ادمخوار

/~AdamxAr/

    cannibal

مترادف ها

ogre (اسم)
غول، ادمخوار، غول پیکر، ادم موحش

cannibal (اسم)
خونی، ادمخوار، جانوری که همجنس خود را میخورد

fee-faw-fum (اسم)
ادمخوار

man-eater (اسم)
ادمخوار، جانوری که انسان را میخورد

پیشنهاد کاربران

( آدمیخوار ) آدمیخوار. [ دَ خوا/ خا ] ( نف مرکب ) مردم خوار. آدمیخواره :
آدمیخوارند اغلب مردمان.
مولوی.
مردم خوار. [ م َ دُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور : با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) . فوری نام قومی است هم از خرخیز. . . و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. ( حدود العالم ) . اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. ( حدود العالم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چو کوه کوه در او موجهای تندروش
چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار.
فرخی.
اسکندر بخندید و گفت شاه مردم خوار نیست که تو نمی یاری آمدن. ( اسکندرنامه، خطی ) . قومی دیو مردم اندکه مردم خورند و شاه ایشان زنگی ای است مردم خوار و هفتاد هزار زنگی مردم خوار در خیل اویند. ( اسکندرنامه ٔخطی ) . بادی مخالف برآمد و ما را به ولایت زنگبار افکند پیش جماعتی مردم خوار. ( مجمل التواریخ ) .
مردمان همچو گرگ مردم خوار
گاه مردم خورند و گه مردار.
نظامی.
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانه ٔ کار.
نظامی.
و آن بیابانیان زنگی سار
دیو مردم شدند و مردم خوار.
نظامی.
آنجاکه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است. ( گلستان ) .
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفاهمچو گرگ مردم خوار.
سعدی.
|| محو و نابودکننده. از میان برنده ٔ مردم : در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. ( تاریخ بیهقی ص 393 ) .

در فارسی به معنای همنوع خواری است
در زبان های دیگر:
Cannibal=انگلیسی
Yamyam=ترکی
Mirovxwav=کردی
Cannibale=فرانسوی
Kannibale=آلمانی
Cannibale=ایتالیایی
Can�bal=اسپانیایی
از توجه تون سپاسگزارم

بپرس