94 1610 100 1 سر جنباندن معنی سر جنباندن در لغت نامه دهخدا سر جنباندن. [ س َ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) سر تکان دادن. || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را : به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر.نظامی.ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنباند کس.نظامی.رجوع به ماده ٔ بعد شود.سر جنبانیدن را بخوانید. معنی سر جنباندن به فارسی سر جنباندن۱ - حرکت دادن سر . ۲ - تحسین کردن تمجید کردن . سر جور را بخوانید. سر جنباندن را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران ب. الف. بزرگمهر آمیخته واژه ی �سرجنباندن� را همچنانکه در بالا نیز به آن اشاره شده (باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را) می توان در برخی باره ها جایگزین واژه ی ازریشه عربی �تأیید� نمود ب. الف. بزرگمهر نمونه:من و این کره الاغم در همه چیز با هم همراهیم. چون سواد خواندن و نوشتن ندارد، قراردادمان به ناچار شفاهی از آب درآمد. من توی گوشش در چند نوبت خواندم و او هم با سرجنباندن نشان داد که همه ی شرایط مرا می پذیرد.برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:ب. الف. بزرگمهر دوم اَمرداد ماه ۱۳۹۴ http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_85.html معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Farhood > strictly حمید > اردوان مهستی > خاله خشتک Mp > good deed مهستی > وزه ن > dus storm حسین > دزفولی حضرت الله راسخ > hetrogeneity نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمد حاتمی نژادموسیعلی باقریعلی حقی بستان آبادDark Light سارافرجپورFigureنادیا فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته یک غازی فارس نام کره ای لرکی لر خونابه خوردن حسنا چادر