undue

/ənˈduː//ˌʌnˈdjuː/

معنی: بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا
معانی دیگر: (قسط و غیره) پیش از موعد، سر نرسیده، نامناسب، بیجا، بی خود

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not justifiable; excessive.
متضاد: due

- He took an undue amount of time to finish the job.
[ترجمه گوگل] او زمان زیادی را صرف کرد تا کار را تمام کند
[ترجمه ترگمان] مدت زیادی طول کشید تا کار را تمام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not proper or justified.
متضاد: due

- The man she's seeing has undue influence over her.
[ترجمه گوگل] مردی که او می بیند تأثیر نامناسبی روی او دارد
[ترجمه ترگمان] مردی که او می بیند اضافی بر او تاثیر می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The play received undue criticism in my opinion.
[ترجمه مهرپیما] به نظر من انتقاد بی موردی به نمایشنامه شد
|
[ترجمه گوگل] به نظر من این نمایشنامه نقدهای بی موردی را دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] این نمایش باعث انتقادات بی مورد در نظر من شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not yet due for payment.

جمله های نمونه

1. undue restriction of children
محدودسازی نابجای کودکان

2. newspapers gave that event undue prominence
روزنامه ها به آن رویداد اهمیت بی جایی دادند.

3. Such a high increase will impose an undue burden on the local tax payer.
[ترجمه گوگل]چنین افزایش بالایی، بار نامناسبی را بر مالیات دهندگان محلی تحمیل می کند
[ترجمه ترگمان]چنین افزایشی باعث تحمیل بار اضافی بر دوش پرداخت کننده مالیات محلی خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It would be wise not to give undue importance to his criticisms.
[ترجمه مهرپیما] عاقلانه نیست به انتقاداتش اهمیت زیاد داده شود
|
[ترجمه گوگل]عاقلانه است که به انتقادات او اهمیت ندهیم
[ترجمه ترگمان]عاقلانه است که به انتقادات خود اهمیت زیادی ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. De Gaulle felt that America had undue influence in Europe.
[ترجمه گوگل]دوگل احساس می کرد که آمریکا نفوذ ناروایی در اروپا دارد
[ترجمه ترگمان]دو گل احساس کردند که آمریکا تاثیر زیادی در اروپا دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Undue delays have been caused by people not doing their jobs properly.
[ترجمه گوگل]تأخیرهای بی مورد ناشی از عدم انجام درست کار توسط افراد بوده است
[ترجمه ترگمان]تاخیرات زمانی توسط افراد ایجاد شده اند که کار خود را به درستی انجام نمی دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I would caution against undue optimism.
[ترجمه mehdi] من نسبت به خوش بینی بی مورد هشدار می دهم.
|
[ترجمه گوگل]من نسبت به خوش بینی بی مورد هشدار می دهم
[ترجمه ترگمان]من نسبت به خوش بینی undue هشدار می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had behaved with undue and oily familiarity.
[ترجمه گوگل]او با آشنایی ناروا و روغنی رفتار کرده بود
[ترجمه ترگمان]او با آشنایی بیش از حد و چرب رفتار کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is unrealistic to put undue pressure on ourselves by saying we are the best.
[ترجمه گوگل]این غیر واقعی است که با گفتن اینکه ما بهترین هستیم، به خود فشار بیاوریم
[ترجمه ترگمان]غیر واقعی است که با گفتن این که ما بهترین هستیم، بر خودمان فشار وارد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Any exercise that causes undue shortness of breath should be stopped.
[ترجمه گوگل]هر گونه ورزش که باعث تنگی نفس بی مورد می شود باید متوقف شود
[ترجمه ترگمان]هر ورزشی که موجب به تعویق افتادن تنفس غیر ضروری شود باید متوقف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He accused the government of undue haste in bringing in the new law.
[ترجمه گوگل]او دولت را به تعجیل بی مورد در اجرای قانون جدید متهم کرد
[ترجمه ترگمان]او دولت را به شتاب دادن در آوردن قانون جدید متهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Increasing demand is placing undue strain on services.
[ترجمه گوگل]افزایش تقاضا فشار بی مورد بر خدمات وارد می کند
[ترجمه ترگمان]افزایش تقاضا باعث فشار بیش از حد بر خدمات می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are taking undue advantage of the situation.
[ترجمه گوگل]آنها از این موقعیت سوء استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها از این وضعیت سواستفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He tried to exercise an undue influence upon his colleagues.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد بر همکارانش تأثیر ناروا بگذارد
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرد تا بر همکارانش تاثیر زیادی بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The court found that the bank exerted undue influence over Mrs Black in getting her to sign the contract.
[ترجمه گوگل]دادگاه به این نتیجه رسید که بانک برای امضای قرارداد از خانم بلک نفوذ نامناسبی داشته است
[ترجمه ترگمان]دادگاه دریافت که این بانک بیش از حد بر روی خانم بلک تاثیر گذاشته است و او را وادار به امضای قرارداد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی مورد (صفت)
amiss, wrong, inappropriate, undue, unseasonable, inopportune, untimely, anomalous, inapposite, trumped-up

غیر ضروری (صفت)
useless, irrelevant, dispensable, unessential, undue, unnecessary, inessential, uncalled-for

زیادی (صفت)
undue, superfluous, increscent

ناروا (صفت)
illegitimate, undue, unjust, inadmissible, impermissible, inadvisable, trumped-up

انگلیسی به انگلیسی

• excessive, disproportionate; improper; not owed
undue means greater or more extreme than is reasonable or desirable; a formal word.

پیشنهاد کاربران

سررسید نشده
adjective
Usage: always used before a noun
formal : more than is reasonable or necessary : excessive
undue pressure/influence
These requirements shouldn't cause you any undue hardship/burden.
...
[مشاهده متن کامل]

His writing is elegant without calling undue attention to itself.
Some Americans with undue prejudice : برخی آمریکایی با تعصب بی جا

بیجا، بی تناسب، بی مورد، نابجا، نابهنگام، ناجور، نامتناسب، نامعقول، ناهمسان، ناهمگون، پرت، ناشایست، نالایق
بی مورد
بیجا
ADJECTIVE
⁦✔️ ⁩ بیجا - بی مورد - غیرضروری - زیادی - اضافی - بی خود
✔️ ناحق
💠 Put clear and evident signs that a maintenance action is being undertaken ( e. g. signs on driver’s desks or on control panels ) in order to prevent undue interference by others
...
[مشاهده متن کامل]

💠 Sir Lindsay Hoyle: Speaker accused of 'party politics' over Gaza vote
. . . Health Minister Maria Caulfield claimed the decision was made "under undue pressure" from Labour, and accused Sir Lindsay of "putting party politics" above his obligation as Speaker to be impartial.

unjustified
unreasonable
inappropriate
unsuitable
unnecessary
non - essential
too much
extreme
بیش از حد، بی مورد، غیر ضروری

بپرس