visit

/ˈvɪzət//ˈvɪzɪt/

معنی: بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن
معانی دیگر: دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ کسی رفتن، به سر وقت کسی رفتن، به سر کسی آمدن، دچار شدن یا کردن، تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن، (به فکر و غیره) خطور کردن، دید و بازدید، مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)، ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: visits, visiting, visited
(1) تعریف: to go or come to see (someone or some place).
مترادف: call on, see
مشابه: drop by

- We'll visit some friends while we're in Chicago.
[ترجمه رادمهر] ما که در شیماگو هستیم با چند دوست ملاقات میکنیم
|
[ترجمه Hani] مادرشیکاگوهستیم وچنددوست راملاقات میکنیم.
|
[ترجمه گوگل] تا زمانی که در شیکاگو هستیم، به دیدار دوستانی خواهیم رفت
[ترجمه ترگمان] وقتی در شیکاگو هستیم چند تا دوست ملاقات می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did you visit your uncle while he was in the hospital?
[ترجمه amir] زمانی که عمویت در بیمارستان بود به دیدنش رفتید؟
|
[ترجمه Azizullah haidari] وقتی عمویت در بیمارستان بود به ملاقاتش رفتی
|
[ترجمه Hani] آیازمانی ک عمویتان دربیمارستان بود، به ملاقاتش رفتید؟
|
[ترجمه saman] به عیادت عموت رفتی وقتی تو بیمارستان بود؟
|
[ترجمه گوگل] وقتی عمویت در بیمارستان بود به ملاقاتش رفتی؟
[ترجمه ترگمان] وقتی تو بیمارستان بود به عموت دیدن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hundreds of people visit the museum every day.
[ترجمه گوگل] هر روز صدها نفر از این موزه بازدید می کنند
[ترجمه ترگمان] صدها نفر هر روز از این موزه بازدید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remain in (a place) temporarily as a guest.
مشابه: haunt, see, stay

- While my aunt and uncle are visiting, I'm sleeping in the living room.
[ترجمه Hani] زمانی کعمه وعمویم درحال ملاقات یکدیگربودند، من دراتاق نشیمن ب خواب رفتم.
|
[ترجمه گوگل] در حالی که عمه و عمه ام در حال ملاقات هستند، من در اتاق نشیمن می خوابم
[ترجمه ترگمان] وقتی خاله و عمویم در حال ملاقات هستند، من در اتاق نشیمن می خوابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to inflict (usu. fol. by on or upon).
مترادف: inflict, wreak
مشابه: administer, impose, perpetrate

- They visited vengeance upon their enemies.
[ترجمه سبا] او از دشمنان خود انتقام گرفت
|
[ترجمه گوگل] آنها از دشمنان خود انتقام گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها از دشمنان خود انتقام گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to afflict.
مترادف: afflict
مشابه: attack, beset, smite, torture

- The disease visited him when he was young.
[ترجمه pourya] او زمانی که جوان بود دچار بیماری شد.
|
[ترجمه گوگل] این بیماری در جوانی او را ملاقات کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی جوان بود بیماری او را ملاقات می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to make a visit.
مترادف: call, drop by
مشابه: come, go, stay, travel

- Please come and visit when you're in town next time.
[ترجمه Hani] لطفادفعه ی بعدک به این شهرآمدید، اینجاراهم بازدیدکنید.
|
[ترجمه گوگل] لطفاً دفعه بعد که در شهر هستید بیایید و بازدید کنید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم وقتی که دفعه بعد در شهر هستید، بیایید و سری به اینجا بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) to chat; converse.
مترادف: chat, converse, talk
مشابه: chitchat, confabulate, gossip, palaver, socialize

- He stayed and visited a while with his grandmother.
[ترجمه گوگل] او ماند و مدتی با مادربزرگش دیدار کرد
[ترجمه ترگمان] او ماند و مدتی با مادربزرگش دیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act of calling to see a person or place.
مترادف: call
مشابه: chat, conversation, palaver, talk

- She had a nice visit with her sister this afternoon.
[ترجمه گوگل] امروز بعدازظهر با خواهرش دیدار خوبی داشت
[ترجمه ترگمان] امروز بعد از ظهر با خواهرش ملاقات خوبی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our visit to the zoo was wonderful.
[ترجمه گوگل] بازدید ما از باغ وحش فوق العاده بود
[ترجمه ترگمان] بازدید ما از باغ وحش عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of staying somewhere as a guest.
مترادف: sojourn, stay
مشابه: layover, stop, stopover

- I go to my sister's place on the lake for a week's visit every summer.
[ترجمه Hani] من هرتابستان ب منزل خواهرم برای ملاقات اومیروم.
|
[ترجمه گوگل] من هر تابستان برای بازدید یک هفته ای به خانه خواهرم در دریاچه می روم
[ترجمه ترگمان] من هر تابستان به سر خانه خواهرم می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an act of calling to make an inspection or examination.
مشابه: examination, inspection, review

- The health inspector makes his follow-up visit sometime in the next three weeks.
[ترجمه گوگل] بازرس بهداشت ویزیت بعدی خود را در سه هفته آینده انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] بازرس بهداشت در سه هفته آینده این دیدار را در پی خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a visit to a museum
رفتن به موزه

2. a visit to a neighboring town
مسافرت به یک شهر مجاور

3. i visit him occasionally
گهگاه او را ملاقات می کنم.

4. the visit to the city's slums was an eye-opener for the students
بازدید از حلبی آبادهای شهر برای شاگردان آموزنده بود.

5. to visit an art museum
به یک موزه ی هنری رفتن

6. to visit points of interest
از جاهای جالب توجه دیدن کردن

7. to visit the sins of the fathers upon the children
تقاص گناهان پدران را از فرزندان گرفتن

8. you visit but play coy / thus tantalizing me by feeding the flames of your desirability
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی /بازار خویش و آتش ما تیز می کنی

9. your visit while i was ill did me a power of good
ملاقات شما هنگامی که بیمار بودم یک دنیا بمن کمک کرد.

10. your visit will give her some comfort
دیدار شما مایه ی تسلی او خواهد بود.

11. a casual visit
دیدار اتفاقی،ملاقات عادی

12. a ship's visit to the port
رفتن کشتی به بندرگاه

13. a surprise visit
ملاقات غیر مترقبه

14. a telephone visit with my sister
صحبت تلفنی با خواهرم

15. a weekend visit with friends
اقامت آخر هفته نزد دوستان

16. mehri will visit me for norooz holidays
مهری تعطیلات نوروز را نزد من خواهد گذراند.

17. migratory birds visit these shores every spring
هر بهار پرندگان مهاجر به این سواحل می آیند.

18. my first visit to london
اولین دیدار من از لندن

19. make a visit (or pay a visit)
به ملاقات رفتن،دیدار کردن،سرکشی کردن،به دیدن (کسی) رفتن

20. return a visit
به بازدید (کسی) رفتن

21. she went to visit a sick friend
او به دیدار یک دوست بیمار رفت.

22. to pay a visit to the capital
از پایتخت دیدن کردن

23. to repay a visit
بازدید رفتن

24. to return somebody's visit
به بازدید کسی رفتن

25. he stopped over to visit his aunt briefly
برای دیدار کوتاهی از عمه اش درنگ کرد.

26. it depressed me to visit her tomb
رفتن به آرامگاه او مرا افسرده کرد.

27. let's sit here and visit together for a while
بیا اینجا بنشینیم و قدری با هم اختلاط کنیم.

28. i kept a journal during my visit to japan
طی سفرم در ژاپن خاطرات خود را یادداشت می کردم.

29. once a year, she condescended to visit his slum-dwelling parents
او سالی یک بار با فیس و افاده سراغ والدین کوخ نشینش می رفت.

30. we decided to be adventurous and visit the smugglers' district on foot
تصمیم گرفتیم ماجراجویی کنیم و پیاده از محله ی قاچاقچیان دیدن کنیم.

31. we tripped frequently to kashan to visit her
برای ملاقات او اغلب به کاشان مسافرت می کردیم.

32. we will have enough time to visit the stores before dinner
وقت کافی داریم که قبل از شام سری به مغازه ها بزنیم.

33. the highlight of our trip was the visit to takht- jamsheed
بهترین بخش سفر ما بازدید از تخت جمشید بود.

مترادف ها

بازدید (اسم)
visit, review, survey, inspection, revision

دیدار (اسم)
visit, visitation

عیادت (اسم)
visit, visitation, visiting

دیدن کردن از (فعل)
visit

زیارت کردن (فعل)
visit

دید و بازدید کردن (فعل)
visit

عیادت کردن (فعل)
visit, pay a visit

سر زدن (فعل)
appear, drift in, be committed, drop in, originate, visit, call on

خدمت کسی رسیدن (فعل)
drop in, visit, call on, serve out

ملاقات کردن (فعل)
meet, encounter, visit, see, have an interview

تخصصی

[کامپیوتر] ملاقات، سرکشی کردن وقوع یک مرورگر وب که در مدت زمان کوتاهی از یک سایت مستندات ( صفحات وب ) در خواست می کند.
[ریاضیات] ملاقات کردن

انگلیسی به انگلیسی

• temporary stay somewhere; instance of spending time with a person or group of people; inspection
stay somewhere temporarily; spend time with a person or group of people; make an official inspection
if you visit someone, you go to see them and spend time with them. verb here but can also be used as a count noun. e.g. it would be nice if you paid me a visit. mr ibrahim's visit follows that of president mubarak to iraq last month.
if you visit a place, you go to see it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a brief visit to the u.s.
see also visiting.

پیشنهاد کاربران

when you are hungry , you can visit the cafe for lunch
وقتی که شما گرسنه هستید. شما میتوانید کافه را برای ناهار ببینید
اقامت کوتاه
گشت و گذار، گردش کردن
سفررئیس جمهوریه به یک کشور
Visit = ملاقات کردن . بازدید کردن .
منابع• http://www.TahlilGaran.org/TDictionary
Alright have you visited America?, I have been longing to visit your country but my job always keeps me busy anyway when time permits I may visit someday.
سَرک کشیدن به جایی یا به کار و زندگیِ کسی
make a visit to someone
مراجعه کردن به پزشک
مراجعه
?Where are you from, در جواب این سوال میتوان گفت، I , m visiting from IRANمن از ایران امدم، یا من از ایران میام
اسم visit به معنای دیدار یا بازدید
اسم visit در فارسی به معنای دیدار یا بازدید است. بطور کلی به یک مناسبت یا یک دوره زمانی گفته می شود که کسی برای دیدن مکانی یا کسی دیگر می رود و در آنجا زمانی را سپری میکند. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. it's my first visit to new york ( این اولین دیدار من از نیویورک است. )
- البته این اسم به بازدید از یک وبسایت اینترنتی نیز می تواند اشاره داشته باشد. مثال:
. visits to our website have doubled in a year ( بازدید از وبسایت ما در یک سال، دو برابر شده است. )
- این اسم به مفهوم بازدید یک مقام رسمی از یک کشور یا دیدار با یک مقام رسمی نیز می تواند باشد. مثال:
the president's visit to argentina ( دیدار رییس جمهور از آرژانتین )
فعل visit به معنای دیدار کردن یا ملاقات کردن
فعل visit در فارسی به معنای دیدار کردن یا ملاقات کردن است. دیدار کردن، به معنای به دیدن کسی، مکانی یا چیزی رفتن و زمانی را با آنها سپری کردن است. به مثال های زیر توجه کنید:
. we visited a few galleries while we were in prague ( ما وقتی در پراگ بودیم از چندین نمایشگاه دیدار کردیم. )
. we have friends coming to visit this weekend ( دوستانمان این آخر هفته به دیدار ما می آیند. )
- فعل visit در فارسی به معنای ملاقات کردن یک جنبه انسانی دارد و معمولا به دیدار دو یا چند انسان با یکدیگر نسبت داده می شود. مثلا ما در فارسی نمی گوییم ما از کشور امریکا ملاقات کردیم. یا از چندین نمایشگاه ملاقات کردیم. در این مفهوم از دیدار کردن استفاده می کنیم. مثال:
. will you visit me when i'm in hospital ( وقتیکه در بیمارستان هستم به ملاقاتم می آیی؟ )
. tomorrow i'll visit the capital ( فردا از پایتخت دیدار می کنم. )
( منظور مثال بالا این است که فردا به پایتخت رفته و از آنجا دیدار می کنم. )
منبع: سایت بیاموز

ملاقات کردن
visit ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: بازدید
تعریف: دیدار از مکان یا شیء با قصد معین
دیداریدن.
مُلاقاتیدن.
سرْوقت کسی رفتن: [مجاز] به ملاقات او رفتن.
Visit S/Th upon S/ONE
انتقام و تقاص چیزی رو گرفتن از کسی🤔🤔
دیدن کردن از . . . . . . . . .
دیدن کردن
تلاقی کردن
دیدار ملاقات
ملاقات کردن ، دیدن
are you going to visit your grandmother
قصد داری مادربزرگت را ملاقات کنی ؟؟ 💃🏻💃🏻
دیدن
both his parents and his grandfather are coming to visit him
هم والدینش و هم پدربزرگش برای دیدن او دارند می آیند 🏖🏖
بازدید
when i saw your eyes, i saw
it in your eyesهنگامی که به چشمای تورا دیدم اورا در چشمای تو میدیدم
دیدار.
عیادت

با make به معنی:
'' مراجعه''
People made regular visits to doctors

سر کشی ، ملاقات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس