to

/tuː//tuː/

معنی: در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف، علامت مصدر انگلیسی است
معانی دیگر: به سوی، به طرف، به جهت، به سمت، به صوب، جانب، بر، تا، تاسرحد، درسوی، به منظور، در معرض، در نظر (من یا شما و غیره)، برای (من و شما و غیره)، همراه، با، همراه با موسیقی، برابر با (( ا )) در فارسی، مال، از، در هر، نشان مصدر فعل: - کردن، در نزدیکی، در مجاورت، نزدیک، شاهد، زی، (مهجور) پیشوند: بسیار، کاملا، مطابق، بنا بر

بررسی کلمه

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: in the direction of; toward.

- the road to town
[ترجمه علیرونالدو] جاده ای که به سوی شهر میرود
|
[ترجمه محسن امینی] این جاده بطرف شهر
|
[ترجمه محسن] این جاده شهری هست
|
[ترجمه گوگل] جاده به شهر
[ترجمه ترگمان] جاده ای که به سوی شهر می رفت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They're waving to me.
[ترجمه ابوالفضل مهری] انها به من اشاره کردند
|
[ترجمه محمدرضا] آنها آمدند پیش من
|
[ترجمه ناشناس] آنها به طرف* من دست تکان دادند. *به جای به طرف ( به سوی ) و ( برای ) هم میشه جایگزین کرد.
|
[ترجمه :)] برای من دست تکان می دهند.
|
[ترجمه گوگل] برای من دست تکان می دهند
[ترجمه ترگمان] دارند برایم دست تکان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: as far as.
مشابه: through

- up to the third level
[ترجمه گوگل] تا سطح سوم
[ترجمه ترگمان] به سطح سوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: with the intention or goal of.

- They came to my rescue.
[ترجمه دریا] آن ها به خاطر نجات دادن من آمدند.
|
[ترجمه گوگل] آنها به کمک من آمدند
[ترجمه ترگمان] اونا برای نجات من اومدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: intended for the receiving or possession of.

- The towel belongs to her.
[ترجمه گوگل] حوله مال اوست
[ترجمه ترگمان] حوله متعلق به اوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in relation with.

- She is kind to her brother.
[ترجمه علی] او با برادرش مهربان است.
|
[ترجمه دریا] آن زن با برادرش مهربان است.
|
[ترجمه گوگل] او با برادرش مهربان است
[ترجمه ترگمان] او با برادرش مهربان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: associated or used with; intended for.

- the key to the house
[ترجمه گوگل] کلید خانه
[ترجمه ترگمان] کلید خانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: closely on, against, beside, or in contact with.

- Apply a hot pad to the sore spot.
[ترجمه گوگل] یک پد داغ را روی محل درد قرار دهید
[ترجمه ترگمان] یک تشک پر از آب گرم به محل زخم بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: regarding; concerning.

- He is blind to his own faults.
[ترجمه گوگل] او نسبت به عیوب خود کور است
[ترجمه ترگمان] او در برابر خطاهای خود کور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: resulting in or from.

- to the best of his ability
[ترجمه گوگل] در حد توانش
[ترجمه ترگمان] تا بهترین توانایی اش را داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: as compared with; in reference with.

- a score of six to three
[ترجمه گوگل] نمره شش به سه
[ترجمه ترگمان] بیست و شش تا سه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- parallel to the highway
[ترجمه گوگل] به موازات بزرگراه
[ترجمه ترگمان] موازی با بزرگراه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: before.

- five minutes to eight
[ترجمه گوگل] پنج دقیقه به هشت
[ترجمه ترگمان] پنج دقیقه به هشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: contained in; constituting; per.

- sixty marbles to a bag
[ترجمه گوگل] شصت تیله به یک کیسه
[ترجمه ترگمان] شصت مهره به یک کیسه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: used before a verb to show the infinitive, or by itself to represent an implied verb.

- Do you want to sing? Yes, I want to.
[ترجمه گوگل] می خواهی آواز بخوانی؟ بله من می خواهم
[ترجمه ترگمان] می خواهی آواز بخوانی؟ بله، می خواهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: into a shut position.

- She pulled the door to.
[ترجمه گوگل] در را کشید به
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: into a conscious state.

- The wounded man finally came to.
[ترجمه Kerali�e 👑 Megi] مرد مجروح به هوش امد
|
[ترجمه گوگل] مجروح بالاخره به خود آمد
[ترجمه ترگمان] اون مرد زخمی بالاخره اومد سراغش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to a large extent
به میزان زیاد

2. to abate a tax
مالیات را تخفیف دادن

3. to abate an action
عملی را خاتمه دادن

4. to abbreviate "building" as "bldg"
واژه ی "building" را به صورت "bldg" مخفف کردن

5. to abdicate an opinion
از عقیده ای صرفنظر کردن

6. to abduct adjoining fingers
انگشت های مجاور را از هم دور کردن

7. to abet the commission of a crime
در ارتکاب جرم شریک بودن

8. to abort a disease
مرض را در آغاز کار درمان کردن

9. to abrogate a treaty
معاهده ای را لغو کردن

10. to abstain from sugar
از خوردن شکر پرهیز کردن

11. to abuse freedom
از آزادی سواستفاده کردن

12. to accomodate oneself to changes
خود را با تغییرات وفق دادن

13. to accompany words with deeds
حرف را با عمل توام کردن

14. to accomplish a task
کاری را به انجام رساندن

15. to accumulate wealth
ثروت اندوختن

16. to achieve one's goal
به هدف خود رسیدن

17. to achieve orgasm
به اوج لذت جنسی رسیدن

18. to achieve success
کامیاب شدن

19. to achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh
برای دستیابی به هدف های پارسا منشانه ی زندگی،انسان باید نفس خود را خوار نگه دارد.

20. to acknowledge a deed
اعتبار سندی را تایید کردن

21. to acquaint oneself with the facts
خود را با واقعیت آشنا کردن

22. to acquire learning
کسب دانش کردن

23. to act cheaply
گدا بازی درآوردن،فرومایگی کردن

24. to act mad
دیوانگی کردن،مثل دیوانه ها عمل کردن

25. to actualize one's dreams
به خواب و خیال های خود جامه ی عمل پوشاندن

26. to add insult to injury
علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن،صدمه زدن و اهانت هم کردن

27. to add the numbers together
شماره ها را (با هم) جمع بستن

28. to address those present
حاضران را مخاطب قرار دادن

29. to adhere to a principle
به عقیده ای وفادار ماندن

30. to adjust the watch
ساعت را تنظیم کردن

31. to administer a drench to a horse
داروی آبگونه به اسب خوراندن

32. to administer a sedative
دادن مسکن (تحت نظارت پزشک)

33. to administer justice
عدالت را اجرا کردن،احقاق حق کردن

34. to administer to the patients' needs
به احتیاجات بیماران رسیدگی کردن

35. to adulterate milk
آب در شیر کردن

36. to advance the pawn
(در شطرنج) پیاده را جلو بردن

37. to affix a label to a bottle
روی یک بطری برچسب زدن

38. to africanize the civil service
افریقاییان را مصدر امور ادارات دولتی کردن

39. to alleviate poverty
کم کردن فقر

40. to allocate funds for housing
اختصاص دادن بودجه برای خانه سازی

41. to alloy gold with copper
طلا را با مس بار زدن

42. to ally oneself with
هم عهد شدن با

43. to amplify a point in a debate
در مناظره نکته ای را شرح و بسط دادن

44. to an extreme degree
به اشد درجه،تا آخرین درجه

45. to analyze a sentence into nouns, verbs, pronouns, etc.
تجزیه ی جمله به اسم و فعل و ضمیر و غیره

46. to animate a children's tale
داستان کودکان را به صورت کارتون درآوردن

47. to animate puppets
(از طریق ریسمان و غیره) عروسک ها را به حرکت درآوردن

48. to annihilate another's ambition
بلند پروازی کسی را خنثی کردن

49. to answer by rote
از روی حافظه پاسخ دادن

50. to answer decisively
با قاطعیت پاسخ دادن

51. to answer without reservation
بدون پرده پوشی پاسخ دادن

52. to antedate a check
چک را به تاریخ گذشته نوشتن

53. to anticipate an opponent's blows
ضربه های حریف را پیشگیری کردن

54. to apply all one's energies
همه ی توانایی های خود را به کار زدن

55. to apply caution
با احتیاط عمل کردن

56. to apply oil to the skin
روغن به پوست مالیدن (زدن)

57. to apply skill in solving a problem
در حل مسئله ای مهارت به کار بردن

58. to appoint a time for the meeting
برای گردهمایی تعیین وقت کردن

59. to apportion blame
تقصیر هر کسی را معلوم کردن

60. to apportion time among one's various activities
وقت خود را برای فعالیت های مختلف قسمت کردن

61. to approach a sales prospect cold turkey
بلامقدمه به خریدار احتمالی نزدیک شدن

62. to approach a task
به کاری پرداختن

63. to argue a matter pro and cons
موافق و مخالف موضوعی بحث کردن

64. to argue with a friend
با یک دوست جر و بحث کردن

65. to arm a missile with a warhead
موشک را مجهز به کلاهک کردن

66. to arouse pity
برانگیختن (حس) ترحم

67. to arouse the ire (of)
خشمگین کردن

68. to arrange a program of entertainment
برنامه ی سرگرمی را ریختن

69. to arrive at an agreement
به توافق رسیدن

70. to arrive at an improper conclusion
به نتیجه ی غلط رسیدن

مترادف ها

در (حرف اضافه)
about, at, to, unto

نزد (حرف اضافه)
about, to, near

طرف (حرف اضافه)
to, towards

بر حسب (حرف اضافه)
in, at, to, according to

در برابر (حرف اضافه)
to, unto, against, versus, for

به (حرف اضافه)
on, in, into, at, to, against

بسوی (حرف اضافه)
off, into, at, to, unto, toward, against

پیش (حرف اضافه)
to, unto, with, before

بطرف (حرف اضافه)
on, in, into, at, to, unto, toward, with

برای (حرف اضافه)
on, to, toward, for, for the sake, in order that

سوی (حرف اضافه)
to, unto

تا نسبت به (حرف اضافه)
to, unto

روبطرف (حرف اضافه)
to, unto

علامت مصدر انگلیسی است (لفظ)
to

تخصصی

[ریاضیات] در مقابل

انگلیسی به انگلیسی

• toward the previous condition; in accordance with; in honor of; for the good health of (during a toast with drinks)
toward; for; in contrast with; in order to
turn to the other side (as for a page)

پیشنهاد کاربران

یکی از معناهایش �همراه با�ست:
I was moving my body to music
بدنم رو با ریتم ( همراه موسیقی ) حرکت می دادم
این حرف اضافه to برای معانی مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. که معنی هر کدام را با مثال در اینجا آورده ام.
( ( پیشنهاد می کنم حتما واژه for را هم جستجو کرده و کاربردهایش را بخوانید.
و همچنین تفاوت عبارات
...
[مشاهده متن کامل]

to me
for me
read something to someone
read somebody something
read something for someone
را در آبادیس سرچ کرده و با هم مقایسه کنید. ) )

1️⃣ Direction
به/در ( نشان دادن جهت مکان یا انجام شدن عملی )
We’re going to the zoo this weekend.
2️⃣ Receiving
به/با ( وقتی چیزی توسط چیزی/کسی دریافت میشه )
Furlong passed the ball to Sexton at the last second.
3️⃣ Connection
با/به ( ارتباط بین دو انسان )
I am married to my best friend.
This is Dwight, assistant to the regional manager.
4️⃣ Attachment
به ( نشان دادن اتصال بین دو چیز )
The piece of paper was accidentally glued to my hand.
5️⃣ Comparison
در مقایسه با/نسبت به ( حالت مقایسه دو چیز )
High school is easy compared to college.
They preferred water to soda.
6️⃣ Reason ( with verb )
تا که/به منظور اینکه. . کاری را انجام بدهید ( دلیل میارید چرا کاری را کرده اید یا می خواهید بکنید )
He shouldn’t have joined the army to impress people.
I study so much to get good grades.
7️⃣ Infinitives
تا/که/به منظور ( حالت مصدری فعل )
I want to be an astronaut.
To succeed in anything requires motivation.
8️⃣ Time
تا/به ( قبل از زمان مشخص )
It’s a quarter to four. ( 3:45 )
Ten minutes to closing!
9️⃣ until
تا ( نشان دادن فاصله زمانی یا مکانی )
We’re open from dawn to dusk.
I’m with you to the end of the line, Bucky.

منابع• https://www.grammarly.com/blog/to-vs-for/
to: در
to reproducing: در فرآیند بازتولید
معانی بسیار زیادی دارد. اما یکی از پراستفاده ترین آنها: ( برای ) و ( برای اینکه ) یا ( به منظور ) می باشد.
مثلاً میگن:
To Grab Enemies Press O : برای گرفتن دشمن، کلید دایره را فشار دهید
خطاب به
در کمال . . .
. I can start to remix tracks if I want to.
به نظرم ( to ) دراینجا نقش مفعول جمله، بعنی ( آن را ) ، ایفا می کند
معنی برای هم میده
و برای بیان دلیل در جمله هست
For example:
I'm gonna shopping to buy dress.
درجهت
درجهت اینکه
برای اینکه
به موجب
به جهت اینکه
به سبب
به منظور اینکه
با هدف اینکه
به افتخاره. . . . .
former US ambassador ( to ) Russia
سفیر پیشین آمریکا ( در ) روسیه
تا به اندازۀ - تا سرحد
مثلاً : پارچ " تا به اندازۀ" ظرفیتش پر بود.
در نزد ، از دید ، از نگاه
حرف اضافه to به معنای مانده به
حرف اضافه to در فارسی به معنای مانده به نیز است. حرف اضافه to در این مفهوم، برای نشان دادن ساعت [زمان] استفاده می شود. مثال:
. it's five to three ( ( ساعت ) پنج ( دقیقه ) مانده به سه [قبل از سه] است. )
...
[مشاهده متن کامل]

حرف اضافه to به معنای به
معادل حرف اضافه to در فارسی به است.
- به سمت و طرف چیزی یا مکانی. مثال:
. i have to go to the dentist this morning ( من باید امروز صبح به دندان پزشکی بروم. )
. it fell to the ground ( آن به زمین افتاد. )
. he pointed to something ( او به چیزی اشاره کرد. )
- برای نشان دادن فردی یا چیزی که چیزی دیگر را دریافت می کند. مثال:
. he gave it to his sister ( او آن را به خواهرش داد. )
- برای نشان دادن فردی یا چیزی که تحت تاثیر عملی قرار می گیرد. مثال:
. she is devoted to her family ( او به خانواده اش وفادار است. )
- برای نشان دادن دو چیز که با هم در ارتباط یا به هم متصل هستند. مثال:
. attach this rope to the front of the car ( این طناب را به جلوی اتومبیل متصل کن. )
- گاهی در مقایسه نیز بکار می رود. مثال:
. i prefer walking to climbing ( من پیاده روی را به کوهنوردی ترجیح می دهم. )
حرف مصدر ساز to
حرف اضافه to در این مفهوم، هیچ معادلی در زبان فارسی ندارد، می شود از حرف اضافه که استفاده کرد اما عدم استفاده از آن بهتر است. حرف اضافه to اگر قبل از شکل ساده برخی از افعال از قبیل pay, agree, afford, appear و. . . بیاید، مصدر آن فعل را می سازد. مثال:
?can you tell me how to get there ( می توانید به من بگویید ( که ) چطور به آنجا برسم؟ )
. he told me to wait ( او به من گفت ( که ) منتظر بمانم. )
- البته این حرف اضافه قبل از برخی افعال مانند stay, let, may و . . . نمی آید. مثال:
. we might stay at home ( ممکن است در خانه بمانیم. )
منبع: سایت بیاموز

old use
unto
مثلا در
I want to walk
To چه معنی میده؟
برای اینکه
این کلمه به معنی به، از، در و خیلی حرفای دیگه مثل اینا میتونه باشه
to به معنی دلیل، هدف، به سوی
از نظر، به جهت
We need to inform you of significant changes to the tax system
از نظر/به جهت سیستم مالیاتی
به سوی
به طرف
به. . .
و خیلی معنی دیگه
to
این واژه در مینهء به سوی مکان یا زمان هم ریشه با :
پارسی : تا
آلمانی : zu ( همین zu آلمانی هم تبار با سوی پارسی )
نشانه مصدر
خیلی معنیا داره مثلا عبارت زیر رو درنظر بگیرید
to our knowledge = بر حسب معلومات ما= تا جایی که ما اطلاع داریم
در مقابل - در برابر - نسبت به
در متون حقوق بین الملل بخصوص hand book معنای =به نفع
به . . .
به طرفِ . . .
به سمتِ . . .
به سویِ . . .
با . . .
برایِ . . .
تا . . .
1 برای، از دید، به نظر، از نظر، از دیدگاه، از نگاه، به زعم
2 تا بدین ترتیب
3 در جهت، در راستای
4 لازم برای
با، تحت تاثیر
به سویه
to=برای
مثلا=to help animal
برای کمک به حیوان
در کاربرد زمان به معنای untill است.
معنای to در اکثر مواقع با در نظر گرفتن کلمات به کار رفته با آن مشخص است، اکثرا هم معنی "به" و " به سوی" می دهد. اما در برخی موارد به عنوان " به جای" یا " تا اینکه" هم میدهد.
We can postpone it to impose ourselves such difficulties.
He was mean to her
از نظر، نزد
به. به سوی. به طرف
نسبت به
( ابتدای جمله ) به منظور
براساسِ
هنگامِ
Do you have to wear a suit and tie to work?
که
به منظور
To:
معنی: "به"
که در مواقعی در فارسی
"تو" - "درونِ" - "داخلِ"
هم میشود ترجمه کرد.
Go to hell
برو ( به ) جهنم!
Go to your room.
برو ( تو ) اتاقت!
Where did he go?
...
[مشاهده متن کامل]

He went to the kitchen
کجا رفت اش؟
رفت اش ( داخلِ ) آشپزخانه!
You can't go to my room without permission
بدون اجازه نمی تونی ( داخلِ - تو ) اتاق من بروی!
He had a glimmer to his eyes.
( درونِ ) چشماش یه نور ضعیف و لرزان سو سو می زد!

درمیانِ، درخِلالِ
حرف اضافه به
رو به ، روی سخن با ، خطاب به ، معطوف به
[هنگام نوشیدن و گفتن نام شخصی]
به افتخارِ
در مسیر
تو ، درون ، داخل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس