ابخست


معنی انگلیسی:
island

لغت نامه دهخدا

( آبخست ) آبخست. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) جزیره :
رفت در دریا بتنگی [ظ: بیکّی ] آبخست
راه دور از نزد مردم دوردست.
بوالمثال ( از فرهنگ اسدی پاول هورن ).
بردشان باد تند وموج بلند
تا بیک آبخستشان افکند.
عنصری.
تنی چند از آن موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
|| ( ن مف مرکب ) آب گز. یعنی میوه ای که قسمتی از آن بگردیده و تباه شده باشد. خایس :
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
علی فرقدی.
و بهر دو معنی آبخوست نیز آمده است.و صاحب برهان معنی بَدْاَندرون نیز بکلمه داده.

فرهنگ فارسی

( آبخست ) ( اسم ) ۱- جزیره . ۲- میوه ای که قسمتی از آن تباه شده باشد آب گز . ۳ - ( صفت ) مردم بد اندرون .
جزیره
آبگز، میوه آب افتاده، میوه ترش شده وفاسد

فرهنگ معین

( آبخست ) (خَ یا خُ ) ۱ - (اِمر. ) جزیره . ۲ - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. ۳ - (ص مر. ) مردم بدسرشت .

فرهنگ عمید

( آبخست ) = آبخوست، ( آب خست ) ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد.

جدول کلمات

آبخست
= آبخوست، آب خست
ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد.

مترادف ها

island (اسم)
جزیره، ابخست

فارسی به عربی

جزیرة

پیشنهاد کاربران

تنی چند از آب دریا بجست
رسیدند نزدیکی آبخوست.
عنصری.
میان آب

بپرس