حبیب

/habib/

مترادف حبیب: خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ

متضاد حبیب: دلازار، رقیب، عدو، دشمن

برابر پارسی: دوست، دوست داشتنی، یار

معنی انگلیسی:
friend, [n.] friend, lover, [adj.] beloved

فرهنگ اسم ها

اسم: حبیب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: habib) (فارسی: حبيب) (انگلیسی: habib)
معنی: دوست، معشوق، یار، ( اَعلام ) ) حبیب ابن مظاهر [قرن اول هجری] مسلمان شیعه ی ساکن کوفه، از یاران امام حسین ( ع ) که همراه او در کربلا شهید شد، ) حبیب اصفهانی [قرن هجری] ادیب و شاعر ایرانی مقیم استانبول، مترجم سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و مردم گریز مولیر، مؤلف دستور سخن در دستور زبان فارسی، تاریخ خط و خطاطان و کتابهای دیگر
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

حبیب. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( ترجمان جرجانی ). محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج ، احباب ، احباء،احبه : الکاسب حبیب اﷲ؛ کاسب حبیب خداست :
در خمار می دوشینم ای نیک حبیب
خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب.
منوچهری.
غم نیست زخم خورده راه خدای را
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
بسودای خامان ز جان منفعل
بذکر حبیب از جهان مشتعل.
سعدی.
بخور هرچه آید ز دست حبیب
نه بیمار داناتر است از طبیب.
سعدی.
دلم نماند ز بس چون حبیب هرساعت
که در دودیده یاقوت بار برگردد.
سعدی.
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان
سعدی.
سرای دشمنان آن به که بینند
حبیبان روی بر روی حبیبان.
سعدی.
حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر بیفشاندبخیل است.
سعدی.
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد آر محبان بادپیما را.
حافظ.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) و حبیب اﷲ،لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه :
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
و رجوع به تذکرة الاولیاء ج 2 ص 300 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) صاحب قاموس آرد: نام سی وپنج تن از صحابه و جماعتی از محدثان است.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) شخصی خوش صحبت است ، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است ، علوفه سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچه عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه مجالس النفائس ص 381 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) محدث است. سفیان از او روایت کند و او از سعیدبن جبیر. رجوع به تاریخ بیهق ص 205 شود.

حبیب. [ ح َ ] ( اِخ ) مولای اسیدبن أخنس. ابن ابی حاتم گوید: از پدرش روایت دارد. و من او را نشناسم. ( لسان المیزان ج 2 ص 174 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عجمی مکنی به ابو محمد از قدمای مشایخ صوفیه ( ف. ۱۲٠ ه. ق . ) و مرید حسن بصری است و داود طائی مرید حبیب است .
یار، دوست، معشوق، محبوب، احبائ واحباب جمع
( اسم ) ۱ - دوست یار . ۲ - معشوق محبوب . ۳ - انسان کامل . جمع : احبائ احباب احبه .
اوراست کتاب العطر و اجناسه

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دوست ، یار. ۲ - معشوق ، محبوب .

فرهنگ عمید

یار، دوست، معشوق، محبوب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حبیب (ابهام زدایی). حبیب ممکن است است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • حبیب بن مظاهر اسدی، از یاران امام علی و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهدای کربلا، ملقب به اسدی و منسوب به قبیله بنی اسد• حبیب بن مسلمه فهری، مکنی به ابو عبدالرحمن از نوادگان وائلة بن عمرو بن شیبان• حبیب بن عبدالملک، کنیه اش ابوسلیمان، از سرداران بزرگ اموی در آغاز حکومت امویان در اندلس• حبیب خراسانی، شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه
...

جدول کلمات

یار ، دوست ، معشوق

پیشنهاد کاربران

حبیب یک دفتر دار است
رقیب در عربی معنی متضاد با حبیب ندارد بلکه رقیب را به نوعی میتوان نگهبان و حافظ ترجمه کرد
معنی حبیب=دوست
دوست داشتنی . مهربون . بداخلاق ولی قشنگ. بهترین انتخاب. مظلوم . قویی. صبور. انتخاب راهه درست❤
دوستدار، هواه خواه، هوادار، طرفدار، حامی -
در تصوف: ساقی، مُشَوِّق - مُرشد، پیر کامل، انسان کامل، همه چی تموم! - اکسیر، کیمیا، کمیاب، نادر و. . .

بپرس