بیداردل

/bidArdel/

مترادف بیداردل: آگاه، متوجه، واقف ، بیدارمغز، دل آگاه، روشن ضمیر، هشیار، متنبه

متضاد بیداردل: ناآگاه، غافل

لغت نامه دهخدا

بیداردل. [ دِ ] ( ص مرکب ) بیدارخاطر. بیدارهوش. بیدارمغز. ( آنندراج ). هشیار و آگاه و خبردار و چالاک. ( ناظم الاطباء ). خبیر. دل آگاه. عاقل و هشیار. مقابل برناس :
شنیدند چون این سخن بخردان
بزرگان و بیداردل موبدان.
فردوسی.
تو فرزند بیداردل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
دو بیداردل مرد جنگی سوار
دمان با شکار آمداز کارزار.
فردوسی.
چنین گفت کای گرد بیداردل
بگفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
و این دبیرفذ عاقلترین و ذکی ترین و بیداردل تر از همگان بودی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 49 ).
نامه ها پیش تو همی آید
هم ز بیداردل هم از برناس.
ناصرخسرو.
ارسطوی بیداردل را بخواند
وزین در بسی قصه با او براند.
نظامی.
نشمرده نفس سرنزند از جگر صبح
هر روز به بیداردلان روز حساب است.
صائب.
پس از یکچند چون بیداردل گشت
از آن گستاخ روئیها خجل گشت.
نظامی.

فرهنگ فارسی

دل آگاه، هوشیار، آگاه، کسی که غافل نباشد، بیدارمغز، وبیدارهوش وبیدارخاطرهم گفته شده
( صفت ) دل آگاه هوشیار مقابل غافل

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مر. ) دل آگاه ، هوشیار.

فرهنگ عمید

دل آگاه، هوشیار، آگاه، کسی که غافل نباشد، بیدارمغز، بیدارهوش، بیدارخاطر.

پیشنهاد کاربران

بپرس