98
1532
100
1
/lAmese/
برابر پارسی: بساوایی
معنی لامسه در لغت نامه دهخدا
لامسه. [م ِ س َ ] (ع ص ، اِ) (حس...) یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسه ٔ مُنبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه ٔ اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث ). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن.
معنی لامسه به فارسی
لامسه
۱- ( اسم ) مونث لامس . ۲- ( اسم ) حس لامسه .
لمس بینائی قوه که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند
معنی لامسه در فرهنگ معین
لامسه
(مِ س ) [ ع . لامسة ] (اِ.) از حواس پنجگانة انسان که به وسیلة آن گرمی و سردی و زبری و نرمی اشیاء احساس می شود.
معنی لامسه در فرهنگ فارسی عمید
لامسه
از حواس پنج گانۀ انسان که به وسیلۀ آن گرمی، سردی، زبری، و نرمی اشیا درک می شود و آلت آن پوست بدن است، بساوایی.
لامسه در دانشنامه آزاد پارسی
لامسه را به اشتراک بگذارید
کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته
پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته
• تحقیق درباره حس لامسه • حس لامسه در جدول • حس لامسه چیست؟ • اهنگ حس لامسه • نام دیگر حس لامسه • حس لامسه زدبازی • حس لامسه انسان • حواس پنجگانه انسان • معنی لامسه • مفهوم لامسه • تعریف لامسه • معرفی لامسه • لامسه یعنی چی • لامسه یعنی چه