جنبد

لغت نامه دهخدا

جنبد. [ جُم ْ ب َ ] ( معرب ، اِ ) معرب گنبد. ( آنندراج از فرهنگ وصاف ) ( دزی ج 1 ص 222 ). رجوع به جنبذ شود.

جنبد. [ جُم ْ ب ِ ] ( سریانی ،اِ ) گُل را گویند که بعربی وَرد خوانند. ( برهان ).
- جنبدالرمّان ؛ گل انار بستانی است ، بشیرازی گل نار خوانند و منفعت وی نزدیک است بجلنار.

جنبد. [ جُم ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کنیه قان بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری ششتمد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه آن 252 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، بنشن. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان کنیه قان بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در ۱۶ هزار گزی جنوب خاوری ششتمد موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است سکنه آن ۲۵۲ تن آب آن از قنات و محصول آن غلات پنبه بنشن شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد .

پیشنهاد کاربران

بپرس