اماق

لغت نامه دهخدا

( آماق ) آماق. ( ع اِ ) ج ِ ماق. گوشه های چشم از سوی بینی.بیغوله های چشم از جانب اِنسی. کنج چشم از درونسو.
( امآق ) امآق.[ اِم ْ ] ( ع مص ) اِماق. در مأقة درآمدن و هُکّه زده شدن مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در حدیث آمده : ما لم تضمروا الاماق ؛ که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اِماق بر وزن کتاب نیز آمده و آن مخفف اِمآق بر وزن امهال است. ( از اقرب الموارد ).

امآق. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق. جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.

فرهنگ فارسی

( آماق ) گوشه های چشم از سوی بینی
جمع موق و ماق و موق و ماق جمع دیگر این کلمات آماق است .

فرهنگ معین

( آماق ) ( اِ. ) گوشه چشم .

پیشنهاد کاربران

یاشما ق ( لچک ) . باشماق ( کفش ) . قایماق ( سرشیر ) . مایماق ( ابله. احمق. گیج ) . قویماق ( کاچی ) . یاماق ( پینه ) بااینکه فعل نیستند. . ولی آخرشان ماق دارند.

بپرس