اب کردن


    melt
    render
    to melt
    to dissolve
    [fig.] to sell off
    to trade off

فارسی به انگلیسی

اب کردن یخ چیزی
unfreeze

اب کردن یخ و برف
thaw

مترادف ها

dissolve (فعل)
حل کردن، منحل کردن، اب کردن، گداختن

flux (فعل)
جاری شدن، اب کردن، گداختن

liquate (فعل)
اب کردن، گداختن، ذوب کردن، تبدیل باب کردن

پیشنهاد کاربران

حَمّ
حم ، حل
آب کردن: جنس نامرغوب را فروختن . حیف و میل کردن .
( ( شاگرد شوفری که با دهن باز و خنده مسخره اش تو دهن ژاندارم نگاه می کرد گفت: " دکی! تا که از تله در اومد که یه راس میره سر جای اولش سر خیک پنیرا. بابا اویوالله که تو هم خوب جائی فشنگ دولت و آب می کنی. ) ) ( صادق چوبک ، پاچه خیزک )
گداختن
آب کردن چیزی : آنرا گداختن ، بالکنایه از میان بردن
تاب سرما که برد از آتش تاب
آب را تیغ و ، تیغ را کرد آب
معنی بیت : تاب و شدت سرما که تاب و توان از آتش می برد ( گرمی آتش در برابر شدت سرما بی اثر شده بود ) آبها را یخ کرده ، خنجری از یخ ساخته ، پرتو و نور خورشید را محو و نابود کرده بود .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 492 )
آب کردن : [ اصطلاح در تداول عامه]. : پر کردن ظرف با آب ، ظرفی را با آب پر کردن .
( ( رفت طرف ظرفشویی . پارچ پلاستیکی را آب کرد برگشت سر میز. آب داد به جوانه ها. نصرت به جوانه ها نگاه کرد "زیاد آب نده مادر، می گندند. "آرزو پارچ را گذاشت روی میز . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 211. ) )

بپرس