412 و 413 از نبیگِ "فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
3 - رویبرگِ 539 از نبیگِ " فرهنگ سنسکریت - فارسی" - پوشینه یکم

خانخان
در زبان لکی خان به معنی هر بیت از شعر است. . .
خان=بیت
کلمات کهن دیگر لکی:::
خِشت=مصراع
شوری=شعر
وَشیار=ڤشیار=شاعر
پێیڕِشت=تفسیر
دَمه وش کِردِن/کِدِن=دَمەڤش کِرِدن/کِدِن =دیکلمه
تیرِژ بِنَرو=نقد و بررسی
خان
خان = خه، ان
خه = خوب، شه
ان = زندگی، جان
خان = خوبی جان ( خواندن، آموزش )
خوان = خه، وان
خه = خوب
وان = نگهدار
خوان = نگهدار خوبی.
یعنی بخوان و خود را دانا و آگاه بساز تا خود را خوب نگهداری نمایی.
...
[مشاهده متن کامل]

خانم = خه، ان، من.
خه = خوب
ان = جان
من = من، روان/روح، وجدان
خانم = خوبی جان و روان،
خانه = صنف/کلاس.

خان :بزرگ
ولی خوان یعنی:سفره
خان به معنی رییس و سرور ترکی و مغولی هست
خان به معنای خان و مان یا خانه واژهای فارسی است
ضمنن آقا این
خان نیست درستش کان هستش شما حتی بلد نیستید زبون خودتون
کان در پهلوی ن فارسی === خانه
خانا در تورکی جغتایی === نشیمنگاه خان ها یا مهمانان که عالی قدر هستند
این سایت دائره المعارف اسلامی هست و
برو سایت نشان اعتماد داره!
خان واژه ای تورکی شکل های دیگر خان === خاقان ، قاغان ، هاکان ، کاگان قاآن
متضاد آن در تورکی == خانیم ( خانم ) و خاتین ( خاتون )
...
[مشاهده متن کامل]

خاقان یا خان در تورکی یعنی پادشاه
خانوم یا خاتون در تورکی ملکه
آقا یا آغا نیز معادل موغولی واژه خان هست
بیگ و بیگم هم هستند مترادفشان و بک یا بئی که بای هم نوشته میشه

خان
یه سر به ژانر فیلم سینمایی بوری خان ژوژان و مولان بزن
اون زمان حتی شما وجود خارجی نداشتید
خان واژه ای هست تورکی_ موغولی
واژگان ( خان، مان، خانه ) واژگان پارسی هستند:
مک کنزی در نبیگِ ( A CONCISE PAHLAVI DICTIONARY ) آورده است:
در رویه 20 :
bun - xan : source
در رویه 93 , 94 : ( عکس پیوستی )
خان
سالار بهتر است
رئیس, امیر, بزرگ ده, کد خدا
معنی این می شه مرحله
"خان" در معنی سرور و رئیس نیایی بسیار دور دارد و شاید و باید در زبان قدیمی و منقرض شده ینیسئی ( از اقوام ساکن سیبری ) جستوجو کرد. امروزه اغلب زبان شناسان بر این باورند که زبان ینیسئی زبانی بی همتا بوده و این احتمال وجود دارد که از همین زبان وارد ترکی و مغولی و بعدا سایر زبان ها شده باشد. . .
...
[مشاهده متن کامل]


والبته تئوری جدید این را هم پیشنهاد میکند که احتمالا زبان ینیسئی نوعی زبان اورالیکی بود و یا حتی میتواند زبان اجدادی اروالیکی باشد.
اصرار بر هندواروپایی بودن ریشه آن فقط میتواند در حد یک فرضیه پیشنهادی باشد و قرابت آن با واژه هایی مثل کینگ و کیان چندان منطقی ندارد اشاره گسترده ای درمورد این وجود ندارد.

خان شاید دهها معنی برای اجسام وجمادات داشته باشد که مهم نیست ولی در میان انسانها، خان= خانه نشین ( سواربر تخت حاکمیت ملوک الطوایفی ) ، فراری از کارعملی و اقدام عملی درهرزمینه، تنبل وپرحرف وپرخور وخواب
...
[مشاهده متن کامل]
وپرمدعا درلباس مهتر ورئیس وسردسته وخواجه وکدخدا و وثوق محل وبزرگ طایفه. به این دلیل که خان کلمه عربی است به معنی خائن وخیانتکار به مردم ازجنبه جمع کردن فالور وسیطره کذایی بر افراد قبیله، مردم وگروهها

سفره ، کرم و بخشش
کد خدا
سرور
واژه ی خان با واژه ی انگلیسی king ، کی و کیان فارسی هم ریشه می باشد .
زیرا ( King ) پادشاه انگلیسی وKonig آلمانی و واژه های مشابه درسوئدی دانمارکی نروژی فنلاندی وایسلندی ازریشه Kay پهلوی وKavi اوستایی است. و کانا در سانسکریت و درزبان پشتو خنتما ( نجیب زاده وبزرگوار ) ودرزبان ترکی خان با این ریشه ها قرابت دارند.
...
[مشاهده متن کامل]


واژه هان یا هین گویش دیگر سان san به معنای دارا - مالک ( بودن ) lord از ریشه هندواروپایی senh به معنای gain یافتن، تسخیر، کسب است که امروزه آنرا خان xān میخوانند. از تکرار هان واژه هانهان ( مانند شاه شاهان=شاهنشاه ) و سپس هاهان و خاقان به دست آمده که لقب پادشاهان ترکستان بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

هات از ریشه هان در واژگان هاتیک hātika و هاتونhātuna ( ئون=پسوند زنیت در اوستایی ) به معنای خانم lady به کار رفته که هاتون را امروزه خاتون xatun میخوانند. بدل شدن هاتون به خاتون مانند بدل شدن هورشید به خورشید است. واژه هین در کوردستان و لورستان و واژه آن در پارسی به معنای مال - ملک ( از آن شما =هین شما - از آن او=هین او ) گویش دیگر هان هستند.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/

زبانشناسان لغت خاقان *qaγan را ترکی میدانند ولی آن گویش دیگر لغت حاکم→هاکمautocrator ( ها=خود کم/کام=خواسته - آرزو ) در پارسی میانه است که در لغتنامه سغدی به شکل خودکم xutkame ثبت شده و همتای لغت اوستایی hva - data هادات ( ها=خود دات/داد=قانون ) به همین معنا است. بدینسان روشن میشود که عرب از ریشه فرضی حکم واژگان جعلی محکوم و محکمه و محاکمه را به دست آورده است.
...
[مشاهده متن کامل]

*پیرس:
Early Contacts of Turks and Problems of Proto - Turkic Reconstruction by Anna Vladimirovna Dybo
واژه هان یا هین گویش دیگر سان san - * به معنای دارا - مالک ( بودن ) lord از ریشه هندواروپایی senh2 - به معنای gain یافتن تسخیر کسب است که امروزه آنرا خان xān* میخوانند. از تکرار هان واژه هانهان* ( مانند شاه شاهان=شاهنشاه ) و سپس هاهان و خاقان* به دست آمده که لقب پادشاهان ترکستان بوده است.
هات از ریشه هان در واژگان هاتیک *hātika - و هاتون *hātuna - ( ئون=پسوند زنیت در اوستایی ) به معنای خانم lady به کار رفته که هاتون را امروزه خاتون xatun* میخوانند. بدل شدن هاتون به خاتون مانند بدل شدن هورشید به خورشید است. واژه هین در کردستان و لرستان و واژه آن در پارسی به معنای مال - ملک ( از آن شما =هین شما - از آن او=هین او ) گویش دیگر هان هستند.
*پیرس: Indo - Scythian Studies: Being Khotanese Texts by H. W. Bailey


خان : [ اصطلاح تخته نرد]منظور هر یک از ۲۴ خانه بازی تخته نرد است
خان : خانه ، در پهلوی نیز به همین ریخت آمده است .
به خانِ کی آرش همان نیز هست
ز هر سو ، بیارای و بِپساو دست
دکتر کزازی در مورد واژه خان می نویسد :《به گمان بسیار "خان" ریختی است از "کان" و" کان " ریختی است " کَن"، ستاکی که در مصدر " کندن" هنوز کار برد دارد . " خان" در پهلوی و پارسی در معنی چشمه نیز کار برد داشته است و دارد ، نیز ریخت های پساوندی آن در خانیگ xanīg و " خانی" . از دید معناشناسی، این ستاک از آن روی در این واژه ها کاربرد یافته است که آب در چشمه زمین را می کَند و بر می جوشد و بر می آید و برای پی افکندن خانه نیز نخست می باید زمین را کند. همین ستاک در واژه ی کَند نیز نهفته می تواند بود که پساوند ِ جای است ، در نامهایی از گونه ی سمرکند ( سمرقند ) ، تاشکند ، بَیکند ، خواکند ( خولقند ؛ خوقند ) . "کان" در معنی معدن نیز از همین دودمان ِ واژگانی می تواند بود. 》
...
[مشاهده متن کامل]

نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۲۷.

خان درزبان ترکی لقبی احترام آمیزاست که برای امیران وفرمانروایان و. . . بکارمیرود . این واژه برخاسته ازواژه مغولی چان است که ازواژه چینی شان گرفته شده که به مفهوم جهان منطبق برباور شمنسیم ( آسمان طبیعت خدایی ) مغولی وتبلور تمام نمودهای هستی اعم ازمادی ومعنوی ولمسی وذهنی وعقلی یا حسی و. . . است . وبتدریج با مفهوم محدودتری بشکل های قاآن وخاقان درآمده که به فرمانروایی زمین و مترادف شاه وشاهنشاه بوده اطلاق می شده درآمده است .
...
[مشاهده متن کامل]

معنی خان درزبان فارسی کاملابا مفاهیم فوق متفاوت است ولی کاربری آن کمتررواج دارد ووخان امروزه بیشتر با مفاهیم ترکی ومغولی درزبان فارسی بکارمی رود

خان واژه ای مغولی است که به چنگیزخان داده شد و به وسیله او و پسرانش که در دنیا حکومت کردن صرایط کرد نام چنگیزخان و پسرانش در کتابهای درسی قدیمی بوده که بعدا شوروی و دیگر قدرتها سعی کردن نام مغول و خان
...
[مشاهده متن کامل]
کلا هر چی در مورد اونها هستن رو از خاطر مردمان دنیا پاک کنن مثلا به هر کسی که معروف بوده یا زندگی خوبی داشته یا هر خوبی داشته میگفتن مغوله که در بعضی جاها هنوزم به کار میبرن

به نام خدا ما باید نام های ویژ ( =خاص ) و آم ! ( =عام =همگان ) که ریشه پارسی دارند را در زبان خودمان پارسی و فارسی زنده کنیم و رواگ دهیم .
مانند کیان ( =خان ) , سر ( =رئیس ) , مهتر و مستر ( =ارشد و ماستر و مستر انگلیسی ) , اریک ( =Erik ) که در زبان پارسی میانه یا پارسی پهلوی به مانک
...
[مشاهده متن کامل]

شریف و نجیب و اصیل است . کارین و کارینا به مانک کاری , پرکار و جنگی . سرور به جای آقا . این گونه نام ها چه ویژ و چه آم و همگانی فراوانند.
با سپاس پیشاپیش برای پاسختان فرود دانش بد

خیانت کند
شیارهای درون لوله تفنگ را خان میگویند.
خان باعث چرخش گلوله هنگام شلیک و در نتیجه سرعت بیشتر گلوله و دقت بالاتر در تیراندازی می شود.
ریشه آن فارسی است
و از کلمه کیان گرفته شده
به معنی سرزمین. پادشاه
لقب لری
کا و کی از کلمه کیان گرفته شده
کا::کان. کیان
کی::کیان
کا محمد
کی محمد
کی لهراسب
کا مندنی
کا قلی
کا مهمید*محمود*

خان: عنوان رجال و بزرگان، رییس ( رئیس ) - بیت، خانه، سرا، اندرون - لانه، کندو، آشیان ( آشیانه ) - مرحله، مرتبه، دست، گانه، نوبت، دور، داو! - سطح، درجه، تعداد - شیار داخل لوله تفنگ
مثال: هفت خان >>> هفت خانه، هفت مرحله و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

مثال: هفت خان رستم >>> هفت مرحله رستم ( سر فصل یکی از داستان های شاهنامه، هفت خان رستم، کنایه از کار دشوار و سخت و اشاره به وجود موانع در راه انجام کار است. )
پیشخان: دفتر دَستکی که نماینده و خان جایی است، که قبل از همه وجود دارد یا باید پدید آید، صندوق دار
و هم آوا است با:
خوان: سفره، گسترش - آسمان و زمین، بالا و پایین
قرائت، مطالعه - آواز، سرود - خواستن، دعوت، احضار -
ظرفِ چوبی بزرگ غذا - مائده، خوردنی، خوراکی
مثال: هفت خوان: هفت آسمان و زمین، هفت سفره و. . .
پیشخوان: کسی که پیش از روضه خوان در مجالسی بخواند یا کسی که درسی را از قبل مطالعه کند!

"خان" ( به معنای میخانه و تیم و کاراوانسرا هم هست و پیشخوان از ترکیباتش ) غذاخوری یا رستوران ( برگرفته از واژهٔ فرانسوی و انگلیسی Restaurant ) نوعی بنگاه ( مؤسسه ) است که در آن خوراک و نوشیدنی ارایه و در همانجا صرف می شود. مطلوبیت خوراک ارایه شده، چیدمان مناسب و پاکی و تمیزی و. . . می تواند در کیفیت رستوران و شهرت آن نقش به سزایی داشته باشد. گاه ممکن است که غذاخوری ها، بخشی از یک واحد بازرگانی و جهانگردی بزرگ تر باشند، مانند فروشگاه ها و مهمانخانه ها.
...
[مشاهده متن کامل]

محتویات [نهفتن]
۱ انواع غذاخوری
۱. ۱ انواع غذاخوری در فرهنگ ایرانی
۱. ۱. ۱ سفره خانه
۱. ۱. ۲ طباخی
۱. ۱. ۳ دیزی سرا
۱. ۱. ۴ چایخانه
۱. ۱. ۵ چلوکبابی
۲ تاریخچه رستوران
۲. ۱ جستارهای وابسته
۲. ۲ پیوند به بیرون
۳ منبع
انواع غذاخوری [ویرایش]
رستوران «اُو پیه دو کوشون» ( پاچه خوک ) در پاریس.
غذاخوری ها از دیدگاه نوع مشتریان، بهای خوراک ها و کیفیت خدمات ارایه شده، اغلب به دو دسته بخش می شوند، دستهٔ نخست، غذاخوری های بی تکلف و ارزان قیمت اند که بیشتر مشتریانشان از باشندگان همان محل هستند یا در همان محدوده کار می کنند. در این گونه غذاخوری ها، میهمانان مقید به رعایت آداب و رسوم ویژه ای نیستند و بیشتر با لباس های معمولی و غیر رسمی در غذاخوری حاضر می شوند. دستهٔ دوم غذاخوری های گران قیمت هستند. در این گونه غذاخوری ها، بهای خوراک ها و خدمات بالاست و بسته به عرف و فرهنگ جوامع گوناگون، میهمانان با پوشاک رسمی یا نیمه رسمی حضور می یابند.
ارایهٔ غذا در رستوران با همکاری همهٔ کارمندان رستوران انجام می شود. چینش ادوات غذاخوری، ارایهٔ منو و دریافت سفارش از میهمانان و ارایهٔ غذا به ایشان، تحویل صورت حساب، دریافت وجه و در پایان مرتب ساختن و پیراستن میز از وظایف پادو هاست. پخت غذا نیز از وظایف آشپزها به شمار می آید.
غذاخوری خویش یار یا سلف سرویس گونه ای از غذاخوری است که در آن خود میهمانان از خویشتن پذیرایی می کنند. ∗
هم چنین، غذاخوری ها ممکن است گونهٔ ویژه ای از خوراک ها را ارایه کنند، مانند خوراک های دریایی، خوراک های گیاهی و یا خوراک های ویژهٔ ملت ها و اقوام گوناگون. ( مانند رستوران ایرانی، چینی، لبنانی و . . . . )
انواع غذاخوری در فرهنگ ایرانی [ویرایش]
سفره خانه [ویرایش]
سفره خانه گونه ای از رستوران با محیط و معماری سنتی ایرانی است که در آن خوراکهای سنتی ایرانی پخت و ارایه می شود.
طباخی [ویرایش]
طباخی ( در اصطلاح عامیانه: کله پزی ) گونه ای از غذاخوری سنتی ایرانی است که در آن غذاهای سنگین و پرحجم مانند کله پاچه، خوراک مغز، خوراک زبان و . . . ارایه می شود.
دیزی سرا [ویرایش]
چایخانه [ویرایش]
چلوکبابی [ویرایش]
چلوکبابی محل طبخ و صرف انواع چلوکباب و خورش های ایرانیست.
تاریخچه رستوران [ویرایش]
رستوران «دریا»، یک چلوکبابی در سانتا آنا، کالیفرنیا.
جستارهای وابسته [ویرایش]
سفره خانه
فست فود
طباخی
صحن غذا
پیوند به بیرون [ویرایش]
^ 1. فرهنگستان زبان و ادب فارسی. نشانی اینترنتی.
منبع [ویرایش]
Wikipedia contributors, "Restaurant, " Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en. wikipedia. org/w/index. php?title=Restaurant&oldid=195475291 ( accessed March 3, 2008 ) .

رده های صفحه: رستوران هاجهانگردیانواع غذاخوری

خان ( صورت قدیم خاقان ) واژهٔ ترکی مغولی به معنای رئیس قوم است که به سران قبائل ترک و مغول و بعدها ایرانی و همچنین برخی ملاکین و اربابان که دارای موقعیت خاص قومی بودند، اطلاق می شده است.
عنوان های مشابه در کشورهای اروپایی [ویرایش]
...
[مشاهده متن کامل]

ایتالیا و اسپانیا: دن
بریتانیا: سر
فرانسه: کنت
خان های ایران [ویرایش]
خان های استان گیلان
خوانین لرستان
منابع [ویرایش]
خان در لغتنامه دهخدا
این یک نوشتار خُرد است. با گسترش آن به ویکی پدیا کمک کنید.
رده های صفحه: پادشاهیفئودالیسمرئیس های دولتدرجات نظامیلقب هاوام واژه های ترکیلقب های پادشاهی

خان. میخانه و رستوران و شراب فروشی و خوری. میخانه و جایی که شراب میفروشند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) .
خانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس