السن

لغت نامه دهخدا

( آلسن ) آلسن. [ ل ُ س ُ ] ( از یونانی ، اِ ) ( از یونانی آلوسُن به معنی مبرّی الکلب ، از آنرو که بگمان قدما او زهر سگ دیوانه را علاج میکرده است ) نباتیست ساقش بدرازی زرعی و شبیه ببرگ فراسیون و از آن درشت تر و خارناک و مابین سرخی و سیاهی و تخم آن بپهنی مایل است و رنگش سبز و تیره و در غلاف دوطبقه ، و از ترمس کوچکتر و در طعم و تندی و تلخی نانخواه و گلش سرخ مایل به تیرگی و از زیر برگها روید. و مؤلف جامعالادویه از محمدبن احمد نقل کند که این گیاه در شام بسیار است و آن را حشیشةالسلحفاة نامند. و چون این گیاه را قدما در بیماری هاری بکار می بردند آن را شجرةالکلب نیز گفته اند.
السن. [ اَ س َ ] ( ع ص ) زبان آور و فصیح. ج ، لُسن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شخص فصیح و بلیغ. ( از اقرب الموارد ). زبان آورتر. لَسِن. ( اقرب الموارد ).

السن. [ اَ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لِسان. زبانها.( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ). رجوع به لسان شود.

فرهنگ فارسی

( آلسن ) قسمی زردالوی لطیف .
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ
( اسم ) جمع لسان زبانها .
جمع لسان . زبانها

فرهنگ عمید

( آلسن ) = آلوسن
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ.
= لسان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
سنن (۲۱ بار)

دندان. . در اقرب گوید: سنّ استخوانی است که در دهان حیوان می‏روید ولی امروزیها می‏گویند: سنّ چهار دندان مقدّم است سپس ناب و آنگاه اضراس است این کلمه فقط دوبار در قرآن آمده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس