vow

/ˈvaʊ//vaʊ/

معنی: عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، پیمان، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، سوگند خوردن، عهد کردن
معانی دیگر: (به ویژه با خود یا با خدا) عهد کردن، شرط کردن، تصمیم قطعی گرفتن، قسم، پتمان، عزم راسخ، (موکدا) اعلام کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: take vows
(1) تعریف: a solemn oath, commitment, or undertaking that binds one to a particular act, service, or condition.
مترادف: commitment, oath, pledge
مشابه: betrothal, contract, engagement, gentlemen's agreement, obligation, sacrament, word of honor

- They exchanged wedding vows in this chapel.
[ترجمه Mahdi] آن ها ( دختر و پسر ) در این کلیسا پیمان ازدواج به هم دادند. ( پیمان ازدواج بستند )
|
[ترجمه گوگل] آنها در این کلیسا نذر عروسی رد و بدل کردند
[ترجمه ترگمان] در این کلیسا پیمان ازدواج با هم مبادله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a formal assertion, declaration, or promise.
مترادف: assurance, declaration, pledge, promise, word of honor
مشابه: affirmation, avowal, proclamation, profession, testimony, word

- The gang made a new vow of revenge against the rival gang.
[ترجمه گوگل] باند عهد جدیدی برای انتقام از باند رقیب بستند
[ترجمه ترگمان] باند یک عهد جدید برای انتقام علیه گروه رقیب به عمل آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: vows, vowing, vowed
(1) تعریف: to pledge or promise solemnly; take an oath.
مترادف: swear, take an oath
مشابه: asseverate, declare, pledge, plight, promise

- In court, she vowed that she would tell the truth.
[ترجمه گوگل] در دادگاه، او قول داد که حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان] در دادگاه، او قول داد که حقیقت را بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to resolve in earnest to do something; declare emphatically.
مترادف: asseverate, resolve, swear
مشابه: affirm, assert, assure, aver, avouch, declare, profess, state

- She vowed that she would never marry again.
[ترجمه گوگل] او قول داد که دیگر هرگز ازدواج نخواهد کرد
[ترجمه ترگمان] سوگند خورد که دیگر ازدواج نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make or take a solemn pledge; make an earnest promise or commitment.
مترادف: pledge, promise, swear
مشابه: declare

جمله های نمونه

1. she took a vow never to gamble again
او عهدکرد که دیگر هرگز قمار نکند.

2. to make a vow to give up smoking
تصمیم قطعی به ترک سیگار گرفتن

3. Jim made a vow that he would find his wife's killer.
[ترجمه گوگل]جیم عهد کرد که قاتل همسرش را پیدا کند
[ترجمه ترگمان]جیم قسم خورد که قاتل همسرش را پیدا خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He took a vow to abstain from alcohol/smoking/sex.
[ترجمه SS] او قسم خورد که از الکل/سیگار کشیدن/رابطه ی جنسی خودداری کند.
|
[ترجمه گوگل]او عهد کرد که از الکل / سیگار / رابطه جنسی پرهیز کند
[ترجمه ترگمان]او سوگند خورد که از الکل \/ سیگار کشیدن خودداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Nuns take a vow of chastity.
[ترجمه گوگل]راهبه ها عهد عفت می گیرند
[ترجمه ترگمان]راهبه ها عهد پاکدامنی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Love is not the strong vow but the simple accompany.
[ترجمه گوگل]عشق عهد قوی نیست بلکه همراهی ساده است
[ترجمه ترگمان]عشق، پیمان محکم نیست، بلکه باید همراه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. None of us can vow to be perfect. In the end all we can do is promise to love each other with everything we've got. Because love's the best thing we do.
[ترجمه گوگل]هیچ یک از ما نمی توانیم عهد کنیم که کامل باشیم در پایان تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که قول بدهیم با هر آنچه داریم به یکدیگر عشق بورزیم زیرا عشق بهترین کاری است که انجام می دهیم
[ترجمه ترگمان]هیچ کدوم از ما نمیتونیم عهد کنیم که بی نقص باشیم در پایان تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که قول بدهیم که با هر چیزی که داریم همدیگر را دوست داشته باشیم چون عشق بهترین کاریه که ما می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She took a vow never to lend money to anyone again.
[ترجمه گوگل]او عهد کرد که دیگر به کسی پول قرض ندهد
[ترجمه ترگمان]او سوگند خورد که دیگر هرگز به کسی پول قرض ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She has broken her vow of silence on the issue.
[ترجمه گوگل]او عهد سکوت خود را در این مورد شکسته است
[ترجمه ترگمان]او پیمان سکوت را بر روی مساله شکسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Catholic priests take a vow of celibacy.
[ترجمه گوگل]کشیشان کاتولیک عهد تجرد می بندند
[ترجمه ترگمان]کشیش های کاتولیک عهد تجرد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nothing will persuade me to break this vow.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز مرا متقاعد نمی کند که این عهد را بشکنم
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز مرا قانع نخواهد کرد که این سوگند را بشکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had broken his vow of poverty.
[ترجمه گوگل]او عهد فقر خود را شکسته بود
[ترجمه ترگمان]او پیمان فقر را شکسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He took a vow of chastity and celibacy.
[ترجمه گوگل]نذر عفت و تجرد کرد
[ترجمه ترگمان]سوگند پاک دامنی و تجرد را در اختیار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She kept her vow of silence until she died.
[ترجمه گوگل]او تا زمان مرگ به عهد سکوت خود وفا کرد
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که او بمیرد، او عهد خود را به سکوت نگه می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I made a silent vow to be more careful in the future.
[ترجمه گوگل]عهد خاموشی بستم که در آینده بیشتر مراقب باشم
[ترجمه ترگمان]من عهد بستم که در آینده بیشتر مراقب باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He made a vow to avenge his father's death.
[ترجمه گوگل]او عهد کرد که انتقام مرگ پدرش را بگیرد
[ترجمه ترگمان]سوگند خورد که انتقام مرگ پدرش را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عهد (اسم)
swear, agreement, covenant, treaty, pact, promise, word, oath, vow, age, era, time, epoch

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

قول (اسم)
promise, word, vow, behest, parol

نذر (اسم)
vow, bet

سوگند (اسم)
swear, oath, vow, davy, dick

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

میثاق (اسم)
promise, oath, vow

سوگند ملایم (اسم)
profession, vow, seal, pledge, sacrament

میعاد (اسم)
vow, term

سوگند خوردن (فعل)
swear, adjure, oath, vow

عهد کردن (فعل)
swear, promise, oath, vow, engage, guarantee, pledge, give one's word

انگلیسی به انگلیسی

• pledge; solemn promise
pledge; make a solemn promise
if you vow to do something, you make a solemn promise to do it.
a vow is a solemn promise.

پیشنهاد کاربران

I am under a vow to help the poor
عهد کردم که به فقرا کمک کنم
to make a determined decision or promise to do something:
۱ ) تصمیم قطعی گرفتن ، ۲ ) عهد کردن
She vowed never to speak to him again
او توبه کرد
او پشت دستش رو داغ گذاشت که دیگر با او صحبت کند
عهد کردن
At our first meeting he made a vow not to
speak to me under any circumstances
معنای دوستمون:
✅a serious promise
یه قول جدی برای انجام دادن کاری
We'll work from home forever
Civil servants ⭕vow⭕ to fight returning
✅عهد ( بستن - کردن ) با خود یا دیگری
✅قول و قرار ( زمان عروسی، کمپین های انتخاباتی و غیره )
قول شرف دادن
بناگذاشتن
در امور مذهبی یعنی نذر
در مکالمه روزمره یعنی قول مردانه یا قول شرف
a serious promise
ی قول جدی برای انجام دادن کاری
عهد بستن
Vow of silence:روزه ی سکوت
قول. شرط.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس