ابلوج

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

( آبلوج ) آبلوج. ( اِ ) قند مکرر. ( تحفه ). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است :
تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم
تا چون نبات نیست بپیش نظر شکر
بادا نهاده در دهن دولتت مقیم
دست نشاط و عیش بفتح و ظفر شکر.
پوربهای جامی.

ابلوج. [ اَ ] ( معرب ، اِ ) معرب از فارسی آبلوچ. قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق. آبلوج :
گفت عطار ای جوان ابلوج من
هست نیکو بی تکلف بی سخن.
مولوی.
آورده نظم و نثر تو کان هست قوت روح
ابلوج قند را بشمار مکرران.
بسحاق اطعمه.
ای در ره مزعفر ابلوج قند گردی
با لحم چرب و سرخش بزغاله روی زردی.
بسحاق.
در بیت ذیل ِ مولوی ابلوج وصف قند، شاید به معنی سفید آمده است :
امروز ز کندهای ( قندهای ) ابلوج
پهلوی جوالها دریده.
مولوی.
|| نوعی میوه.

فرهنگ فارسی

( آبلوج ) ( اسم ) قندسفید قند مکرر آبلوچ ابلوج .
آبلوچ، ابلوج، آبلوک: شکر، قندسفید، نبات
( اسم ) قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق یا شکر مطلق .
( آب لوج ) قند سفید

فرهنگ معین

( آبلوج ) ( اِ. ) قند سفید، نبات .
( اِ ) [ معر. ] (اِ. ) قند سفید، شکر سفید.

فرهنگ عمید

( آبلوج ) ۱. شکر، قند سفید: تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغت نامه: آبلوج ).
۲. نبات.
= آبلوج

جدول کلمات

آبلوج
۱. شکر، قند سفید: تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغت نامه: آبلوج). ۲. نبات.
= آبلوج

پیشنهاد کاربران

بپرس