ابستن کردن


معنی انگلیسی:
fertilize, fecundate, impregnate, inseminate, pregnant, to irnpregnate

لغت نامه دهخدا

( آبستن کردن ) آبستن کردن. [ ب ِ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) احبال. ( زوزنی ). القاح.

فرهنگ فارسی

( آبستن کردن ) ( مصدر ) حامله کردن باردار کردن القاح
القاح

فرهنگ معین

( آبستن کردن ) ( ~. کَ دَ ) (مص م . ) حامله کردن ، باردار کردن .

مترادف ها

insemination (اسم)
کاشتن، ابستن کردن، تلقیح

lime (فعل)
ابستن کردن، چسبناک کردن، چسبناک کردن اغشتن، با اهک کاری سفید کردن

knock up (فعل)
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن

fecundate (فعل)
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن

impregnate (فعل)
ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن

inseminate (فعل)
پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن

فارسی به عربی

کلس , لقح , ملقح

پیشنهاد کاربران

بپرس