اب خون

لغت نامه دهخدا

( آب خون ) آب خون. ( اِ مرکب ) آبخست است که جزیره میان دریا باشد. ( برهان ). شاهدی برای این کلمه پیدا نشد، ممکن است مصحف آبخو یا آبخوست باشد. || خونابه.

فرهنگ فارسی

( آب خون ) خونابه

مترادف ها

serum (اسم)
خونابه، سرم، اب خون، اب پنیر

فارسی به عربی

مثل

پیشنهاد کاربران

در قدیم که مساجد لوله کشی آب نداشت مسجد را در کما چشمه ها درست می کردند و وقتی موذن اذان میگفت مردم به محل اذان که جنب چشمه سار که اذان میدادند آبخون میگفتند

بپرس