undying

/ənˈdaɪɪŋ//ˌʌnˈdaɪɪŋ/

معنی: پایدار، لایزال، فنا ناپذیر، غیر فانی
معانی دیگر: همیشگی، ابدی، نمردنی، جاودانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: undyingly (adv.)
• : تعریف: not ending; everlasting; eternal.
مترادف: eternal, everlasting, perpetual
متضاد: mortal
مشابه: abiding, deathless, endless, enduring, immortal, imperishable, lasting, perennial, permanent, sempiternal

جمله های نمونه

1. they swore undying loyalty to their leader
سوگند خوردند که نسبت به رهبر خود همیشه وفادار باشند.

2. Dianne declared her undying love for Sam.
[ترجمه گوگل]دایان عشق بی پایان خود را به سم اعلام کرد
[ترجمه ترگمان]dianne \"عشقش رو به\" سم \"اعلام کرد\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He had won her undying gratitude.
[ترجمه گوگل]او قدردانی بی پایان او را به دست آورده بود
[ترجمه ترگمان]او به او سپاسگزاری و سپاسگزاری کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They declared their undying love for each other.
[ترجمه گوگل]آنها عشق بی پایان خود را به یکدیگر اعلام کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها عشق جاویدان خود را برای یکدیگر اعلام کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She and I swore undying love.
[ترجمه گوگل]من و او سوگند عشق بی پایان قسم خوردیم
[ترجمه ترگمان] من و اون به عشق undying قسم خوردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The atmosphere did not encourage reasonableness and undying camaraderie.
[ترجمه گوگل]جو، منطقی بودن و رفاقت بی پایان را تشویق نمی کرد
[ترجمه ترگمان]این جو منطقی بودن و رفاقت ابدی را تشویق نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He pledged undying love/loyalty.
[ترجمه گوگل]او قول عشق/وفاداری بی پایان داد
[ترجمه ترگمان]او تعهد داد که عشق و وفاداری جاودان داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There had been no expression of undying love on the angular face she had come to love.
[ترجمه گوگل]در چهره گوشه‌ای که او عاشقش شده بود، هیچ ابراز عشقی همیشگی وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ حالتی از عشق undying در چهره گوشه دار که به عشق آمده بود نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You have my undying love.
[ترجمه گوگل]تو عشق بی پایان من را داری
[ترجمه ترگمان] تو عشق ابدی منو داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He also has my undying respect and jealousy for having been fortunate enough to have been born and raised in Tucson.
[ترجمه گوگل]او همچنین احترام و حسادت بی پایان من را به خاطر خوش شانسی که در توسان به دنیا آمده و بزرگ شده است، دارد
[ترجمه ترگمان]او همچنین نسبت به اینکه به اندازه کافی خوش شانس بوده است که متولد شده و در توسکان به دنیا آمده است، احترام و حسادت جاودان خود را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Captain Schrader has shown undying loyalty to the flag.
[ترجمه گوگل]کاپیتان شریدر وفاداری بی پایان به پرچم نشان داده است
[ترجمه ترگمان]کاپیتان \"شریدر\" وفاداری جاودان رو به پرچم نشون داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Labour seemed happiest when proclaiming its undying support for the National Health Service and the state education system of the post-Beveridge era.
[ترجمه گوگل]حزب کارگر زمانی که حمایت همیشگی خود را از خدمات بهداشتی ملی و سیستم آموزشی دولتی دوران پس از بورایج اعلام کرد، بسیار خوشحال به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که حزب کارگر با اعلام حمایت جاودان خود از خدمات بهداشت ملی و سیستم آموزش و پرورش دولت در دوران پس از Beveridge، اعلام خوشحالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He kept apologising to Nellie and swearing undying devotion to her.
[ترجمه گوگل]او مدام از نلی عذرخواهی می‌کرد و به او قسم می‌خورد که او را فداکاری نمی‌کند
[ترجمه ترگمان]او از نلی عذرخواهی کرد و سوگند وفاداری ابدی خود را با او در میان گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Trading on the name and our undying devotion, Carlton have revived Crossroads.
[ترجمه گوگل]معامله بر اساس نام و فداکاری بی پایان ما، Carlton، Crossroads را احیا کرده است
[ترجمه ترگمان]تجارت بر روی نام و اخلاص ابدی ما، کارلتون، چهار راه را احیا کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پایدار (صفت)
abiding, stable, permanent, firm, constant, resistant, livelong, stanch, indissoluble, perdurable, faithful, changeless, unflinching, inexhaustible, undying, unfailing

لایزال (صفت)
eternal, undying

فنا ناپذیر (صفت)
eternal, immortal, undying, indestructible

غیر فانی (صفت)
undying

انگلیسی به انگلیسی

• immortal, deathless; unending
if you describe a feeling or a belief as undying, you mean that it will last forever; a literary word.

پیشنهاد کاربران

( especially of an emotion ) lasting forever
( بویژه در حوزه احساسات ) ابدی، همیشگی
"promises of undying love"
نامیرا

بپرس