untimely

/ənˈtaɪmli//ʌnˈtaɪmli/

معنی: بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه
معانی دیگر: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: untimelier, untimeliest
(1) تعریف: not occurring at a convenient or appropriate time; poorly timed.
متضاد: timely
مشابه: inconvenient

- The untimely arrival of the furniture she'd ordered made her late for her doctor's appointment.
[ترجمه جان] رسیدن یهویی اون مبلمانی که سفارش داده بود باعث شد که قرار ملاقاتش با دکتر دیر بشه.
|
[ترجمه گوگل] رسیدن نابهنگام اثاثیه ای که سفارش داده بود باعث شد او برای وقت دکترش دیر شود
[ترجمه ترگمان] به محض رسیدن به خانه، به این ترتیب بود که او را برای ملاقات دکتر به تاخیر انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: coming too early; premature.

- They mourned the young officer's untimely death.
[ترجمه گوگل] آنها برای مرگ نابهنگام این افسر جوان عزادار شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در سوگ مرگ نابهنگام افسر جوان عزاداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: untimeliness (n.)
(1) تعریف: at an inappropriate or inconvenient time.
متضاد: timely

(2) تعریف: too soon; prematurely.

جمله های نمونه

1. untimely laughter
خنده ی بی موقع

2. an untimely frost blasted the crops
سرمای نابهنگام محصولات را تباه کرد.

3. an untimely remark
حرف بی جا،گفته ی بی موقع

4. her untimely death has left a scar that nothing will ever remove
داغی که مرگ نابهنگام او باقی گذاشته هرگز زدودنی نیست.

5. his untimely death destroyed our plans
مرگ نابهنگام او نقشه های ما را تباه کرد.

6. his untimely death made matters worse
مرگ نابهنگام او وضع را بدتر کرد.

7. his untimely death negated all our efforts
مرگ نابهنگام او همه ی کوشش های ما را بی اثر کرد.

8. his untimely death overturned our plans
مرگ نابهنگام او نقشه های ما را به هم زد.

9. his untimely death torpedoed our project
مرگ نابهنگام او طرح ما را نقش بر آب کرد.

10. his untimely death was a real tragedy
مرگ نابهنگام او واقعا جانگداز بود.

11. the untimely death of the woman i loved impoverished my life
مرگ نابهنگام زنی که او را می پرستیدم،زندگانیم را بی ارزش کرد.

12. the untimely frost harmed the crops
یخبندان نابهنگام به محصولات صدمه زد.

13. mohsen died untimely at the age of twenty seven
محسن در سن بیست و هفت سالگی جوانمرگ شد.

14. the mother was unhappy about the untimely marriage of her son, but she disguised her feelings
مادر از ازدواج بی موقع پسرش خرسند نبود ولی احساسات خود را پنهان کرد.

15. She came to an untimely end .
[ترجمه گوگل]او به پایان نابهنگام رسید
[ترجمه ترگمان] اون به یه بن بست رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The untimely death of his father did nothing to alter the youngest Charlton's ambition.
[ترجمه گوگل]مرگ نابهنگام پدرش هیچ تغییری در جاه طلبی جوانترین چارلتون ایجاد نکرد
[ترجمه ترگمان]مرگ نابهنگام پدرش نتوانست کوچک ترین آرزوی Charlton را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His grandfather had met an untimely end as the result of too much whisky.
[ترجمه گوگل]پدربزرگش در نتیجه مصرف بیش از حد ویسکی با پایانی نابهنگام روبرو شده بود
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ او به علت ویسکی بیش از حد به یک پایان ناگهانی رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Beginning on the Sunday school now was untimely he thought.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که اکنون شروع در یکشنبه مدرسه نابهنگام بود
[ترجمه ترگمان]فکر کرد که اکنون از مدرسه یکشنبه شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She had died a young, untimely death.
[ترجمه گوگل]او با مرگی جوان و نابهنگام مرده بود
[ترجمه ترگمان]او یک مرگ ناگهانی و ناگهانی مرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی مورد (صفت)
amiss, wrong, inappropriate, undue, unseasonable, inopportune, untimely, anomalous, inapposite, trumped-up

نا بهنگام (صفت)
malapropos, unseasonable, inopportune, untimely, anachronistic, anachronous, premature, immature, precocious, ill-timed

بی موقع (صفت)
malapropos, off, inappropriate, unseasonable, inopportune, untimely, inapposite, ill-timed, tideless

بیگاه (قید)
untimely, late

انگلیسی به انگلیسی

• premature; ill-timed, inopportune; unseasonable
an untimely event happens too soon or sooner than expected.
untimely is used to describe something which is not suitable for a particular time; a formal use.

پیشنهاد کاربران

بی نظم
at an unsuitable time
نابهنگام، مرگ ناگهانی، زودهنگام
بی موقع، زودهنگام

بپرس