ت

/te/

معنی انگلیسی:
teh (the 4th letter of the persian alphabet)

لغت نامه دهخدا

ت. ( حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گویند. و در حساب جُمَّل آنرا چهارصد دارند.
اقسام «ت » در فارسی : «ت » ضمیر - برای خطاب آیدو آن سه قسم است : یکی آنکه در آخر نامها درآید و مضاف الیه گردد و معنی تو دهد، در این حالت حرف پیش از «ت » مفتوح میشود :
یار بادت توفیق ، روزبهی با تو رفیق
دولتت باد حریق ، دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
گر کوکب ترکشت ریخته شد
من دیده به ترکشت برنشانم.
عماره.
بیا گر به باده دلت کرده رای
از این در بدین باغ خرم درآی.
فردوسی.
بسختی نبودیم فریادرس
نهان باش و منمای رویت به کس.
فردوسی.
بیزدان سپردم چو او باز خواست
ندانم زبان و دهانت چراست.
فردوسی.
نمایم بتو گرز آوردگاه
سرت را دهم آگهی از کلاه.
فردوسی.
همه مهتران خواندند آفرین
که بی تاج و تختت مبادا زمین.
فردوسی.
برنج اندر آری تنت را رواست.
فردوسی.
ز مغزت خورش سازد این اژدها
جهان از خدائیت گردد رها.
فردوسی.
چنان در قید مهرت پای بندم
که گوئی آهوی سر در کمندم.
سعدی.
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی.
میروی با دل تو همراهست
می نشینی ز جانت آگاهست.
اوحدی.
ضمیر متصل مفرد مخاطب «ت » در حال اتصال ( اضافه ) بکلمات مختوم به الف و واو، یایی پس از واو یا الف آرند چون خدایت ، گیسویت ولی گاه آن «یا» حذف شود: به موت قسم ! مخصوصاً در شعر :
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالاچنان و ریش چنین.
منجیک ترمذی.
چنین گفت گشتاسب کای پرخرد
که جان از هنرهات رامش برد.
فردوسی.
کجات آنچنان برز و بالای تاج
کجات آنهمه یاره و تخت عاج.
فردوسی.
کجات آن بزرگی و آن دستگاه
کجات آن همه تخت و فر و کلاه.
فردوسی.
جنابت بر همه آفاق منصوربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سطر آراکه ازدوقطعه وبشکل ت ساخته میشود، گونیا، بشکل ت برای اندازه گرفتن وساختن زاویه هابکاررود
( اسم ) نوعی خط کش که طراحان آنرا بکار میبرند و مرکب از دو شاخ. کوچک و بزرگ است . انتهای شاخ. بزرگ بشاخ. کوچک در وسط با زوای. قایمه ملحق میگردد .
در کتب رمز است از قریه

فرهنگ معین

(حر. ) چهارمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد ۴٠٠ می باشد.
(ضم . ) ضمیر متصل شخصی ، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت .

فرهنگ عمید

=تی۱
نام واج «ت».
چهارمین حرف الفبای فارسی، تا. &delta، در حساب ابجد: «۴۰۰».
ضمیر متصل که به آخر کلمه افزوده می شود و به این معانی دلالت می کند: ۱ ) مالِ تو، تو: دخترت، چشمت. ۲ ) تو را: می فرستمت، ای غایب از نظر به خدا می سپارمت / جانم بسوختی و ز جان دوست دارمت (حافظ: ۲۰۰ ). ۳ ) به تو: گفتمت.

واژه نامه بختیاریکا

( تُ ) تاب؛ توان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَالَتِ: گفت (در اصل "قَالَتْ " بوده که حرف "ت"به دلیل رسیدن به ساکن حرکت گرفته است)
معنی خَلَتِ: گذشت(در عبارت "وَقَدْ خَلَتِ ﭐلْقُرُونُ "در اصل ت ساکن بوده که چون در کنار ساکن یا تشدید کلمه بعد قرار گرفته به آن کسره داده اند)
معنی نَّفَعَتِ: سود بخشید - نفع داشت (دراصل نَفَعَتْ بوده که به دلیل تقارنش با حرف ساکن و تشدید دار در کلمه ی بعد حرف "ت"حرکت گرفته است)
معنی غُلِبَتِ: شکست خورد - مغلوب شد (در اصل "غُلِبَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به تشدید در عبارت "غُلِبَتِ ﭐلرُّومُ " حرف "ت" کسره گرفته است )
معنی غَلَّقَتِ: بست (در اصل "غَلَّقَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به ساکن در عبارت "غَلَّقَتِ ﭐلْأَبْوَابَ " حرف "ت" کسره گرفته است )
معنی فُتِحَتِ: باز شد (در اصل "فُتِحَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به تشدید در عبارت "فُتِحَتِ ﭐلسَّمَاءُ " حرف "ت" حرکت گرفته است )
معنی فَصَلَتِ: جدا شد - بیرون رفت (در عبارت "لَمَّا فَصَلَتِ ﭐلْعِیرُ " یعنی کاروان از مبدأ جداشد یا به راه افتاد. کسره "ت" نیز به دلیل رسیدن دو ساکن به هم می باشد)
معنی قُضِیَتِ: تمام شد- به پایان رسید(در عبارت"قُضِیَتِ ﭐلصَّلَوٰةُ "حرف "ت" به دلیل رسیدن به تشدید حرکت گرفته است)
معنی دَّعَوَا: خواندند - درخواست کردند(درجمله "فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا ﭐللَّهَ " چون دو ساکن به هم رسیده اند واو فتحه گرفته است و دال نیز به دلیل نزدیکی تلفظش به "ت " در آن ادغام گردیده است)
معنی ﭐثَّاقَلْتُمْ إِلَی ﭐلْأَرْضِ: خود را به سنگینی می زنید به قسمی که به زمین می نشینید - به زمین می چسبید - زمینگیر می شوید (در اصل باب تفاعل و تثاقلتم بوده است که ت به ث تبدیل و برای اجتناب از ابتدا به ساکن یک همزه وصل اضافه شده است ، از معانی باب تفاعل ، تظاهر است که در این کلمه ا...
تکرار در قرآن: ۹(بار)

دانشنامه آزاد فارسی

تخت جمشید (بازسازی شده)
چهارمین حرف از الفبای فارسی و حرف سوم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف بیست و دوم از حروف ابجدی که در حساب جمل معادل ۴۰۰ به شمار می رود. از نظر آوایی، نمایندۀ صامت دندانی ـ لثوی ـ انفجاری بی واک است. در عبری taw و در یونانی tau است، این حرف را فارسی زبانان «تِ= te» و «تا= tâ» و «تی= ti» می نامند. این حرف گاه به شکل تای گرد یا تای مربوطه (ة ـ ـة) در فارسی به کار می رود که مستقیماً از زبان و خط عربی وارد خط فارسی شده است. مانند دایرة المعارف، سریع الحرکة و گاهی نیز این حرف به تلفظ درنمی آید یا تبدیل به مصوت «ـَ = e» می شود، مثلِ شیعت ← شیعه، استفادت ← استفاده، قلعت ← قلعه، اشارت ← اشاره. حرف «ت» به عنوان ضمیر متصل دوم شخص مفرد به پایان کلمه اضافه می شود و مفهوم «تو» می دهد. مثلِ دیدمت، کتابت، ازت پس می گیرم.

مترادف ها

thy (ضمير)
مال تو، ت

your (ضمير)
خودمانی، ت، مال شما، مربوط به شما، متعلق به شما

پیشنهاد کاربران

نزد - کنار - نزدیک - بغل دست
در زبان لری
بیا تِم: بیا نزدیکم
من انگلسی ت می خواهم
تنظیم تاریخ تولد

بپرس