warden

/ˈwɔːrdn̩//ˈwɔːdn̩/

معنی: سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی
معانی دیگر: ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: wardenship (n.)
(1) تعریف: a person who is responsible for or guards someone or something, such as persons, animals, facilities, or rules.
مترادف: caretaker, custodian, guard, keeper, warder
مشابه: curator, guardian, overseer, protector, steward, super, superintendent, watchman

(2) تعریف: the chief official administering a prison.
مترادف: superintendent
مشابه: manager, steward

جمله های نمونه

1. warden of the mint
(انگلیس) سرپرست ضرابخانه

2. fire warden
رئیس آتش نشانی

3. game warden
سرپرست شکارگاه

4. game warden
شکاربان

5. the prison warden inspected all the rooms
رئیس زندان به همه ی اتاق ها سرکشی کرد.

6. He is the warden of an old people's home.
[ترجمه گوگل]او سرپرست خانه سالمندان است
[ترجمه ترگمان]او سرپرست یک خانه سالمندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was a warden at the local parish church.
[ترجمه گوگل]او سرپرست کلیسای محلی بود
[ترجمه ترگمان]او رئیس زندان کلیسای محلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She's the warden of a home for mentally handicapped people.
[ترجمه گوگل]او سرپرست خانه معلولان ذهنی است
[ترجمه ترگمان]او سرپرست یک خانه برای افراد معلول ذهنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A new warden took over the prison.
[ترجمه گوگل]یک سرپرست جدید زندان را به دست گرفت
[ترجمه ترگمان]یک رئیس زندان از زندان بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He is chief game warden of the Masai Mara game reserve in Kenya.
[ترجمه گوگل]او سرپرست بازی ذخیره‌گاه Masai Mara در کنیا است
[ترجمه ترگمان]او رئیس اصلی بازی Masai مارا در کنیا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What are the duties of a traffic warden?
[ترجمه گوگل]وظایف راهنمایی و رانندگی چیست؟
[ترجمه ترگمان]وظایف یک رئیس ترافیک چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A traffic warden asked him to move his car.
[ترجمه گوگل]یک مامور راهنمایی و رانندگی از او خواست تا ماشینش را جابجا کند
[ترجمه ترگمان]یک مددکار بران یگان از او خواست که اتومبیلش را حرکت دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The warden of the prison signed the release.
[ترجمه گوگل]رئیس زندان آزادی را امضا کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس زندان آزادی را امضا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He's the chief warden of a big-game reservation.
[ترجمه گوگل]او سرپرست یک رزرو بازی بزرگ است
[ترجمه ترگمان]رئیس زندان محل رزرو بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The dog warden rounds up stray dogs and takes them to the dog pound until claimed.
[ترجمه گوگل]نگهبان سگ ها سگ های ولگرد را جمع می کند و آنها را تا زمانی که ادعا می شود به پوند سگ می برد
[ترجمه ترگمان]سگ نگهبان سگ های ولگرد را دور می زند و تا وقتی که ادعا می شود آن ها را به پوند می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He's the warden of Wadham College, Oxford.
[ترجمه گوگل]او رئیس کالج وادام، آکسفورد است
[ترجمه ترگمان]او سرپرست دانشگاه Wadham اکسفورد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Forest townships were compelled to pay the warden large sums of money if they did not attend Forest inquests at his summons.
[ترجمه گوگل]شهرستان‌های جنگلی مجبور به پرداخت مبالغ هنگفتی به سرپرست بودند، اگر در احضار وی در تحقیقات جنگل شرکت نمی‌کردند
[ترجمه ترگمان]ساکنان جنگل مجبور به پرداخت مبالغ هنگفت پول به سر مددکار در صورتی که در احضاریه وی شرکت نکنند، مجبور به پرداخت مبالغ هنگفت پول به سر مددکار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The traffic warden helped by urging them on.
[ترجمه گوگل]رئیس راهنمایی و رانندگی با اصرار به آنها کمک کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس زندان با اصرار آن ها را تشویق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Bradley is shot at by the warden and his guards, as well as by the killer and his henchmen.
[ترجمه گوگل]برادلی توسط نگهبان و نگهبانانش و همچنین توسط قاتل و سرسپردگانش مورد اصابت گلوله قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان]برادلی \" هم بوسیله رئیس و guards تیر خورده و همینطور هم از طرف قاتل و henchmen
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرپرست (اسم)
protector, administrator, supervisor, caretaker, superintendent, warden, attendant, overseer, headman, hierarch, symposiarch

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

ناظر (اسم)
proctor, supervisor, superintendent, warden, bailiff, steward, chamberlain, majordomo, bystander, overseer, viewer, spectator, surveillant, butler, onlooker, looker on, controller, intendant, manciple

متصدی (اسم)
superior, head, manager, director, foreman, superintendent, warden, chief, operator, overseer, boss

نگهبان (اسم)
guardian, warden, ward, keeper, watchman, guard, curator, sentinel, conservator, custodian, lifeguard, sentry, guardsman, watchdog

بازرس (اسم)
warden, scrutineer, controller, inspector

قراول (اسم)
warden, sentinel, sentry

زوار (اسم)
warden

والی (اسم)
warden

تخصصی

[عمران و معماری] عامل راهنمایی
[زمین شناسی] واردن - اصطلاح رایج در ولز جنوبی برای ماسه سنگ توده ای ضخیم همراه با زغال سنگ.

انگلیسی به انگلیسی

• jailer, official in charge of a prison; guardian, keeper; guard, protector; custodian, curator
a warden is an official who makes sure that certain laws or regulations are being obeyed.
a warden is also a person in charge of a building or institution such as a youth hostel.
a warden is also somebody who works in a prison supervising the prisoners.
in the united states, the warden of a prison is the person in charge of it.

پیشنهاد کاربران

نگهبان
warden 2 ( n ) =a person who is responsible for taking care of a particular place and making sure that the rules are obeyed, e. g. a forest warden.
warden
warden 1 ( n ) ( wɔrdn ) =the person in charge of a prison
warden
یکی از شخصیت های جدید ماینکرافت که معنیش هم هست رعیس
متصدی
مراقب
نگهبان ( بویژه نگهبان زندان )
Keeper
Guardian
Supervisor
One who guards
Superintendent
Prison officer
پاسبان ( شخص مراقب و ناظر بر عملکرد صحیح چیزی )
. . . بان ( پاسبان، نگهبان ، محیط بان ، پارکبان و. . . )
noun
[count]
1 : a person who is in charge of or takes care of something
◀️the warden of the cemetery
◀️a park/forest warden
◀️a game warden [=a person who makes sure that hunting and fishing laws are obeyed]
...
[مشاهده متن کامل]

2 US : an official who is in charge of a prison —called also Brit ) governor
3 Brit : any one of various officials at a British college

سرزندانبان ( رئیسِ زندان ) ، فرمانده زندان
سرپرست زندان
( زندانبان )

زندانبان

سرپرست ، رئیس ، ناظر، بازرس ، نگهبان
مراقب ، زندانبان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس