الیزنده

لغت نامه دهخدا

( آلیزنده ) آلیزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه آلیزد از ستور. جفته انداز. جفتک زن :
چو آلیزنده شددر مرغزاری
نباشد بر دلش از بار باری.
ابوشکور.
قموص ؛ خر آلیزنده. ( السامی فی الاسامی ). توسن. بدخو. لگدزن. جهنده ( اسب و استر ).

فرهنگ فارسی

( آلیزنده ) ( اسم ) ستوری که جفتک زند جفتک زن جفته پران .

فرهنگ عمید

( آلیزنده ) ۱. جست وخیزکننده: چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۰ ).
۲. اسب یا استر که جست وخیز کند و آلیز بزند.

پیشنهاد کاربران

بپرس