حور

/hur/

مترادف حور: پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم

معنی انگلیسی:
hourise of paradise a houri or nymph, hourise of paradise

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

حور. [ح َ ] ( ع اِ ) نقصان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کمی. قلت. مقابل کور: اعوذ باﷲ من الحور بعد الکور. || ماتحت پیچ دستار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پاسخ. جواب. || تگ وعمق. ( منتهی الارب ). قعر و عمق. ( اقرب الموارد ). || ما اصبت حوراً؛ نرسیدم بچیزی. || هو بعیدالحور؛ او دانا و عاقل است. || بازگشت. || ( مص ) بازگشتن. || کاستن و کم گردیدن. || گشادن پیچ دستار را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). باز کردن عمامه. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرگشته شدن. ( منتهی الارب ). متحیر شدن. ( اقرب الموارد ). || شستن وسپید کردن جامه را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حور. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) پوستهای سرخ که سله را دوری گیرند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یکی آن حورة است. پوست سرخ رنگ کرده شده. ( منتهی الارب ). || چوبی است که بفارسی سپیدار گویند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || درختی است که عامه آنرا حَوْر بسکون واو خوانند. || ستاره حَوَم از بنات النعش صغری. ستاره سوم از بنات النعش کبری چسبیده به نعش. ( اقرب الموارد ). || گاو. ( منتهی الارب ). گاو برای سپیدی آن. ( اقرب الموارد ). ج ، احوار. || گیاهی است. || چیزی است که از رصاص محرق سازند و زنان بر رومالند. ( منتهی الارب ). سفیداب. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( مص ) سپیدی سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم را. || گرد و مدور بودن سیاهه چشم و باریک بودن پلکها و سپید بودن گرداگرد آن یا سپیدی و سیاهی چشم سخت سفید و سیاه بودن یا سخت سپید بودن بدن یا تمام سیاه بودن چشم ، چنانکه چشم آهو است. احور نعت مذکر و حوراء نعت مؤنث است از آن. ( منتهی الارب ).

حور. ( ع مص ) بازگشتن. || کاستن. ( منتهی الارب ). کم گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( حامص )هلاکی. ( منتهی الارب ). هلاک. ( اقرب الموارد ). || نقصان. ( منتهی الارب ). نقص. ( اقرب الموارد ): حورفی محارة؛ نقصان در نقصان است. انه فی حور و بور؛ او در بیکاری و بیحاصلی است یا در گمراهی است. || ( ص ) ج ِ احور. || ج ِ حوراء. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) آرد که از دستاس بیرون آید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حَور شود.

حور. ( ع ص ، اِ ) ج ِ حوراء. سیه چشمان سپیداندام. ولی در فارسی بمعنای مفرد بکار میرود و به علامت جمع فارسی [ حوران ] آنرا جمع بندند. ( غیاث ). حور در فارسی بجای مفرد استعمال شود و گاه یایی نیز بر آن بیفزایند و حوری گویند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال اول شماره سوم ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سیه چشمان، کسانی که دارای چشمان زیباهستند، زن بسیارزیبااززنان بهشتی وجمع آن حوران
( اسم ) ۱ - زن سیاه چشم . ۲ - ( اسم ) زن بهشتی هر یک از حورالعین . توضیح در عربی (( حور ) ) جمع (( حورائ ) ) است بمعنی زنی سپید پوست که سیاهی چشم و موی او بغایت باشد ولی در فارسی آنرا مفرد گیرند و در جمع (( حوران ) ) گویند و گاه یایی به (( حور ) ) افزایند و (( حوری ) ) گویند و سپس حوری را به (( حورریان ) ) جمع بندند . یا حورعین .
برائ مهمله بضم حاوبزای معجمه نیز آمده از جمله اشجار است قریب به درخت خرما برگش مثل برگ بید و از آن باریکتر و درازتر و دانه او مانند گندم و به لغت اندلس او را سردوله نامند و گلش خوشبو و نبطی و رومی میباشد و صمغ رومی آن را گویند کهربا است و بفارسی درخت توز گویند و آن پوست او است که کمان گران و غیره استعمال مینمایند درخت رومی او بزرگتر و برگش درازتر از نبطی است و نبطی او بی صمغ است و رومی او را منبت بلغار و روس است .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ۱ - زن سیاه چشم . ۲ - زن زیباروی .

فرهنگ عمید

۱. زن زیبای بهشتی.
۲. زنان زیبای بهشتی.

واژه نامه بختیاریکا

( حَور ) خبر؛ خبر مرگ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حور (حوری)، تعبیری قرآنی در وصف دوشیزگان بهشتی است.
حور (حوری)، تعبیری قرآنی در وصف دوشیزگان بهشتی. حور واژهای عربی و جمع حَوراء است. در فارسی این واژه به تنهایی یا به صورت مرکب (مثلا حورعین) و گاه با افزودن یای نسبت، غالباً به معنای مفرد به کار میرود. نیز با افزودن علامت جمع فارسی در آخر حور و حوری، واژههای حوران و حوریان ساخته می شود. همچنین واژه حور در اشعار و متون فارسی در ترکیب با واژگان دیگر (مثلا حورپیکر، حورزاد، حورسرشت، حورلقا، حورنژاد، حوروش، حوردیس) برای وصف زنان زیبارو به کار رفته است.

[ویکی الکتاب] معنی حُور: سفیدان (جمع حوراء است و "حور عین " به معنای زنانی است که سفیدی چشمانشان بسیار سفید ، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد ، و یا به معنای زنانی است که دارای چشمانی درشت چون چشم آهو باشند . )
معنی مَّقْصُورَاتٌ: محدود شده ها عبارت "حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِی ﭐلْخِیَامِ " یعنی حوریانی از خیمه هایشان بیرون نمی روند لذا از دستبرد اجانب محفوظند و زنانی مبتذل نیستند ، که غیر شوهران نیز ایشان را تماشا کنند )
معنی غِلْمَانٌ: غلامان -جوانان - نوجوانان- پسربچه ها - خدمتکاران (غلمان نیز مانند حور از مخلوقات بهشتیند ، که از شدت زیبایی و صفا و حسن مانند لؤلؤای هستند که از ترس دستبرد اجانب در گنجینهاش جای میدهند )
معنی عِینٌ: درشت چشمان (جمع عیناء و "حور عین " به معنای زنانی است که سفیدی چشمانشان بسیار سفید ، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد که خود مستلزم درشتی چشم می باشد و یا به معنای زنانی است که دارای چشمانی درشت چون چشم آهو باشند )
معنی حَوَارِیُّونَ: جمع حواری و حواری کسی است که از میان همه مردم به آدمی اختصاص داشته باشد ، میگویند : اصل آن حور است که به معنای سفیدی خیلی زیاد است و مانند این است که حواری فلان شخص مانند اسب پیشانی سفید دارای نشان است و مردم او را به عنوان دوست و یاور وی میشناسند و...
معنی حَوَارِیِّینَ: یاران خاص و خالص (جمع حواری و حواری کسی است که از میان همه مردم به آدمی اختصاص داشته باشد ، میگویند : اصل آن حور است که به معنای سفیدی خیلی زیاد است و مانند این است که حواری فلان شخص مانند اسب پیشانی سفید دارای نشان است و مردم او را به عنوان دوست و ...
تکرار در قرآن: ۸(بار)
رجوع. او گمان کرد که هرگز بر نخواهد گشت. طبرسی گوید: «الحور: الرجوع حار یحور، اذارجع و کلّمته فما حار جواباً ای ماردّ جواباً»ونیز گوید: محور را از آن محور گویند که چرخ به دور آن می‏چرخند تا به محل اوّلی برگردد. علی هذا به گفتگو از آن محاوره گویند که طرفین کلام خود را به یکدیگر بر می‏گردانند خدا گفتگوی شما را می‏شنود. راغب آن را تردد گفته و محاورهو محور رااز آن گرفته است و حیرت را نیز تردد دانسته است قول او با مجمع چندان فرقی ندارد در نهایه شواهدی از موارد استعمال آن نقل شده که قول مجمع را تأیید می‏کند همچنین آیه انشقلق که گذشت و با تردد جور در نمی‏اید. زنان بهشتی‏ * ، . حور جمع حوراء و ان به معنی زن سفید بدن و سیمین تن است. عین جمع عیناً و آن زنی است که حدقه چشمش بزرگ باشد که سبب مزید زیبائی است -مجمع) . قرآن کریم درباره زنان بهشتی توصیف بخصوصی دارد که ذیلا اشاره می‏شود: 1- ، ، . 2- ، ، . 3- . 4- . 5- .، ، ، . طهارت در آیات «اَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ» مطلق و شامل همه نوع پاکی است یعنی آنها در ظاهر و باطن از حیث اخلاق و خلقت و کثافات و پلیدیها و چیزهای تنفّر آور به تمام معنی پاک و مطهّراند. و جمله «کَاَمْثالِ الُّؤْلُوءِ الْمَکْنُونِ» نیز مؤید این مطلب است زیرا مروارید نهفته از کهنه شدن و تغییر رنگ مصون است و صفا و طراوت خود را از دست نمی‏دهد. «قاصِراتُ الطَّرْفِ» قاصر لازم و متعدی هر دو آمده است به نظر می‏آید که در اینجا لازم به کار رفته است یعنی زنانیکه نگاهشان کوتاه و منحصر به شوهرانشان است و احتمال دارد که قدرت نگاه به دیگران ندارند و اگر متعدی باشد معنی این است زنانیکه نگاه خود را منحصر به شوهران خود کرده‏اند و لازمه‏اش آن است که به غیر شوهران خود علاقه و محبّت ندارند به عقیده المیزان با ناز و کرشمه است که حوریان بهشتی به شوهران خویش با ناز و عشوه نگاه می‏کنند. این مطلب در مجمع به صورت قول نقل شده است. «کَاَنَّهُنَّ الْیاقوتُ وَ الْمَرْجانُ»گویا مراد آن است که قیافه آنها صفا و طراوت یاقوت و مرجان را دارد و شاید مراد از «بیض مکنون لؤلؤ مکنون» نیز صفا و زیبائی و پاکی آنهاست . «خَیْراتٌ حِسانٌ» شاید مراد از خیرات اخلاق خوب باشد یعنی نیک خوبان خوب رویان. «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاجانُّ» طمث به معنی خون حیض و بکارت است چون زن قاعده و یا ازاله بکارت شود گویند «طمثت المرئة» یعنی: پیش از شوهران نه انسی و ازاله بکارت ننمومده است. «اتراب» جمع ترب به معنی همسال است ظاهراً مراد آن است که با شوهرانشان همسال‏اند و احتمال دارد که مراد از آن همتائی باشد یعنی از حیث سنّ و سال و قیافه و زیبائی و غیره با شوهران خود همتا هستند. رجوع شود به «ترب» «ابکاراً،عرباً،کواعب» گفته‏اند مراد از ابکار آن است که همیشه باکره‏اند در صافی روایتی بدین مضمون از امام صادق علیه السلام نقل است. «عرب» «مثل عنق» جمع عروبة و آن زنی است که الفت و عشق و محبت خود را به شوهر اظهار می‏دارد پس عرب یعنی مهربانان نسبت به شوهران. «کواعب» جمع کاعب و آن دختری است که پستان‏هایش بر آمده باشد یعنی: نار پستان‏ها. خلاصه آن چه در وصف ازدواج بهشتی گفته شد بدین قرار است. 1- پاکان و پاک نهادان. 2- سیمین تنان. 3- بزرگ چشمان. 4- یاقوت و مرجان و مروارید صفتان. 5- نیکو خویان و زیبارویان. 6- همسالان با شوهران. 7- نگاه دوختگان به شوهران خود یا نگاه کنندگان با ناز و کرشمه. 8- همیشه دوشیزگان . 9- مهربان به شوهران خود. 10- نار پستان‏ها. 11- زنانی که احدی به آنها دست نزده است. در روایات اهل بیت «علیه السلام» در وصف حوریان بهشتی اوصاف و احوال دیگری هست که از بحث این کتاب خارج است.

دانشنامه عمومی

حور (قلعه گنج). حور، روستایی در دهستان رمشک بخش چاه دادخدا شهرستان قلعه گنج در استان کرمان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۵۳ نفر ( ۱۷ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس حور (قلعه گنج)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:حوری

حور (عهد عتیق). حور (عهد عتیق)(Hur)
نام اشخاصی در عهد عتیق۱، ازجمله ۱. از شیوخ بنی اسرائیل که در جنگ یوشع با عمالقه، به یاری هارون دست موسی۲ را در جنگ بالا نگهداشت و سبب پیروزی شد (خروج ۱۰:۱۷ و ۱۲؛ ۱۴:۲۴)؛ ۲. یکی از پسران کالِب۳ (خروج ۲:۳۱؛ ۳۰:۳۵؛ ...)؛ ۳. یکی از ملوک مِدیان۴ (اعداد ۸:۳۱؛ یوشع۵ ۲۱:۱۳)؛ ۴. پدر کالب (اول تواریخ ۵۰:۲ و ۴:۴)؛ ۵. یکی از پسران یهودا۶ (اول تواریخ ۱:۴).
Old TestamentMosesCalebMidianJoshuaJudah

جدول کلمات

سیاه چشم

پیشنهاد کاربران

اسم: حور ( دختر ) ( عربی ) ( مذهبی و قرآنی ) ( تلفظ: hur ) ( فارسی: حور ) ( انگلیسی: hur )
معنی: زن زیبای بهشتی
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم دختر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
حور. [ح َ ] ( ع اِ ) نقصان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . کمی. قلت. مقابل کور: اعوذ باﷲ من الحور بعد الکور. || ماتحت پیچ دستار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || پاسخ. جواب. || تگ وعمق. ( منتهی الارب ) . قعر و عمق. ( اقرب الموارد ) . || ما اصبت حوراً؛ نرسیدم بچیزی. || هو بعیدالحور؛ او دانا و عاقل است. || بازگشت. || ( مص ) بازگشتن. || کاستن و کم گردیدن. || گشادن پیچ دستار را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . باز کردن عمامه. ( تاج المصادر بیهقی ) . || سرگشته شدن. ( منتهی الارب ) . متحیر شدن. ( اقرب الموارد ) . || شستن وسپید کردن جامه را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) .
...
[مشاهده متن کامل]

حور. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) پوستهای سرخ که سله را دوری گیرند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . یکی آن حورة است. پوست سرخ رنگ کرده شده. ( منتهی الارب ) . || چوبی است که بفارسی سپیدار گویند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || درختی است که عامه آنرا حَوْر بسکون واو خوانند. || ستاره حَوَم از بنات النعش صغری. ستاره سوم از بنات النعش کبری چسبیده به نعش. ( اقرب الموارد ) . || گاو. ( منتهی الارب ) .

یکی از زیبا ترین اسم های عربی
١٦حور به معنی شستن و سفید کردن است و گاهی به هر چیز سفید نیز اطلاق می شود ، و لذا غذاهای سفید را عرب حواری می گوید ، و حوریان بهشتی را نیز به این جهت حوری می گویند که سفید پوست اند یا سفیدی چشمانشان درخشنده ( و سیاهی آن کاملا سیاه است ) .
، حورى ، احور . . این واژه ها از اساس پارسى و پهلوى هستند و تازیان ( اربان ) از واژه پهلوىِ هور Hur به معنى خورشید ، آفتاب ، مهر ، ستاره برداشته ( به معنى درخشان و زیبا چون خورشید ) و معرب نموده و ساخته اند: حور - حوری ، حوراء مذکر آن احور است!!! پس شایسته
...
[مشاهده متن کامل]

ایرانیان است که بنویسند و بخوانند: هور ، هوریان . همتاى دیگر آن در پارسى : پرى Pari ( پهلوى: همریشه واژه Fairy در انگلیسى و Fee در فرانسوى و آلمانى ست

را از آن روی حور نامیدند که چشم انسان در زیبایی و سپیدی و صفا و شادابی رنگ آنها، سرگشته می ماند و حیران می شود.
مترادف حور: پری، حورالعین، حوری، زن بهشتی، بهشتی رو، زیبا، بیضا، سپیداندام، سیه چشم
معنی انگلیسی:
hourise of paradise a houri or nymph, hourise of paradise
برای تایید بیشتر سخن امیر رضا باید گفت حرفی که ه رو مشخص میکرده برای مشخص کردن خ نیز بوده برای مثال خانه از ریشه هانه هندو اروپایی هست
حور به معنی شستن و سفید کردن است و گاهی به هر چیز سفید نیز اطلاق می شود ، و لذا غذاهای سفید را عرب حواری می گوید ، و حوریان بهشتی را نیز به این جهت حوری می گویند که سفید پوست اند یا سفیدی چشمانشان درخشنده ( و سیاهی آن کاملا سیاه است ) .
عروس خلد
کنایه از حور بهشتی
حور کلمه عربی به معنیه دختر باکره کم سن تازه بالغ تر و تازهاست
مخالف عجوز است و جمع است .
حورا مفرد ان است .
حور را از آن روی حور نامیدند که چشم انسان در زیبایی و سپیدی و صفا و شادابی رنگ آنها، سرگشته می ماند و حیران می شود.
هو
حور در زبان کامل عربی به معنی سیه چشم می باشد و کلمه حوری از این ریشه هست.

حور دا : حور دا اسم زیبای دخترانه لری به معنی مادر زیبای بهشتی است .
حور یکی از زیبا ترین اسم های عربی
حور ، حورى ، احور . . این واژه ها از اساس پارسى و پهلوى هستند و تازیان ( اربان ) از واژه پهلوىِ هور Hur به معنى خورشید ، آفتاب ، مهر ، ستاره برداشته ( به معنى درخشان و زیبا چون خورشید ) و معرب نموده و ساخته اند: حور - حوری ، حوراء مذکر آن احور است!!! پس شایسته
...
[مشاهده متن کامل]

ایرانیان است که بنویسند و بخوانند: هور ، هوریان . همتاى دیگر آن در پارسى : پرى Pari ( پهلوى: همریشه واژه Fairy در انگلیسى و Fee در فرانسوى و آلمانى ست )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس