اشنا روی

لغت نامه دهخدا

( آشناروی ) آشناروی. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص مرکب ) روشناس. دلنشین. دلپذیر. مقابل دشمن روی :
آشناروی دیده عرفان
گر نداری ز عارفان بستان.
سنائی.
در این عهد از وفا بویی نمانده ست
بعالم آشنارویی نمانده ست.
خاقانی.
بنالم کآرزوبخشی ندیدم
بگریم کآشنارویی ندارم.
خاقانی.
روز و شب آورده ام در معنی بیگانه روی
چون کنم صائب ندارم آشناروی دگر.
صائب.

فرهنگ فارسی

( آشنا روی ) ( صفت ) آنکه مصاحبتش دلپذیر باشد مقابل دشمن روی بیگانه روی .
دلنشین دلپذیر

پیشنهاد کاربران

بپرس