اماهیدن

لغت نامه دهخدا

( آماهیدن ) آماهیدن. [دَ ] ( مص ) آماسیدن. تورم. تهبج. ورم کردن. باد کردن. تَحدر. انتفاخ. ( زوزنی ). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود.
- آماهیدن پی دست چاروا ؛ انتشار.
- آماهیدن جراحت ؛ بغی.
- آماهیدن مرده ؛ اجفیظاظ.
و رجوع به برآماهیدن شود.

فرهنگ فارسی

( آماهیدن ) ( مصدر ) ( آماسید آماسد خواهد آماسید بیاماس آماسنده آماسیده ) باد کردن ورم کردن تورم .

فرهنگ معین

( آماهیدن ) (دَ ) (مص ل . ) نک آماسانیدن .

فرهنگ عمید

( آماهیدن ) = آماسیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس