اشنا

/~ASnA/

مترادف اشنا: ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر

متضاد اشنا: ( آشنا ) بیگانه

معنی انگلیسی:
acquainted, familiar, accustomed, used, acquaintance, friend, kith, contact, homelike, homey

فرهنگ اسم ها

اسم: آشنا (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: āš (e) nā) (فارسی: آشنا) (انگلیسی: ashna)
معنی: دوست و رفیق، شناسنده، آگاه به چیزی یا امری، عاشق، دلداده، دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب، دوست، رفیق، آن که او را می شناسیم، آن که یا آنچه به ذهن و خاطر می آوریم
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم دختر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن
اسم: اشنا (پسر) (فارسی) (تلفظ: ašnā) (فارسی: اَشنا) (انگلیسی: ashna)
معنی: گوهر گران بها، گوهر گرانمایه، شنا، شناگری، آب ورزی، شنا کننده، آب ورز، شناگر
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

( آشنا ) آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص ) آشنای. معروف. مأنوس. مألوف. گستاخ. نزدیک. اُلفت گرفته. مستأنس بتعارف. پیوسته. بسته. شناسا. شناسنده. مقابل بیگانه ، ناآشنا، غریب :
تا دل من در هوای نیکوان شد آشنا
در سرشک دیده گردانم چو مرد آشنا.
رودکی.
غریبی گرچه باشد پادشائی
بگریدچون ببیند آشنائی.
( ویس و رامین ).
بخدمت همی آمدم سوی تو
مگر با سعادت شوم آشنا.
لامعی.
بر سخن حجت مگزین سخن
زآنکه خرد با سخنش آشناست.
ناصرخسرو.
با علم اگر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنائی.
ناصرخسرو.
گرافلاک جمله لطیفند پس
بگو گر خرد با دلت آشناست...
ناصرخسرو.
دانی که چون شدم چو ز دیوان گریختم
ناگاه با فریشتگان آشنا شدم.
ناصرخسرو.
انده چرا برم چو تحمل ببایدم
روی از که بایدم که کسی نیست آشنا؟
مسعودسعد.
سایه با ذات آشنا باشد
سایه از ذات کی جداباشد؟
سنائی.
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند... و سخاوت را با خود آشنا گرداند. ( کلیله و دمنه ).
بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب
در بحر لهو باد و طرب آشنای تو.
سوزنی.
با علم آشنا شو و از آب بر سر آی
کز آب بر سر آمدن از علم آشناست.
کمال اسماعیل.
چو تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی.
اوحدی.
بدریای جودت کند آشنا
چه بیگانه مردم چه شهرآشنا.
ابراهیم فاروقی.
- امثال :
آواز او مرا آشنا می آید ؛ چنان مینماید که صاحب آن را می شناسم.
فعل آن آشنا آمدن و آشنا شدن و آشنا کردن و آشنا گردانیدن است.
|| خویش. قریب :
با نبی بود آشنا بیگانه چون شد بولهب
وز حبش بیگانه آمد آشنا چون شد بلال ؟
معزی.
|| دوست. یار:
چون آشنات باشد ابلیس مکرپیشه
با زرق و مکر یابی ناچار آشنائی.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
معزی.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.
حافظ.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آشنا ) ( اسم ) شنا شناوری سباحت یا مرد آشنا . شناگر سباح .
۱ - ( اسم ) شنا شناگری آب ورزی . ۲ - ( صفت ) شنا کننده آب ورز شناگر
محلی است در چهار فرسنگی میانه جنوب و مغرب خنج .

فرهنگ معین

( آشنا ) ( ~. ) ( اِ. ) شنا، شناوری .
(شْ یا ش ِ ) [ په . ] (ص . )۱ - شناخته ، غیر از بیگانه . ۲ - خویش ، نزدیک . ۳ - دوست ، یار. ۴ - موافق ، سازگار. ۵ - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.
( ~. ) (اِ. ) = آشنا: ۱ - (اِ. ) شنا، شناوری ، آب ورزی . ۲ - (ص فا. ) شنا کننده ، شناگر.
(اَ ) (اِ. ) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه .

فرهنگ عمید

( آشنا ) ۱. شناسا، شناسنده.
۲. شناخته.
۳. آگاه، باخبر.
۴. کسی که او را می شناسیم ولی با او رابطۀ چندانی نداریم.
۵. آن که در کاری مهارت اندکی دارد: با نجاری هم آشناست.
۶. [قدیمی] یار، دوست.
۷. [قدیمی] عاشق.
= شنا: بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶ )، هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوش جواب خوب رو (مولوی: ۱۵۰ ).
۱. گوهر گران بها.
۲. (صفت ) گران مایه.

گویش مازنی

( آشنا ) /aashnaa/ موش درشت اندام - سنجاب ۳در اصطلاح به افراد لاغر و بدقیافه گویند
/oshnaa/ آشنا

واژه نامه بختیاریکا

( اَشنا ) ( ● ) ؛ شناسنده؛ دانا؛ شنونده
( آشنا ) اَشنَعدِه؛ شنخت؛شناسا

دانشنامه عمومی

آشنا (خنج). آشنا نام روستایی از توابع شهر خنج فارس است[ ۱] و یکی از روستاهای با قدمت بیش از چند صد سالهٔ خنج است. جمعیت این روستا بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ تعداد ۷۵۰ تن در ۱۶۵ خانواده بوده است. [ ۲] روستای آشنا دارای جاهای دیدنی زیبایی می باشد و مردم این روستا اکثرا به کار کشاورزی و دامپروری مشغول می باشند. راه آسفالت این روستا تا خنج در سال ۱۳۹۵ به طول ۱۰ کیلومتر و عرض ۶ متر ایجاد شد. [ ۳]
عکس آشنا (خنج)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آشنا
شناس
شناس

مترادف ها

acquaintance (اسم)
اشنایی، اگاهی، اشنا

familiar (صفت)
اشنا، خودمانی، وارد در

فارسی به عربی

مالوف , معرفة

پیشنهاد کاربران

آشنا واژه ای فارسی است که از واژه �آشناک� در زبان فارسی میانه و به معنای شناخته شده گرفته شده است این واژه نیز از واژه �آشنوتن� به معنای شنیدن گرفته شده است .
این واژه با واژه �شناختن� و �شنیدن� هم ریشه می باشد .
واژه آشنا
معادل ابجد 352
تعداد حروف 4
تلفظ 'āš[e]nā
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: āšnāk، مقابلِ بیگانه، جمع: آشنایان]
مختصات ( شْ یا ش ِ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی 'ASnA
...
[مشاهده متن کامل]

الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ لغت معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی

بابا آشنا کوتاه شده آشناه است آشناه / آشناس =شناس بودن =شناخت است ناس کردن کسی =شناختن - ش از ان سو به پیش امده مانند مارش =شمار - تاب= تند تابش=شتاب
-
اگر پیش تو بگذارم گواهان
بیارم با گوایان آشناهان
...
[مشاهده متن کامل]

دو چشم سیل بارم آشناهش
دو مرد آشنا بادو گواهش
بزر اندوده بینی دو گواهم
بخون آلوده بینی آشناهم

مانند ناموس
واژگانِ " آشنا، شناختن، شنُفتن، شنیدن، شنویدن" برگرفته از واژگانِ "خشنا، خشنو" در زبانِ اوستایی:
1 - آشنا:
تکواژها: ( آ ( پیشوند ) - شنا )
در زبانِ اوستایی "خشنا" به چمِ "شناختن، شناساندن، آشنا" بوده است که با واژه یِ " آشنا" همریشه است. در واژه یِ " خشنا" آوایِ " خ" زدوده شده است که این زدایشِ آوایی بمانندِ واژه یِ "آ - شوب/اوستایی:آ - خشوب ( خشوف ) " از کارواژه یِ " آشُفتن" است.
...
[مشاهده متن کامل]

در واژه یِ " آشنا"، " آ " یِ نخستین پیشوند است یعنی ( آ - شنا ) بوده است. کارواژه یِ آن " آشناییدن" با بُن کنونیِ " آشنای"است که واژگانی همچون " آشنایِش و. . . " می توان از آن ساخت بمانندِ واژگانِ ( جدا/جداییدن/جدایِش ) .
2 - شناختن:
تکواژها: ( شنا - ( آ ) ختن )
کارواژه یِ " شناختن" از " شنا/خشنا" به همراهِ کارواژه یِ " آختن" ساخته شده است. بُن کنونیِ کارواژه " آختن"، " آز" می باشد که به همراه " شنا"، بُن کنونیِ" شناز / شناس" را خواهیم داشت.
3 - شنُفتَن/ شنیدن /شنویدن:
تکواژها: ( شنو - دَن )
"شِنُفتن/شنیدن/شنَویدن" همگی برآمده از واژه یِ " آشنودن" در پارسیِ میانه به چمِ " فهمیدن" هستند. " آ " در کارواژه یِ " آشنودَن" پیشوند است و آنچه می ماند " شنودن" است که به روشنی با واژگانِ " شنُفتن، شنیدن، شنویدن" همریشه است. خودِ کارواژه یِ " آ - شنودن" در پارسی میانه برآمده از واژه یِ اوستاییِ "خشنو" به چمِ " دانستن، فهمیدن" است که آوایِ " خ" بمانندِ بندِ 1 زدوده شده است.
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 434 و 435 از نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا"
2 - رویه یِ 37 از " STUDIES IN PERSIAN ETYMOLOGY II "

اشنااشنااشنا
اقای عیوض صحرا کلمه ای تحت عنوان 👈 آچینا در ترکی وجود خارجی ندارد
آشنا به ترکی میشود👈 تانیش
آسنا ( آشینا ) داریم که گرگ ماده خاکستری هست و دختر زیبا
👈 asena سرچ کنید در منابع خارجی کافیست
دوستان فرزندم زمانی که یونجه خوب دریافت نمیکند یادش میوفتد نامش آرش است و فشار سنگین بر او درون شده و گزافه گویی را آغازیده گمان میکند با هزار خط زر زدن به جایی میتواند ریشه واژگان را دگرگون سازد، بدو توجه نکنید
آشنا کاملا فارسی هست
آشنا با آشکارا هم واژه هستن
ترکی استانبولی هم همونطور که به آش میگن چوربا ( شوربا ) به آشنا هم میگن آچنا
آشنا از ریشه شناختن هست کاملا ایرانی
پانترک محترم ببین چنگیز به آشنا چی میگفته همون رو ریشه یابی کن
واژه ( آشنا ) واژه ای پارسی است که با واژگان ( آشکار، آشنودن ( به چم شنیدن، فهمیدن ) ) نیز دارای پیوند معنایی و ریخت شناسیک است: چنانکه کسی پیوند میان آنها را در نمی یابد، با بررسی ریشه های هندواروپایی واژه ( آشکار ) که در زبانهای اوستایی ، سانسکریت و هندواروپایی به چم ( فهم، فهمیدن ) و در زبانهای لاتین، یونانی و رومانس به چم ( شنیدن ) است، به کُنهِ آن پی خواهد برد.
...
[مشاهده متن کامل]

افزون بر آن، در رویه 13 از نبیگ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته ( مک کنزی ) آمده است:

اشنا
واژه آشنا از فعل ترکی " آچماک" مشتق شده است
فعل " آچماک " دارای معانی متعددی می باشد از جمله :
باز کردن ، گشودن ، روشن کردن ، مطرح کردن ، باز کردن موضوع ، فراخ کردن ، گستردن ، مشخص کردن ، در میان گذاشتن ، بر ملا کردن ، افشا کردن ، پرده برداشتن و….
...
[مشاهده متن کامل]

از این فعل مشتق " آچئن " به دست می آید که معانی آن عبارتند از : معلوم ، مشخص ، روشن ، باز شده ، در مورد آرزو و خواست محقق شده که به صورت " چین " به کار گرفته می شود و….
که شکل قیدی کلمه به صورت " آچئنا " می باشد که به معنی به صورت روشن ، به صورت مشخص ، به شکل معلوم و…. می باشد .
و وقتی می گوییم چیزی برای ما " آچئنا " است یعنی به صورت مشخص شده و معلوم و روشن می باشد و ما از ماهیت و چیستی آن چیز آگاه و مطلع می باشیم و دارای آگاهی و شناخت قبلی از آن می باشیم و وقتی آن را می بینیم یا با آن مورد مواجه می شویم آن را شناخته و تشخیص می دهیم .
و وقتی می گوییم کسی برای ما " آچئنا" است یعنی به صورت مشخص و معلوم است و کیستی فرد برای ما روشن بوده و دارای شناخت قبلی از فرد می باشیم .
" آچئنا " در نقش اسم به فردی که درای شناخت قبلی از او بوده و در مشاهده یا مواجه مجدد او را شناخته و تشخیص می دهیم ، گفته می شود
واژه " آچئنا " با تبدیل چ به ش به شکل " آشنا " در آمده است .
در استدلالی دیگر ممکن است " آشنا " از مشتق " آچئک" از همین فعل آچماک که به معنی باز ، واضح ، بدیهی ، معلوم ، مشخص و…. می باشد و صورت قیدی آن " آچئغئنا" به معنی به صورت بدیهی ، به صورت آشکار، به صورت معلوم ، به صورت مشخص ، به طور واضح ، به طور بارز و…به دست آمده باشد که با کاهش و حذف تلفظ غ به شکل " آچئئنا" و سپس " آچئنا " در آمده است که شکل نهایی " آشنا" را به خود گرفته است.
از طرفی " آچماک" در کاربرد با روح و روان و حال درونی افراد نیز به کار می رود که در این باب به معنی فراح شدن ، باز شدن ، راحت شدن ، آرام گرفتن به کار گرفته می شود
- اورییم آچئلدئ : دلم فراح شد
- ایچ آچئجئ : آرامش بخش ، فرح بخش و…. .
در قدیم ریشه " آچ" به شکل " آک " می بوده که با تغییر ک به چ به شکل آچ در آمده است .
از ریشه " آک" با معنی گرویدن و آرامش و فراحی مشتق فعلی" آکئش " با معنی آرامش یافتن ، گرویدن به هم و آرامش یافتن به دست می آید که از آن نیز مشتقاتی چون " آکئشئک " به معنی گرایش پیدا کرده و آرامش یافته به دست می آید که با تغییر به " آغئشئک " و با کاهش و حذف تلفظ غ به شکل " آئشئک" یا " آشئک" یا " آشک " در آمده و به اشکالی چون " ais " ، " ask " ، " aisk" و… وارد زبان های هند و اروپایی شده و به شکل عشق وارد عربی شده است و عشق در این باب به حالتی روحی که باعث گرایش ما به یک فرد یا چیز و رسیدن به آرامش در نتبجه وصال و مصاحبت با آن می شود گفته می شود.
یا " آکئشتئ " به معنی رسیدن به هم و آرامش پیدا کردن یا از معنی گشودن از شکل امروزی آچ به هم رسیدن و گشایش در روابط که این مشتق به شکل " آخشت " ، " آشت " با معنی آرامش وارد فارسی شده است و مصدر جعلی آخشتن و …. در فارسی ایجاد کرده .
در نتیجه " آشتی " واژه ای است کاملا ترکی و عشق ، آشتی و حتی " آغ" با معنی گرویدن ، رسیدن در کلماتی چون آغوش و با معنی به هم رسیدن ، به هم جاری شدن ، در هم ریختن در ریشه " آکئش" برگرفته شده از معنی جاری شدن در ریشه " آک" بن مضارغ جعلی آغش یا بن ماضی جعلی آغشت یا مصدر جعلی " آغشتن " با معنی درهم مخلوط شدن ، یکی شدن در فارسی پدیدار شده و به اصطلاح ظاهرا هم ریشه دانستن آن با hug که ریشه ای مبهم در زبان های اسکاندیناوبک است ، کاملا اشتباه است.
با استدلالی دیگر نیز می توان ترکی بودن آشنا و شناختن را نشان داد.
از ریشه " آک" مشتق " آکئن ( آچین ) " با معنی مشخص ، معین ، معلوم به شکل " کئن" وارد زبان لاتبن شده که شکل لاتین آن " gno " در زبان یونانی پدیدار شده که با معنی شناخت ، آگاهی ، دانسته ، دانش ، معلومات به کار گرفته شده است و از آن کلماتی چون gnosis ، gnostikos ، gnostos و … مشتق شده است این ریشه در زبان آلمانی به شکل kennen در زبان انگلیسی به شکل know در آمده است
در شکل لاتین کلمه gno با تغییر g به j ( ژ ) شکل jno به دست می آید با تغییر j به z در زبان روسی این ریشه به شکل ( зна ( zna در می آید و از آن صورت مصدری знать به معنی فهمیدن ، دانستن و… شکل می گیرد ولی در فارسی با تغییر حرف j به sh ریشه به شکل šno ( شنو ) یا šna در می آید که از آن اشکال شناس ، شناک احتمالا یا شناخ ، شناخت و صورت مصدری شناختن به دست می آید و حتی ممکن است از šna با افزوده شدن پیشوند واژه آشنا به دست آمده باشد که به این شیوه نیز باز خاستگاه ترکی دارد .
حتی شنیدن نیز به این شیوه باید به دست آمده باشد .
با توجه به این که فهمیدن ، دانستن ، شناختن اعمالی می باشند که از طریق معلوم شدن ، مشخص شدن ، معین شدن باز شدن یا تعیین و گشایش یک سری موارد و حقایق در ذهن یا در محیط پیرامون بر ما صورت می پذیرند و محقق می شوند خاستگاه معنایی گرفتن این افعال از معانی چون معلوم ، مشخص ، آشکار ، باز ، گشوده و… امری انکار ناپذیر است که این بر ترکی بودن خاستگاه ریشه gno و بر گرفته شدن آن از ریشه ترکی " آک" صحه می گذارد و از هر باب به موضوع وارد شویم کلمات آشتی ، آشنا ، شناختن و…. همگی ترکی می باشند .

آشنا، آشتی
《واژگانی پارسی هستند. 》
آشنا از ریشه ی 《آشت》یا《آرامش》است.
"آشت "در پارسی اوستایی به معنی ( صلح و آرامش ) بوده است.
"آرامش" هم از ریشه ی ( رام یا رامش ) است.
همچنین:
شناختن در پهلوی با ریخت شْناختن šnāxtān کاربرد داشته است. که با واژه دانستن هم ارتباط دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه کاملا فارسی است.
آشتی= مرکب است از آشت ( ast ) به معنی"صلح و آرامش" در فارسی میانه آشتیه ( astih ) بوده است
این لغات《آشتی، آشنا》 مرتبط است با لغات اوستایی: آخشتی ( axsti ) �آرامش، صلح� و آخشته �آرامش یافته، آرام� نیز قس اوستایی: آیوی - آخشتر �مراقب، ناظر� که مشتق اند از ریشه �آخش� ( axs ) ( با پیشوند آیوی aiwi ) به معنی �نگریستن� ( به لطف یا محترمانه ) ؛ ریشه �آخش� ظاهراً مشتق از هندواروپایی: ok �نگریستن، دیدن� ( قس: سنسکریت: آکسی ( aksi ) �چشم� اوستایی: آشی ( asi ) �چشم�. ارمنی دخیل: هشتیل ( hastil ) به معنی �آشتی کردن، صلح کردن�
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
هنگامی که با کسی آشنا یا آشتی می کنیم آرامش می یابیم. این واژگان هم همین را باز گو می کنند، و از آرامش و آشت ( فارسی اوستایی ) گرفته شده اند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تازگیا ترکای عزیز چقدر پدر کلمه رو در میارن که جا نمونن.
آرش محمدی اصلا خودتم ندانستی چه گفتی😂، ، ، ، خدایی آشنا کجا آچمک کجا؟؟
آشتی و آشنا ( رامش ) کجا ، گشودن کجا؟؟؟
خودت می گویی آچمک به معنی گشودن است، واژه ی گشودن به آشنا نزدیک است یا آچ؟؟
افزون بر آن:این فرایندی که انجام دادی، می تواند وارونه انجام بشود. البته که نظرت غیر علمی و غیر منطقی و غیر قابل باور است.
همچنین اگر به شکل آرش محمدی قضاوت کنیم ، می توانیم بگوییم: آشنا از " آغشته" گرفته شده؛به معنی یکی شدن.
آغشته هم با هاگ ( hug ) در زباهای هندواروپایی و انگلیسی hug=آغ که بهش افزوده شده است.
آشنا از فارسی، به زبان ترکی راه یافته.
🚫 واژگان ( آشنا، وآشتی ) کاملا فارسی و ریشه دار هستند. 🚫

روستای دشت بزرگ ، کربلی ، کربلیوند، صفرنژاد، آشنا، دشت بزرگ وغیره
اولاد بزرگ خان
اولاد بزرگ خان، آشنا، کربلیوند، کربلی، صفرنژاد، دشت بزرگ وغیره
روستای دشت بزرگ
معروف، مشهور، شناخته شده
معروف ، مشهور
نام آشنا = معروف ، مشهور
شناس
فقط یک نکته واژگان زبان ترکی در فارسی: محمد صادق نایبی از نظر دانش زبان شناسی بسیاری از زبان شناسان این کتاب را دارای اشتباهات بسیاری میدونن وقابل پذیرش همگان نیست من پژوهشی که انجام دادم بسیاری از زبان شناسان این کتاب را علمی نمی دانند
جناب مجتبی عیوض صحرا درود بر شما با این پژوهش هایی که از کتاب های گوناگون انجام می دهین
درود بر شما
گرچه زبان فارسی از گویش های گوناگونی برخوردار است و در درازنای کارنامه گذشتگان، پیشینه پُر فراز و نشیبی را گذرانده است و به فراخور فرمانروایی دودمان ( سلسله ) خود از واژگان بسیاری بهره جُسته است که در این جا، گنجایش این را ندارم تا به گونه بُوَنده ( کامل ) به روشنگری آن بپردازم!
...
[مشاهده متن کامل]

ولی واژه نامه های گوناگون پهلوی بسیاری هست که درباره واژه آشنا روشنگری کرده است و همچنین در دوره های کارشناسی ارشد و دکترای زبان های باستانی ایران هم آموزش داده می شود!
که بیشترشان این واژه [ آشنا ] را جزو زبان پهلوی ساسانی دانسته اند!
( زبان پهلوی دو گونه است: 1. پارتی ( دوره اشکانیان ) 2. پارسی میانه ( دوره ساسانیان )
من هم نوشته ویکی پدیا را خوانده ام ولی بین دو واژه نامه گیر کرده بودم که هر کدام گزارشی ناهمسان از واژه ی [ آشنا ] داده بود:
1. واژگان زبان ترکی در فارسی: محمد صادق نائبی ( نایبی )
2. فرهنگ لغات فارسی به ترکی استانبولی: آراز ( آتیلا ) اُورمولو
سرانجام، کوتاهی ( پهلوی: نَرسپان ) ام را می پذیرم و واژه [ آشنا ] را >>> پهلوی ( پارسی میانه ) می دانم و نوشته پیشین خود را هم ویرایش می کنم!
باز هم سپاسگزارم که با قلم زیباتان این واژه را به من گوشزد کردید، خدا پشت و پناهتان باد!

اقای مجتبی عیوض صحرا
پیشنهاد میکنم این لینک رو مطالعه کنی اگر نیومد این عبارت رو سرچ کن در اینترنت ببین در حدود ۱۳۷۴ وام واژه پارسی در زبان ترکی استانبولی وجود دارد
https://fa. wikipedia. org/wiki/وام واژه های_پارسی_در_ترکی
آشنا کلمه اصیل فارسی است که به ترکی وارد شده
خودی
واژه ترکی استانبولی: آچینا از واژه فارسی میانه ( پهلوی ساسانی ) : آشنا وام گرفته شده است!
در ترکی آذربایجانی: تانیش
در زبان ترکی استانبولی می شود: تانئدئک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس