اندر گذاشتن

لغت نامه دهخدا

اندرگذاشتن. [ اَ دَ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) صرف نظر کردن. درگذشتن :
سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست ازو هر بد اندرگذاشت.
فردوسی.
|| داخل کردن. راه دادن : محمدبن ابی تمیم را بخلیفتی بست فرستاد. مردمان او را اندرنگذاشتند و پیدا کردند شعار امیر با جعفر و خطبه بر او کردند. ( تاریخ سیستان ). در سخت کردند و آن دیگر را اندر نگذاشتند. ( تاریخ سیستان ).

فرهنگ فارسی

صرف نظر کردن . در گذشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس