usually

/ˈjuːʒəwəli//ˈjuːʒəli/

معنی: معمولا
معانی دیگر: معمولا

بررسی کلمه

قید ( adverb )
• : تعریف: ordinarily or most often; generally; typically.

- He usually orders the steak, but he decided to try the salmon this time.
[ترجمه مجید] او معمولا استیک را سفارش می دهد، اما تصمیم گرفت که این بار سالمون را امتحان کند
|
[ترجمه بدون نام] او معمولا استیک سفارش می دهد، ولی این بارتصمیم گرفت سالمون را امتحان کند.
|
[ترجمه HA] او به طور معمول استیک سفارش می دهد ولی او تصمیم گرفت این بار سالمون را امتحان کند
|
[ترجمه محمد حیدری] او معمولا استیک گوشت رو سفارش میده ( ترجیحش میده ) , ولی این بار تصمیم گرفته که ماهی سالمون رو امتحانش کنه.
|
[ترجمه ...] او ( جنسیت مرد ) معمولا استیک سفارش می دهد اما این بار تصمیم گرفت سالمون امتحان کند.
|
[ترجمه محمد] او معمولا استیک سفارس میده، ولی اینبار تصمیم گرفته سالمون رو امتحان کنه
|
[ترجمه شان] او معمولا سفارش استیک میدهد ولی این دفعه تصمیم گرفته "ماهی سامون "راامتحان کند
|
[ترجمه شنیا] او معمولا استیک سفارش می دهد، اما تصمیم گرفت که این بار در سالمون را امتحان کند.
|
[ترجمه گوگل] او معمولا استیک را سفارش می دهد، اما تصمیم گرفت این بار ماهی سالمون را امتحان کند
[ترجمه ترگمان] معمولا به استیک دستور می داد، اما تصمیم گرفت این دفعه ماهی قزل آلا امتحان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. usually a car has a front bumper and a back bumper
معمولا هر اتومبیل یک سپر جلو و یک سپر عقب دارد.

2. usually a halo is painted around the heads of saints
معمولا دور سر مقدسان هاله ای نقاشی می کنند.

3. usually a stool does not have a back
معمولا سه پایه پشتی ندارد.

4. usually death ensues from this kind of disease
این گونه بیماری اغلب به مرگ منجر می شود.

5. usually each carton contains ten cigarette packages
هر کارتن معمولا محتوی ده بسته سیگار است.

6. usually eldest sons succeeded their fathers
معمولا پسران ارشد جانشین پدرشان می شدند.

7. usually husbands and wives are (considered) incompetent to testify in favor of each other
معمولا زن و شوهر صلاحیت گواهی دادن به سود یکدیگر را ندارند.

8. guilt usually connotes suffering
گناه معمولا مستلزم رنج و محنت است.

9. he usually tosses off four newspapers with his breakfast
(مجازی) معمولا هنگام صرف صبحانه چهار روزنامه را می خواند (کلک چهار روزنامه را می کند).

10. i usually have lunch at twelve sharp
من معمولا سر ظهر ناهار می خورم.

11. mist usually dissipates in the sun's rays
معمولا مه در اثر نور خورشید از میان می رود.

12. the usually imperturbable officer was now weeping
در آن هنگام افسری که معمولا خوددار بود،داشت اشک می ریخت.

13. we usually shop at this store
مامعمولا از این مغازه خرید می کنیم.

14. a sentence usually begins with a capital letter and ends with a period
معمولا جمله با حرف بزرگ آغاز و با نقطه تمام می شود.

15. adolescence is usually accompanied by romanticism
نوجوانی معمولا با عشق گرایی همراه است.

16. he is usually bearish in the morning
معمولا صبح ها بدخلق است

17. he is usually on time
او معمولا سر وقت می آید.

18. heretics are usually treated worse than infidels
معمولا با مرتدها بیشتر بدرفتاری می شود تا با کفار.

19. humans are usually divided into four stocks
معمولا بشر را به چهار نژاد تقسیم می کنند.

20. in tugs-of-war usually the heaviest team member serves as the anchor
در مسابقه های طناب کشی معمولا سنگین ترین عضو تیم را عقب دار می کنند.

21. there is usually not much difficulty in separating a butterfly from a moth
معمولا بازشناختن پروانه از بید زیاد دشوار نیست.

22. whisky is usually aged in wood
ویسکی معمولا در بشکه ی چوبی به عمل آورده می شود.

23. winter is usually cold and summer warm
زمستان معمولا سرد است و تابستان گرم.

24. a birthday card usually has a sentiment like "happy birthday" on it
کارت زادروز معمولا حاوی چنین درودی است: "تولدت مبارک "

25. a bride is usually dressed in white
معمولا عروس جامه ی سفید می پوشد.

26. frontier areas are usually bicultural
نواحی مرزی معمولا دو فرهنگی هستند.

27. german verbs are usually postponed
افعال آلمانی معمولا در آخر جمله قرار می گیرند.

28. in english we usually aspirate the sounds represented by p and t
در انگلیسی معمولا صداهای پ و ت را به طور دمیده ادا می کنیم.

29. kebab spits are usually flat
سیخ کباب معمولا پهن است.

30. larger projects are usually less efficient
طرح های بزرگتر معمولا اثربخشی کمتری دارد.

31. national parks are usually larger than state parks
معمولا پارک های ملی از پارک های ایالتی بزرگترند.

32. a case of wine usually contains twelve bottles
یک صندوق شراب معمولا حاوی دوازه بطری است.

33. people over sixty are usually called seniors
اشخاص بیش از شصت ساله را معمولا سالمند می نامند.

34. the vice president is usually in the background
معاون رئیس جمهور معمولا در پس پرده است.

35. dogs and apples are not usually classed together
سگ و سیب معمولا با هم رده بندی نمی شوند.

36. he had good plans but they usually died on the vine
او نقشه های خوبی داشت که معمولا معوق می ماندند.

37. the intrinsic value of a gold coin is usually less than its nominal value
ارزش واقعی یک سکه ی طلا (ارزش فلز آن) معمولا از ارزش اسمی آن کمتر است.

مترادف ها

معمولا (قید)
generally, usually

انگلیسی به انگلیسی

• commonly, generally, regularly
if something usually happens, it is the thing that most often happens in a particular situation.
you use more than usually to say that something shows even more of a particular quality than it normally does.

پیشنهاد کاربران

درصد قیدهای تکرار:
NEVER: 0%
HARDLY EVER: 10%
RARELY: 20%
SELDOM: 30%
OCCASIONALLY: 40%
SOMETIMES: 50%
OFTEN: 60%
FREQUENTLY: 70%
GENERALLY: 80%
USUALLY: 90%
ALWAYS: 100%
معمولا_ به طور معمول
معمولا
بیشتر وقت ها
"Im usually readig book "robin hood
من معمولاً کتاب" رابین هود" میخوانم
بیشتر اوقات
معمولا
اکثرا
اغلب اوقات
معمولا یا احتمالا
بیشتر اوقات
معمولا - اغلب - بیشتر وقت ها - گاهی اوقات -
معمولاً. اکثراً
بیشتر وقت ها . . . . . ۹۰ در صد زمان
اکثرا

بعضی اوقات، بیشتر وقت ها
Tend to, some days
به طور معمول
عموما
usually of a person
جنازه
۸۰درصد

بعضی اوقات
بیشتر وقت ها. اکثرا
80 درصد وقت ها
معمولا
معمولا - اغلب
غالباً

Most of the time

بیشتر اقات
پیوسته
. . .
. . . . . . . . .
. . . .
اکثراً
بعضی وقت ها

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس