بی سواد

/bisavAd/

مترادف بی سواد: امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه

متضاد بی سواد: باسواد، ملا، دانا، فهیم

برابر پارسی: بی دانش

معنی انگلیسی:
illiterate, unlettered, ignorant, illiterate

لغت نامه دهخدا

بی سواد. [ س َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + سواد ) آنکه خط خواندن نتواند. ( ناظم الاطباء ). که خواندن و نوشتن نداند. ( یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده. امی. عامی : بی سواد کور است. || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. ( یادداشت مؤلف ). کم مایه در دانش.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه خواندن و نوشتن ندارند . ۲ - بی علم بی معرفت .

فرهنگ عمید

کسی که خواندن و نوشتن نداند.

واژه نامه بختیاریکا

فَهم کور

دانشنامه عمومی

بی سواد (فیلم ۱۹۶۲). بی سواد ( به هندی: Anpadh ) فیلمی محصول سال ۱۹۶۲ و به کارگردانی موهان کومار است. در این فیلم بازیگرانی همچون مالا سینها، بالراج ساهنی، درمندرا، بیندو، آریونا ایرانی ایفای نقش کرده اند.
عکس بی سواد (فیلم ۱۹۶۲)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

analphabetic (صفت)
بی سواد

illiterate (صفت)
بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده

unlettered (صفت)
بی سواد، نادان، درس نخوانده

lowbrow (صفت)
بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست

unread (صفت)
بی سواد، خوانده نشده، قرائت نشده

فارسی به عربی

امی

پیشنهاد کاربران

بی سواد / bisavAd /
مترادف بی سواد: امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه
متضاد بی سواد: باسواد، ملا، دانا، فهیم
برابر پارسی: بی دانش
Mike was not only illiterate, he was very literate : مایک نه تنها بی سواد نبوده، سواد خیلی بالایی داشته.
اندک مایه. [ اَ دَ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کم مایه. کم بضاعت. || نادان. بی سواد. || ( ق مرکب ) اندکی. کمی. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک. کم : چون شنید که امیر سبکتگین سوی هرات رفت و با امیر محمود اندک مایه مردم است طمع افتادش [ بوعلی سیمجور ] که باز نشابور بگیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 ) . حسنک پیدا آمد بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ. . . موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده ، اندک مایه پیدا می بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180 ) . پس از وزارت خواجه احمد عبدالصمد اندک مایه روزگار بزیست و گذشته شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335 ) . یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است اندک مایه از آن بازنمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

انوشروان جواب داد کی بسیار هیزم را اندک مایه آتش تمام بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 95 ) . اما در این کتاب اندک مایه ای ازاصول آن گفته آید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 88 ) . هرمزرا بگرفت بعد ما که اندک مایه روزگار پادشاهی کرده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ) . چهارم ( از شمشیرهای مشطب یمانی ) آنکه ساده باشد و اندک مایه اثرجو ( یعنی شطبه ) دارد. ( نوروزنامه ) . هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن و تخم ایشان اندک مایه بود. ( مجمل التواریخ والقصص ) .
الا تا نشنوی مدح سخنگوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش برنیاری
دوصد چندان عیوبت برشمارد.
سعدی.
گر مرا عشقت بسختی کشت مهلت اینقدر
کاش اندک مایه نرمی در خطابت دیدمی.

یقنلی ، یقنلی بقال
لهجه و گویش تهرانی
آدم عامی و بی سواد:یقین علی
کسی که نتواند بخواند و نتواند بنویسد
اُمی
امی
عمی، عامی

بپرس