اب داده

/~AbdAde/

معنی انگلیسی:
plated

لغت نامه دهخدا

( آبداده ) آبداده. [ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) گوهردار. تیزکرده : گفتندپادشاه ما مسعود است هر کس که بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است. ( تاریخ بیهقی ).
دیو هگرز آبروی من نبرد زآنک
روی بدو دارد آبداده سنانم.
ناصرخسرو.
پر آب داده حسامم به دست نصرت تو
ترا چه حاجت باشدبه آبداده حسام ؟
مسعودسعد.
عدل را نوربخش ْ خورشیدی
ملک را آبداده پولادی.
مسعودسعد.
خنجر آبداده را ماند
آن دل بادطبع آهن باس.
مسعودسعد.
موی چون تاب خورده زوبینی است
مژه چون آبداده پیکانیست.
مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

( آب داده ) ( اسم ) ۱ - آب پاشیده مشروب . ۲ - شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار.
( آبداده ) گوهردار تیز کرده

فرهنگ معین

( آب داده ) (دِ ) (ص مف . ) ۱ - آب پاشیده ، مشروب . ۲ - تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر ).

فرهنگ عمید

( آب داده ) تیزکرده: شمشیر آب داده، خنجر آب داده.

پیشنهاد کاربران

بپرس