جلو

/jelov/

مترادف جلو: برابر، روبرو، رویاروی، مقابل، قبال، قدام، پیش، نزد، لگام، عنان | شنگ، شوخ، سیخ

متضاد جلو: پشت، خلف، دبر

معنی انگلیسی:
advanced, ahead, ante-, along, fore, fore-, forward, front, foreground, on, pre-, pro-, up, obverse, forth, first, [n.] front (part), bridle, [adv.] forward, [adj.] ahead, advance(d), fast

لغت نامه دهخدا

جلو. [ ج َ ] ( ص ) مردم شوخ و شنگ را گویند. ( برهان ). مردم شوخ و شنگ و چالاک و بدخو. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) مطلق سیخ کباب چه اگر از چوب باشد جلو چوب و اگر از آهن باشد جلو آهن خوانند. ( برهان ).

جلو. [ ج َل ْوْ ] ( ع مص ) بیرون کردن. ( منتهی الارب ).

جلو. [ ج َ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) عنان اسب. || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست. ( برهان ). || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب. پیش. برابر. ( حاشیه برهان چ معین از جغتایی ص 308 ).

جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ). || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ). ( ناظم الاطباء ). رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ).
- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ).
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ).
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ).
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ).
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ).

جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است.120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد.ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ).

فرهنگ فارسی

پیش، روبرو، لگام وافساراسب هم میگویند
( اسم ) سیخ کباب ( چوبی یا آهنی ) .
دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در ۳ هزار گزی جنوب قلعه رئیسی مرکز دهستان . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است .

فرهنگ معین

(جُ یا جِ لُ ) [ تر. جیلاو ] ۱ - (ق . ) پیش ، مقابل . ۲ - (اِ. ) لگام مرکوب ، عنان ، افسار. ۳ - پیش از دیگران یا دیگر چیزها.
(جَ ) (ص . ) شوخ و شنگ .
( ~. ) (اِ. ) سیخ کباب (چوبی یا آهنی ).

فرهنگ عمید

۱. پیش.
۲. پیش رو.
۳. روبه رو.
۴. در حضور.
۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.

فرهنگستان زبان و ادب

{ahead} [حمل ونقل دریایی] جهت یا موقعیتی در امتداد دماغۀ شناور

گویش مازنی

/jaloo/ از توابع رامسر

واژه نامه بختیاریکا

( جلو ( رفتن ) ) وا نیا ( ردن )
پیشِه؛ وا نیا؛ نیا ( نها )

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَقْبِلْ: جلو بیا
معنی سَبَقَ: جلو افتاد - پیشی گرفت
معنی سَبَقَتْ: جلو افتاد - پیشی گرفت (مؤنث)
معنی سَبَقُواْ: جلو افتاده اند - پیشی گرفته اند
معنی سَبَقُونَا: از ما جلو افتاده اند - از ما پیشی گرفته اند
معنی مَا تَسْبِقُ: جلو نمی زند - پیش نمی افتد
معنی قُبُلٍ: جلو - روبرو- از پیش رو
معنی لَا تُقَدِّمُواْ: پیشی نگیرید - جلو نزنید
معنی لَا تَسْتَقْدِمُونَ: پیشی نمی گیرید-جلو نمی افتید
معنی یَسْبِقُونَا: از ما پیشی بگیرند - از ما جلو بزنند
معنی یُهْرَعُونَ: هجوم می آورند بطوری که یکدیگر را هل می دهند (از اهراع به معنای سوق دادن و به جلو هل دادن به شدت است)
معنی سَائِقٌ: سوق دهنده (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است ، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی سُقْنَاهُ: آن را سوق دادیم - آن را حرکت دادیم(از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است ، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی نَسُوقُ: می رانیم (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است ، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
معنی یُسَاقُونَ: سوق داده می شوند - رانده می شوند - هُلشان می دهند (از مصدرسیاقه به معنای وادار کردن به راه رفتن است ، در صورتی که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قیادت که به معنای کشیدن از جلو است)
تکرار در قرآن: ۵(بار)
(بر وزن فلس) آشکار شدن. «جَلی لِیَ الْاَمْرُ: وَضَحَ» (صحاح) لازم و متعدی هر دو آمده است بگو علم قیامت فقط نزد پروردگار من است جز او در وقتش آن را ظاهر نمی‏کند و به مجود نمی‏آورد. ، ضمیر «جَلّیها» به «الشَّمس» بر می‏گردد مجمع البیان به ظلمت که از فحوای کلام به نظر میاید بر گردانده است ولی حفظ ظاهر بهتر است. یعنی قسم به آفتاب و روشنائیش، قسم به ماده که از پی آن بر آید. قسم به روز که آفتاب را ظاهر و آشکار می‏سازد. نور آفتاب پیوسته در فضا هست ولی آمدن روز که حرکت زمین است آفتاب را ظاهر می‏کند چون پروردگارش بر کوه آشکار شد آنرا ریز ریز کرد و موسی بیهوش افتاد. مفسّرین والامقام در تفسیر آیه دست و پا زده‏اند. دراینکه خدا جسم و جسمانی و قابل رؤیت نیست شکی نداریم شاید مراد از تجلّی توجّ به خصوصی است که کوه طاقت آن را نیاورد و از بین رفت، ریز ریز شدن کوه از بین رفتن آن است و بر موسی روشن شد که چون کوه با آن محکمی طاقت نخواهد آورد. المیزان در ذیل آیه و ما قبل آن بیانی شیرین و تحقیقی لطیف دارد. جلاء خروج از شهر و یا اخراج از آن است (صحاح) و آن با معنای اصلی مغایرت ظهور است گوئی شخص در شهر مخفی است و با خروج آشکار می‏شود. آیه درباره بیرون راندن یهود از اطراف مدینه است یعنی: اگر خدا بیرون رفتن را برای آنها ننوشته بود آنها را در دنیا جور دیگر عذاب می‏کرد...

مترادف ها

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

forefront (اسم)
جلو، صف جلو

forepart (اسم)
جلو، قبل، مقدمه، قسمت جلو

foreside (اسم)
جلو، پیش، قدام

along (قید)
جلو، پیش، موازی با طول

up (قید)
جلو، بالا، در حال کار

afore (قید)
جلو، قبل

forward (قید)
جلو، پیش، به جلو، به پیش، بطرف جلو، ببعد

ahead (قید)
جلو، پیش، در امتداد حرکت کسی، روبه جلو

forth (قید)
جلو، پس، پیش، بیرون از، از حالا، دور از مکان اصلی

before (قید)
جلو، قبل، سابق، پیشتر، در حضور، سابقا، پیش ازانکه

beforehand (قید)
جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر

فارسی به عربی

جبهة , طلیعة , علی طول , فصاعدا , قبل ذلک , للامام , مهاجم
( جلو( ) ) مقدمة

پیشنهاد کاربران

واژه جلواز سانسکریت ज्वलति ( jvalati ) ، از پروتو - هندوایرانی *ȷ́w�lHati، از پروتو - هند و اروپایی *ǵw�lHeti.
منابع ها. , in Inam Ullah Torwali - Urdu Dictionary ( in Urdu ) , South Asia Language and Area Center, University of Chicago: Center for Language Engineering, Pakistan, 2005
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگِ سَنسکریت - فارسی

منبع که من در پایین گفتم اشتباه است
فقط در لغت نامه دهخدا گفت شده ترکی است
جلو. [ ج َ ] ( ص ) مردم شوخ و شنگ را گویند. ( برهان ) . مردم شوخ و شنگ و چالاک و بدخو. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) مطلق سیخ کباب چه اگر از چوب باشد جلو چوب و اگر از آهن باشد جلو آهن خوانند. ( برهان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جلو. [ ج َل ْوْ ] ( ع مص ) بیرون کردن. ( منتهی الارب ) .
جلو. [ ج َ ل َ ] ( ترکی ، اِ ) عنان اسب. || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست. ( برهان ) . || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب. پیش. برابر. ( حاشیه برهان چ معین از جغتایی ص 308 ) .
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ) . || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ) . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ) .
- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ) .
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ) .
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. 120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ) .
جلو. [ ج ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران جلد 6 ) .

رو به رو.
واژه جلو
معادل ابجد 39
تعداد حروف 3
تلفظ je ( o ) lo[w]
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [ترکی]
مختصات ( چوبی یا آهنی )
آواشناسی jelov
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
برگرفته از �جیلاو� در مغولی قدیم به معنی افسار و به نظر می رسد مستقیماً وارد فارسی شده و دچار تحول معنایی شده باشد
جلو از زبان اوستایی ایرانی مانده است.
امروزه پیش رو یا روبرو را بکار می بریم.
واژه جلو یک واژه کاملا پارسی است. در ترکی می شود اون واژه جلو صد درصد پارسی است.
Girmek وارد شدن
Gir وارد شو
■جلو ( جیلاو ) کلمه ترکی جغتایی ==قدام ، پیشین
و کلمات جلوگیری ، جلوبندی ، . . .
یکم مطالعه کن محسن جان زیاد سخت نگیر
جلو. [ ج ِ ل َ ] ( ترکی ، ق ) پیش. قبل. قدام. ( ناظم الاطباء ) . || روبروی. مقابل. || پیشگاه. ( ناظم الاطباء ) . ( ناظم الاطباء ) . رجوع به جَلَو شود.
- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن. ( فرهنگ نظام ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- || خوب بحساب کسی رسیدن.
- جلو انداختن ؛ پیش انداختن. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو چادر ؛ پیشگاه خیمه. ( ناظم الاطباء ) .
- جلودار ؛ نوکری که عنان اسب و غیره را گرفته و مقدم بر آن میرود.
- جلو کسی رفتن ؛ پیش باز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ) .
- || حمله کردن بر کسی. ( ناظم الاطباء ) .
- جلو گرفتن ، جلوگیری کردن ؛ مانع شدن از پیش آمدن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ) .

سینه کشِ . . . . . . . . . . = کنارِ / مقابلِ . . . . . . . . . . . . .
سینه کشِ دیوار ایستاده بودم.
فراروی
برابر، روبرو، رویاروی، مقابل، قبال، قدام، پیش، نزد، لگام، عنان | شنگ، شوخ، سیخ
جلو یک واژه مغولی است نه ترکی و زبان مغولی بسیار نا همسان است با مغولی،
تنها شباهت ترکها و مغولها اینکه ترکان اصل که در باستان یا پس از هونها تقسان و اغوزان خوانده میشدند که پسینتر ها نام پارسی ترک گرفتند آنها زردپوست کامل بودند، ولی مغولها دورگه هون و اریایی نژاد بودند و خود مغولها میگفتند ما از نسل گرگ و بزکوهی هستیم، گرگ توتم خرافی هونها بوده و بزکوهی توتم سکاهای آریایی بوده،
...
[مشاهده متن کامل]


پیش
in front of
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس