بازپس

لغت نامه دهخدا

بازپس. [ پ َ ] ( ق مرکب ) واپس. از پس. ( ناظم الاطباء ). مؤخر. ( دهار ). بعقب. پشت به پشت. بدنبال :
چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا
به سغر مانم کز بازپس اندازد تیر.
ابوشکور.
من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از اینجا بروم باری دلم بازپس نباشد. ( تاریخ بیهقی ).
بپیچیدش بلورین بازو و دست
چو دزدان هر دو دستش بازپس بست.
( ویس و رامین ).
همچو خرچنگ طالع خویشم
که همه راه بازپس سپرم.
خاقانی.
این گفتی صدر مهتران جوی
وآن گفتی مدح خسروان گوی
من مانده بدین نمط ز من پای
نی پیش ره و نه بازپس جای.
جامی.
|| باز.بعد. ( آنندراج ). پس ازین. من بعد. ( ناظم الاطباء ). دوباره :
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی مگو بازپس
که حلوا چو یکبار خوردند بس.
سعدی ( گلستان ).
|| ( ص مرکب ) عقب مانده. واپس مانده. دنبال مانده :
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه بازپسان دارند.
خاقانی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.
سعدی ( طیبات ).
یکی بازپس خائن شرمسار
نیابد همی مزد ناکرده کار.
سعدی ( بوستان ).
گرچه دوری به روش کوش که در راه خدای
سابقی گردد اگر بازپسی برخیزد.
سعدی ( خواتیم ).
|| آخرین. بازپسین :
گفتیم هلا ما سپاس داریم
کوبیم در مدحت و ثنا را
نی از پی آنکه صلت آریم
لیکن ز پی بازپس هجا را.
سوزنی.
- بازپس گفتن دشنامی را ؛ پاسخ کردن آن به دشنامی.

فرهنگ فارسی

عقب، دنبال، واپس میگویند دنبال ماندن
۱ - عقب . ۲ - بر سر فعل در آید بمعنی عقب وا پس : باز پس رفتن باز پس شدن .

فرهنگ عمید

۱. عقب مانده.
۲. (قید ) دوباره.
* بازپس رفتن: (مصدر لازم ) پس رفتن، عقب رفتن.
* بازپس ماندن: (مصدر لازم ) عقب ماندن، دنبال ماندن.

پیشنهاد کاربران

بپرس