vague

/ˈveɪɡ//veɪɡ/

معنی: مبهم، سیال، معلق، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار، کجیپا
معانی دیگر: نامشخص، گنگ، سربسته، سرگم، منگ، دری وری باف

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: vaguer, vaguest
مشتقات: vaguely (adv.), vagueness (n.)
(1) تعریف: inexact, unclear, or indistinct in form or character.
مترادف: bleary, blurry, foggy, fuzzy, indistinct, nebulous, obscure, shadowy
متضاد: clear, clear-cut, definite, explicit, trenchant
مشابه: amorphous, diaphanous, diffuse, dim, general, hazy, indefinite, inexact, muddy, opaque, uncertain, unclear

- We could see a vague outline of a steeple through the mist.
[ترجمه گوگل] ما می‌توانستیم طرح مبهم یک برج را از میان مه ببینیم
[ترجمه ترگمان] ما می توانستیم در میان مه یک طرح مبهم یک مناره کلیسا را ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There was still a vague odor of sweat in the room.
[ترجمه گوگل] هنوز بوی مبهم عرق در اتاق بود
[ترجمه ترگمان] هنوز بوی مبهمی از عرق در اتاق شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not clearly expressed or able to be understood.
مترادف: foggy, hazy, imprecise, indefinite, indistinct, nebulous, opaque, unclear
متضاد: clear, clear-cut, explicit, express, incisive, precise
مشابه: cloudy, diffuse, dim, faint, general, imperceptible, indeterminate, inexact, murky, noncommittal, weak

- The terms of the contract were vague.
[ترجمه گوگل] مفاد قرارداد مبهم بود
[ترجمه ترگمان] شرایط قرارداد مبهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The meaning of this paragraph is rather vague.
[ترجمه گوگل] معنای این پاراگراف نسبتاً مبهم است
[ترجمه ترگمان] معنی این مقاله تا حدی مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unclear in conveying; unintentionally or intentionally unspecific or ambiguous.
مترادف: ambiguous, imprecise, indefinite, obscure, uncertain, unclear, unspecific
متضاد: explicit, specific, vivid
مشابه: doubtful, dubious, fuzzy, indistinct, inexact, nebulous, unsure

- He was vague about his schedule.
[ترجمه گوگل] او در مورد برنامه خود مبهم بود
[ترجمه ترگمان] نسبت به برنامه او مبهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The politician gave only vague answers to the reporters' questions.
[ترجمه گوگل] این سیاستمدار تنها به سوالات خبرنگاران پاسخ های مبهم داد
[ترجمه ترگمان] این سیاست مدار تنها پاسخی مبهم به سوالات خبرنگاران داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They made vague promises to meet again soon.
[ترجمه گوگل] آنها قول های مبهمی دادند که به زودی دوباره ملاقات کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها به زودی به یکدیگر قول دادند که دوباره یکدیگر را ببینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. vague traces of an earlier civilization
بقایای مبهمی از یک تمدن پیشین

2. a vague answer
پاسخ مبهم

3. a vague desire for change
یک آرزوی نامشخص برای تغییر

4. a vague pain
درد نامشخص

5. a vague sentence
یک جمله ی گنگ

6. his vague and labyrinthine sentences
جمله های پیچراهسان و مبهم او

7. the vague borderland between waking and sleep
مرز مبهم مابین بیداری و خواب

8. the vague memories of childhood
خاطرات مبهم کودکی

9. her reply to me was vague
پاسخ او به پرسش من مبهم بود.

10. the general plan is inchoate and vague
نقشه ی کلی ناقص و مبهم است.

11. too many deletions have made the text vague
حذفیات زیاد متن را مبهم کرده است.

12. if you misuse words, the text will become vague
اگر واژه ها را عوضی بکار ببری متن گنگ خواهد شد.

13. Through the fog we saw the vague outline of a ship.
[ترجمه فردین] در میان مه، رخ نامشخص کشتی را دیدیم.
|
[ترجمه گوگل]در میان مه، طرح مبهم یک کشتی را دیدیم
[ترجمه ترگمان]از میان مه، خطوط مبهمی از کشتی را دیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. "Where did you leave it?" Isobel looked vague.
[ترجمه گوگل]"کجا گذاشتی؟" ایزوبل مبهم به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]کجا گذاشتیش؟ ایزابل به نظر مبهم میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Readers familiar with English history will find a vague parallel to the suppression of the monasteries.
[ترجمه گوگل]خوانندگانی که با تاریخ انگلیسی آشنا هستند، شباهتی مبهم با سرکوب صومعه‌ها پیدا خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]خوانندگان که با تاریخ انگلستان آشنایی دارند، به موازات سرکوبی صومعه ها، یک ردیف مبهم پیدا خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I do have a vague memory of meeting her many years ago.
[ترجمه گوگل]خاطره ای مبهم از ملاقات سال ها پیش با او دارم
[ترجمه ترگمان]چند سال پیش خاطره مبهمی از دیدار او داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She's a little vague about her plans for next year.
[ترجمه گوگل]او در مورد برنامه های خود برای سال آینده کمی مبهم است
[ترجمه ترگمان]او برای سال آینده کمی مبهم و مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. His vague reply disconcerted us completely.
[ترجمه گوگل]پاسخ مبهم او ما را کاملاً نگران کرد
[ترجمه ترگمان]پاسخ مبهم او کاملا ما را پریشان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. His eyes were always so vague when he looked at her.
[ترجمه گوگل]وقتی به او نگاه می کرد چشمانش همیشه مبهم بود
[ترجمه ترگمان]وقتی به او نگاه می کرد چشمانش همیشه خیلی مبهم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. You could just see vague blobs of faces.
[ترجمه گوگل]شما فقط می توانید لکه های مبهم از چهره ها را ببینید
[ترجمه ترگمان]تو فقط میتونی علامت های مبهمی از صورت ببینی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. At the back of his mind was the vague idea that he had met her before.
[ترجمه گوگل]در پس ذهنش این ایده مبهم بود که قبلاً او را ملاقات کرده بود
[ترجمه ترگمان]پشت سرش فکر مبهمی بود که قبلا او را دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مبهم (صفت)
hazy, involved, involute, obscure, opaque, ambiguous, vague, enigmatic, misty, dim, dusky, esoteric, mysterious, forked, nebular, imprecise

سیال (صفت)
indeterminate, current, vague, fluid, liquid, indefinite, undetermined, flowing

معلق (صفت)
indeterminate, uncertain, vague, indefinite, unclear, indistinct, hanging, suspended, hovering, overhung, inexplicit, suspended from service

غیر معلوم (صفت)
vague

سر بسته وابهام دار (صفت)
vague

کجی پا (صفت)
vague

تخصصی

[ریاضیات] نامعلوم، مبهم

انگلیسی به انگلیسی

• hazy, faint, indistinct; ambiguous; uncertain
if something is vague, it is not explained, expressed, or experienced clearly.
if you are vague about something, you avoid telling people about it, often deliberately.
a vague shape or sound is not clear or easy to perceive.

پیشنهاد کاربران

vague ( adj ) ( veɪɡ ) =not clear, e. g. They had only a vague idea where the place was. He was accused of being deliberately vague. vaguely ( adv ) , vagueness ( n )
vague
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : vagueness
✅️ صفت ( adjective ) : vague
✅️ قید ( adverb ) : vaguely
Not clear or precies or exact.
not clear in meaning
Your question is a bit vague
مبهم
unclear because someone does not give enough detailed information or does not say exactly what they mean
گیج و منگ
مردد
بلاتکلیف
نامطمئن
نا معلوم; مبهم
not exact
جمله=I could not find the house because he gave me very vague directions
مبهم، گنگ
دودل

بپرس