ارتعاص

لغت نامه دهخدا

ارتعاص. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) جنبیدن. || لرزیدن. ( منتهی الارب ). ارتعاش. || درپیچیدن. پیچیدن مار بر خویشتن چون زخمش رسد. ( زوزنی ). درپیچیدن مار زخم خورده. ( منتهی الارب ). || افشانده شدن. || گران شدن نرخ. || برجستن بزغاله از نشاط. ( منتهی الارب ). || سخت جنبان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سخت جنبان شدن نیزه. ( منتهی الارب ). || ارتعاص برق ؛ به پهنادرخشیدن برق. پهن شدن آن در آسمان. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس