بلاتکلیف

/belAtaklif/

مترادف بلاتکلیف: پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم

متضاد بلاتکلیف: مشخص، معلوم

برابر پارسی: بی برنامه

معنی انگلیسی:
pending

لغت نامه دهخدا

بلاتکلیف. [ ب ِ ت َ ] ( ع ص مرکب ) ( از: ب + لا ( نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. ( فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن.

فرهنگ فارسی

آنکه نداند چه کار باید بکند بدون تکلیف بی تکلیف یا بلاتکلیفی . حالت و کیفیت بلا تکلیف بی تکلیفی .
بدون تکلیف ٠ بی تکلیف ٠ آنکه نداند چه کار باید بکند٠ که نداند چه بایدش کردن

فرهنگ معین

( ~. تَ ) [ ع . ] (ص . )آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف .

پیشنهاد کاربران

بِلاتَکلیف: ١. پادرهوا، سرگردان، بی - برنامه؛ چشم - بەراه ٢. ناپیدا، ناآشکار، ناروشن
🇮🇷 همتای پارسی: پادرهوا 🇮🇷
up in the air
پا در هوا
لهجه و گویش تهرانی
بلا تکلیف
پا در هوا
نمونه:
وی در پرخاش به پا در هوا ماندنِ ( بلاتکلیفی ) درخواستش برای جابجا شدن به شهرستان خود، دست از خورد و خوراک کشیده است.
ناآشکار
بلا تکلیف: [عامیانه، اصطلاح] کاری که معلوم نیست چه باید بشود، کسی که نمی داند چه باید بکند.
بلاتکلیف به زبان بلوچی شهرستان گلشن جالق یعنی: نامعلوم ، نامشخص
بدون اراده
مترادف بی سرنوشت

بپرس