اشفته حال

/~ASoftehAl/

برابر پارسی: ( آشفته حال ) شوریده

لغت نامه دهخدا

( آشفته حال ) آشفته حال. [ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) مجذوب. شوریده در اصطلاح صوفیان :
ندانی که آشفته حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر دست بر کائنات ( کذا ).
سعدی.
مکن عیب آشفته حالان مست
که غرق است ، از آن میزند پا و دست.
سعدی.
|| پریشان و بی بضاعت :
بدیدار مسکین و آشفته حال.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( آشفته حال ) ( صفت ) ۱ - پریشانی پریشان حال . ۲ - بی بضاعت مسکین . ۳ - ( تصوف ) مجذوب شوریده.
مجذوب

فرهنگ عمید

( آشفته حال ) ۱. پریشان حال، شوریده، مضطرب: آن عمادالملک گریان، چشم مال / پیش سلطان دردوید آشفته حال (مولوی: ۹۷۵ ).
۲. مسکین، مستمند.
۳. (تصوف ) شوریده، مجذوب.

پیشنهاد کاربران

آشُفته - حال: ۱. آشفته، آشفته - روان، شوریده، پریشان ۲. ندار، تنگدست، مستمند، تُهیدست، ناتوان

بپرس