بازگو

/bAzgu/

مترادف بازگو: راوی، روایتگر، قصه گو، ناقل، واگو، بازگویه، تکرار، روایت، نقل

لغت نامه دهخدا

بازگو. ( اِمص مرکب ) بازگوی. بازگویه. تکرار. اعاده چیزی که گفته شده باشد. ( ناظم الاطباء ). واگویه. تکرار سخن :
غصه ها هست در دلم که زبان
زهره بازگو نمیدارد.
خاقانی.
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش.
صائب ( از آنندراج ) ( ارمغان آصفی ).
|| ( نف مرکب ) بیان کننده. ( غیاث اللغات ). گوینده سخن.

فرهنگ فارسی

تکرار سخنی، اعاده مطلبی، کلام خود را، تکرار کردن، بازگویه و واگویه هم میگویند
( اسم ) تکرار سخنی اعاده مطلبی .

فرهنگ عمید

۱. تکرار سخن، بازگفتن.
۲. (صفت ) بازگوینده.
* بازگو کردن: (مصدر متعدی ) سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن.

واژه نامه بختیاریکا

وا گُو
وازگو

مترادف ها

repeat (اسم)
تجدید، تکرار، باز گو، باز انجام

repetition (اسم)
تجدید، تکرار، باز گویی، باز گو، اعاده، باز انجام

iteration (اسم)
گفتن، تکرار، باز گویی، باز گو

فارسی به عربی

تکرار

پیشنهاد کاربران

تکرار
ایراد
گفتن مجدد حرف
بازگویی
تکرار کردن سخن
بیان دوباره
مجدد گفتن حرفی یا سخنی
مطرح کردن

بپرس