از جا در رفتن

فرهنگ معین

( اَ. دَ. رَ تَ )(مص ل . ) خشمگین شدن ، عصبانی شدن .

مترادف ها

transport (فعل)
بردن، حمل کردن، از جا در رفتن، از خود بیخود شدن، نقل و انتقال دادن، ترابری کردن

outrage (فعل)
از جا در رفتن، بی حرمت ساختن، بی عدالتی کردن

flare (فعل)
زبانه کشیدن، از جا در رفتن، باشعله نامنظم سوختن

فارسی به عربی

شعلة ضوییة , غضب، ( از جادررفتن (استخوان ) ) اخلع

پیشنهاد کاربران

dislocation
knee dislocation
از جا در رفتن: [عامیانه، کنایه ] کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن .
عنان از دست رفتن ؛ اختیار از کف رفتن، عنان از دست هشته شدن

بپرس