الفت کاشانی

لغت نامه دهخدا

الفت کاشانی. [ اُ ف َ ت ِ ] ( اِخ ) میرزا محمدقلی از ایل افشار، و در خدمت نواب شجاع السلطنه حسنعلی میرزا مستوفی و نامه نگار بود، چندی در فارس اقامت داشت. دیوان او قریب به پنج هزار بیت اشعار مختلف و بیشتر غزلیات دارد. وی به سال 1240 هَ. ق. درگذشته است. ( از مجمع الفصحاء چاپ سنگی ج 2 ص 72 ).
«ثمر» در تذکره خود اصل او را از آذربایجان دانسته است. این لغز که ظاهراً درباره منقل است ازوست :
چه مرغی است آن مرغک پرنیان پر
که در زیر پر بیضه دارد ز آذر
پریوار نه ماه پنهان ز مردم
بسالی سه مه آشکار است و دلبر
پرش چار و پا چار و این طرفه کز وی
نه پرواز بینی نه دنبال و نه سر
برودوش او گلشنی سر بسر گل
در آغوش او گلخنی پر ز اخگر
شود گه بگه پرنیان پوش و فربه
بود بیگه و گاه عریان و لاغر
ببزم اندرون لاک پشتی است گویی
کش از لاک بیرون ندیده است کس سر
بخاکسترش جای گاهی چو آتش
برآتش گهش آشیان چون سمندر
نه خار است جسمش ولی همچو خارا
همه آتشش در نهانست مضمر
نه کشتی بود لیک ماند بکشتی
که در بحری از آتش انداخت لنگر
نه گردون بود لیک ماند بگردون
که از عرصه اش جلوه گر بینی اختر
بود توأم عرش فرخنده نامش
ولی پایه اش نیست از فرش برتر
بر از آسمان پایه اش وین عجب بین
ز بیمایگی هر گدار است همسر
صداع آورد بوی او وین عجبتر
کش از بوست مشکوی خسرو معطر
گشاید چو پر بینی از چار سمتش
فروزنده کانون و سوزنده مجمر
بکانون بزم ملک زاده ماند
که سوزند در وی همی عود و عنبر
جهاندار جمشیدفر آنکه رایش
کند کار شمشیر شاه مظفر.
از غزلیات او این ابیاتست :
کردی نگاهی بازجو تیر خطاناکرده را
کایند صیادان ز پی نخجیر ناوک خورده را.
تو بی بهانه کسی را نمیکشی چکنم
که من سراغ ندارم بخود گناهی را.
علاج چون نتوان آب چشم مردم را
ازین چه سود که خاکم بر آستانه تست.
خدا زین باغبانان داد مرغان چمن گیرد
که نگذارند بر شاخ گلی مرغی وطن گیرد.
با کس گر از جفات نکردم شکایتی
پنداشتم که جور ترا هست غایتی.
( از مجمعالفصحاء چاپ سنگی ج 2 ص 72 به اختصار )
و رجوع به ریحانة الادب ج 1 ص 100 و دانشمندان آذربایجان ص 50و الذریعه ج 9 قسمت اول ص 90 و فرهنگ سخنوران و تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی ص 150 ( حاشیه ) و ص 200 شود.

فرهنگ فارسی

میرزا محمد قلی از ایل افشار و در خدمت نواب شجاع السلطنه حسنعلی میرزا مستوفی و نامه نگار بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس