انسان شناسی


معنی انگلیسی:
anthropology

فرهنگستان زبان و ادب

{anthropology} [باستان شناسی] پژوهش دربارۀ نوع انسان و فرهنگ و تکامل او

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سؤال از منشا انسان، تحول او، هدف از آفرینش، عهد و مسؤولیت او، ریشه در اندیشه های انسان شناختی دارد که از بدو خلقت انسان و در ادیان مختلف مورد بحث است. اسلام نیز به مسایل دقیق انسان شناختی توجه دارد. این نوشتار پس از بررسی اصطلاح انسان شناسی، به رویکردهای آن می پردازد و در پایان، انسان شناسی دینی و وحیانی مورد شناسه قرار می گیرد.
من چرا بی خبر از خویشتنــم مــن کیم تا که بگویم که منممن بدین جا ز چه رو آمده ام کیست که تا کو بنماید وطنمآخرالامر کجا خواهــم شـــد چیست مرگِ من و قبر و کفنمگاه بینم که در این دار وجود با همــه هــمدم و هم سخنمگــاه انــسانم و گــه حیـوانم گاه افراشته و گــه اهــرمـــنمانسان که میان دو بی نهایت است، از یک سو آن چنان می تواند پرواز کند که از ملک برتر شود و پا به عرش گذارد؛طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت به درآی تا ببینی طیران آدمیّتو از سوی دیگر آن چنان سقوط نماید که حتی شایسته نام حیوان نباشد.انسان کیست؟ چیست؟ جایگاه او در نظام خلقت کجاست؟ مقصد و منتهایش چیست؟ فلسفه آفرینش او چه می باشد؟ کمال او در چیست؟. .. و هزاران سؤال دیگر که آدمیان را به خود مشغول می دارد. آنان که در پی رسیدن به ره منزل سعادت می باشند و بودن را تصادفی و بدون معنا نمی دانند، همواره در پی دریافت پاسخ به سر می برند.شناخت انسان؛ یعنی شناخت استعدادها و توانایی های او، شناخت غایت و کمال او و شناخت راه سعادت او.انسان در لغت، از ماده اُنس به معنای قرب و ظهور است و انسان را انسان نامیده اند؛ زیرا قوام و دوامی برای او نیست؛ مگر در انس و نزدیکی بعضی با بعض دیگر.این واژه ۶۵ بار در قرآن مجید به کار رفته است، که مراد از آن جسد و صورت ظاهری نمی باشد، آن چنانکه در بشر مراد است، بلکه باطن و نهاد و استعداد و انسانیّت و عواطف او در نظر است.انسان شناسی، عهده دار تحلیل و بررسی واقعیتی به نام انسان است. از آن جا که انسان موجودی بسیار پیچیده و دارای ابعاد وجودی متنوع می باشد، هر شاخه از معرفت که به گونه ای به شناخت بعد و جنبه ای از انسان به پردازد، در واقع به شناخت انسان پرداخته است و شایسته عنوان انسان شناسی است.
معنای انسان شناسی
انسان شناسی (Anthropology) در لغت به معنای (مطالعه انسان یا صفات انسانی) است، اما در اصطلاح و به عنوان یک علم، تعاریف بسیار و متفاوتی دارد که ساده ترین و دقیق ترین آن ها تعریف (جرالدویس) است: (علم مطالعه مجموعه پدیده های مرتبط با انسان در هر جای سیاره زمین و حتی فراتر از آن در تمامی زمان ها…
رابرت وای ولو، انسان شناسی فرهنگی، ص۱، ترجمه علی رضا قبادی.
انسان شناسی به شاخه های گوناگونی تقسیم می شود:۱. انسان شناسی جسمانی ۲. انسان شناسی زبان شناختی ۳. انسان شناسی فرهنگی و باستان شناسی.در انسان شناسی جسمانی نوع بشر به عنوان یک پدیده زیست شناختی درگذشته و حال مورد بررسی قرار می گیرد از این انسان شناسی به انسان شناسی زیست شناختی نیز تعبیر می شود.
بیتس، دانیل و پلاگ فرد، انسان شناسی فرهنگی، ص۲۹، ترجمه محسن ثلاثی.
...

دانشنامه عمومی

انسان شناسی[ ۱] یا آنتروپولوژی ( به انگلیسی: Anthropology ) بخشی از علوم اجتماعی است و علم گسترده در خصوص توضیح ابعاد وجودی انسان است، [ ۲] که حوزهٔ گسترده ای از فرهنگ تا تاریخ فرگشت انسان را در برمی گیرد و ریشه های آن در علوم طبیعی و علوم اجتماعی است. [ ۳] ماهیت انسان شناسی از دیرباز، مقایسهٔ بین فرهنگی بوده است[ ۴] و نسبی گرایی فرهنگی، اصلی اساسی در روش تحقیق انسان شناسی شده است. [ ۵] [ ۶] [ ۷]
مردم شناسی علم است و از این رو قادر به تبیین، پیش بینی و کنترل روابط پایدار بین نمودهای حوزه فرهنگ انسانی یا جامعه بشری است. [ ۸]
Āntropoloźi، معنی اصطلاح اتنولوژی است و از سال ۱۷۸۷ «شوان Chavanne» سوئیسی آن را به کار برده است. این رشته، اکنون برای مطالعه جوامع ابتدایی و انسان فسیل در کنار انسان شناسی جسمانی به کار می رود. مردم شناسی زندگی اجتماعی و حیات فکری و فرهنگ انسان را با توجه به سیر تاریخی و مناسبات طبیعی و اجتماعی بررسی می کند و ویژگی های جسمانی و زندگی فکری و فرهنگی انسان های نخستین و جوامع ابتدایی را می کاود. می توان گفت این علم آیینه تمام نمای جامعه معاصر است یعنی می تواند علل به وجود آمدن سازمان ها و بنیان های کهن فرهنگی جامعه بشری را که برخی در جوامع معاصر رایج و برخی دیگر متروک شده اند کشف نماید. [ ۹]
[ ۱۰]
آغاز علم مردم شناسی را باید در نیمهٔ قرن نوزدهم قرار داد. در این زمان است که برای نخستین بار با ظهور گروهی از نهادها روبه رو می شویم که تلاش می کنند از مجموعهٔ داده های گردآوری شده به وسیلهٔ جهانگردان، میسیونرها و فاتحان از یک سو و مجموعهٔ تفکرات فلسفی و اجتماعی گروهی از اندیشمندان اروپایی دربارهٔ آن داده ها و دربارهٔ ذات و سرنوشت انسان از سوی دیگر، دست به تألیف زده و علمی تازه را با مکانیسم ها و روش شناسی خاص آن به وجود بیاورند. مردم شناسی عمدتاً در کشورهای انگلیس، فرانسه و ایالات متحد آمریکا پدید آمد و رشد کرد. در انگلیس مردم شناسی فرهنگی که از داشتن هدف های استعماری نیز برکنار نبود به مطالعه اقوام آفریقایی و آسیایی دست یازید و در فرانسه عموماً مردم شناسی جنبه فلسفی به خود گرفت و به کار میدانی چندانی دست نزد. برجسته ترین مردم شناس فرانسوی، لوی استراوس است که بر روش تحقیق علمی تأکید کرد و به زبان شناسی و تفسیر اسطوره ها پرداخت. در ایالات متحده آمریکا، فرانز بوآس، مالینوفسکی، کروبر، مارگارت مید، روث بندیکت، لسلی وایت و دیگران به مطالعات مردم شناسی دامنه داری دست زدند و سپس امکان تزاید این میراث اصیل معرفتی را به دیگران وانهادند. [ ۱۱] بدین ترتیب شاهد آن هستیم که از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم مردم شناسی یا انسان شناسی، چه به مفهوم شناخت موجودیت بیولوژیک انسان و چه به عنوان شناخت موجودیت فرهنگی انسان، وارد محافل علمی می شود. [ ۱۲] دیدگاه بوآس دربارهٔ جامعیّت انسان شناسی به عنوان معرفتی علمی که همهٔ جوانب زیست انسانی را در بر می گیرد، باعث شده تا امروزه در دانشگاه های آمریکای شمالی انسان شناسی به عنوان علمی چهار شاخه ای شناخته شود: انسان شناسی فرهنگی، انسان شناسی زیستی ( یا انسان شناسی کالبدی ) ، انسان شناسی زبان ( یا زبان شناسی ) ، باستان شناسی.
عکس انسان شناسیعکس انسان شناسیعکس انسان شناسیعکس انسان شناسیعکس انسان شناسی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

انسان شناسی (anthropology)
(متشکل از دو واژۀ یونانی: anthropos، به معنی «انسان»، و logos، به معنی «شناخت») مطالعۀ نوع بشر؛ مطالعۀ تنوّع فرهنگی، اجتماعی، و جسمانی نوع انسان هم در گذشته و هم در زمان حال. انسان شناسی به دو شاخۀ وسیع تقسیم می شود: انسان شناسی زیستی، که می کوشد دگرگونگیِ زیستیِ آدمی را از دیدگاهی تکاملیتبیین کند؛ و شاخه گسترده ترِ آن انسان شناسی فرهنگی، که می کوشد تنوع فرهنگ های انسانی را توصیف کند. این انسان شناسی فرهنگی، عناصر فرهنگی جامعه را مطالعه می کند؛ اما جامعه شناسی، کلیّت و ساختارها و نمادهای اجتماع را مطالعه می کند.انسان شناسی زیستی. انسان شناسی زیستی با دیرین شناسی، نخستی شناسی، انطباق پذیری انسان، جمعیت شناسی، ژنتیک جمعیتو رشد و تحول انسان مرتبط است. انسان شناسی یکی از بخش های علوم اجتماعی است.
مشاهدۀ مشارکتی. یکی از روش های اصلی انسان شناسی فرهنگی مشاهدۀ مشارکتیاست که در آن پژوهشگر به مدت یک سال یا بیشتر در بطن فرهنگ دیگری به سر بَرَد، به زبان محلی سخن گوید، و در همۀ جنبه های زندگی روزمره مشارکت کند؛ و پس از این مدت دربارۀ آن فرهنگ مطالبی بنویسد. لوئیس هنری مورگان، حقوقدان امریکایی، در دهۀ ۱۸۷۰ به مطالعۀ اقوام سرخپوست ایراکویی، براساس نظریۀ تکاملی چارلز داروین، پرداخت؛ و نتایج مطالعات خود را در ۱۸۷۷ با عنوان «جامعۀ باستان» منتشر کرد. کتاب جامعۀ باستان پایه و اساس دانش انسان شناسی شد که در اواخر قرن ۱۹ با تحقیقات جان فریزر و کارل مارکس توسعه یافت. در اوایل قرن بیستم انسان شناسی به سه شاخۀ انسان شناسی زیستی، انسان شناسی فرهنگی و زبان شناسی تقسیم شد؛ که انسان شناسی فرهنگی با کارهای مالینوفسکی، روت بندیکت، مارگارت مید، فرانس بوآس و لوی استروس وارد مرحلۀ پویایی شد.
انتشارگرایی. بسیاری از انسان شناسان عقیده دارند که سیر پیشرفت عمدتاً ناشی از انتشار یا وام گیری فرهنگیاست. نظریۀ انتشارگراییدر دو دهۀ ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ طرفداران بسیار یافت و در دهۀ ۱۹۲۰ با ویلیام پِریو گرافتون الیوت اسمیتکه استدلال می کردند همۀ فرهنگ ها از مصر سرچشمه گرفته اند به اوج خود رسید.
کارکردگرایی. در ۱۸۹۸ نقطۀ عطفی فرارسید. آلفرد کورت هَدُن، از بیم آن که مبادا «قبیله های ابتدایی» درپی ظهور تمدن به سرعت از بین بروند و اطلاعات گرانبها برای همیشه نابود شوند، «هیئت اعزامی انسان شناسی دانشگاه کیمبریج» را برای سفر به تنگۀ تورسکه بین گینۀ نوو استرالیا قرار داشت هدایت کرد. چارچوب کاری توصیفی برای همراه شدن با روش جدیدِ گردآوری داده ها، تحت عنوان کارکردگرایی، در دهۀ ۱۹۲۰ به کوشش برونیسلاو مالینوفسکیتوسعه پیدا کرد. مالینوفسکی حدود چهارسال در جزایر تروبریاند، واقع در پاپوآگینۀ نو، اقامت کرد؛ هدف اصلی اش در آنجا «درک دیدگاه های ساکنین بومی» بود. او، با مایه گرفتن از آثار امیل دورکِم، جامعه شناس فرانسوی، استدلال می کرد که جامعه ها نظام هایی از اجزای به هم پیوسته اند و پدیده های فرهنگی را باید برحسب کارکردشان در بافت یا زمینۀ فرهنگی خاص خودش تجزیه و تحلیل کرد.
کارکردگرایی ساختاری. آلفرد رادکلیف براون، جامعه را مرکب از یک نظام سازمان یافته از روابط یا نقش ها و انتظارات توصیف می کرد. به نظر او این نظام ساختار جامعه را تشکیل می داد و کارکرد جنبه های گوناگون فرهنگ سبب دوام آن ساختار و، درنتیجه، تأمین بقای درازمدتِ جامعه می شد. نظریه های کارکردگرایی و کارکردگرایی ساختاریاز دهۀ ۱۹۲۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۶۰ بر انسان شناسی اجتماعی بریتانیا حاکم بودند.
ساختارگرایی. در دهۀ ۱۹۶۰ انسان شناس فرانسوی، کلود لوی استروس، نظریۀ ساختارگراییرا به انسان شناسی وارد کرد. استدلال او این بود که نظام های خویشاوندی، اسطوره ها، و به طور کلی پدیده های اجتماعی، پدیده هایی صرفاً ظاهری اند که ساختارهای بنیادین ذهن را منعکس می کنند. به عقیدۀ او، ذهن آدمی اصولاً جهان را به مقوله هایی از جفت های متضاد، یا «اضداد دوگانی» طبقه بندی می کنند، ازقبیل نر و ماده، لاهوتی و ناسوتی، طبیعت و فرهنگ. ساختارگرایی انگیزه خوبی برای انسان شناسی فراهم کرد و توجه دوباره به خویشاوندی و اسطوره را از نو ایجاد کرد، اما در نیمه دهۀ ۱۹۷۰ مخالفت هایی با آن پدید آمد زیرا تمامی مفاهیم آن براساس تضادها در نظر گرفته می شد، و هیچ چیز نمی توانست به خودی خود معنایی داشته باشد.
انسان شناسی نمادگرا. در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و اوایل دهۀ ۱۹۷۰ گوناگونی و تنوّعی در چشم اندازهای نظری به ظهور رسید. انسان شناسی مارکسیستی سازمان اجتماعی و سیاسیِ تولید را تجزیه و تحلیل می کرد، اما همچون ساختارگرایی به مشکلاتی از همان دست دچار بود. مکتب اقتصاد سیاسی به بررسی تأثیر سرمایه داری بر اجتماعاتی پرداخت که انسان شناسان درباره شان تحقیق می کردند. اما چشم اندازِ تحلیلیِ غالب، انسان شناس نمادگرای امریکایی کلیفورد گِرتس، بود، که می گفت فرهنگ در نمادهایی محاط شده است که باید هم مردم و هم انسان شناسان آن ها را تعبیر و تفسیر کنند.
مکتب های امریکایی. فرانتس بوآس، انسان شناس پیش گام امریکایی در آستانۀ قرن ۲۰، استدلال می کرد که ویژگی های فرهنگی باید در بستر خود مورد مطالعه قرار گیرند، و نیز پیش از آن که امکان انجام مقایسه هایی فرهنگی پیش آید و یا قوانینِ حاکم بر تنوع فرهنگی سر برآورند، باید تا سرحدّ امکان به جمع آوری داده ها پرداخت. این رویکرد، که به جزئی گرایی تاریخیمعروف بود. در دست شاگردان بوآس ـ یعنی روت بندیکتو مارگارت میدـ که علاقه مند به الگوهای فرهنگی و در ارتباط بین فرهنگ و شخصیت بودند تعدیل شد؛ براساس این مکتب، که در طول سه دهۀ ۱۹۳۰، ۱۹۴۰، و ۱۹۵۰ بر انسان شناسی امریکا حاکم بود، فرهنگ تعیین کنندۀ شخصیت انگاشته می شد. در دهۀ ۱۹۶۰، مادۀ گرایی فرهنگیماروین هَریسکوشید تا نشان دهد چگونه صورت های اجتماعی و فرهنگی ایفای نقش می کنند تا رابطۀ موجود با محیط را برقرار سازند. پس از آن انسان شناسیِ نمادگرای گرتس آغاز شد و انسان شناسی انگلیسی و امریکایی را به سمت هم سوق داد.

پیشنهاد کاربران

انسان شناسی ANTHROPOLOGY :[اصطلاح جامعه شناسی] یکی از شاخه های علوم اجتماعی که با جامعه شناسی رابطه ی نزدیک دارد و اساساً فرهنگهای سنتی و تکامل نوع انسان را مورد مطالعه قرار می دهد.
منبع https://rasekhoon. net

بپرس