trick

/ˈtrɪk//trɪk/

معنی: رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم، نیرنگ، حقه، خار کردن، حیله زدن، بامبول زدن، حقه بازی کردن، شوخی کردن
معانی دیگر: شیطنت، دست انداختن، کلک، شیله، گول زنی، فریب، حقه بازی، تردستی، زبر دستی، شیرین کاری، نمایش مهارت (حیوان سیرک و غیره)، نمایش آموختگی، هنر، شیوه، طرز انجام، شگرد، عادت، خو، تیک، (امریکا - عامیانه) بچه، دخترک، دختربچه، گول زدن، مغبون کردن، گوشبری کردن، حیله گری کردن، لام آوردن، شید آوردن، کنوریدن، وابسته به حیله، حیله گرانه، ترفندآمیز، مکر آمیز، فریب آمیز، قلابی، گولزنه، سست، غیر قابل اعتماد، مافنگی، کید، فند، گربزی، ستاوه، عمل احمقانه، کار ابلهانه، (خودمانی - از نظر فاحشه) همخوابگی، جماع، سیگار، مکار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: do the trick
(1) تعریف: something done to deceive, cheat, or outwit someone.
مترادف: deceit, deception, flimflam, ruse, stratagem
مشابه: artifice, cheat, chicanery, con, contrivance, curve, device, dodge, fraud, gimmick, hoax, imposture, ploy, scheme, sham, snare, subterfuge, swindle, trap, wile

(2) تعریف: a mischievous deed; prank.
مترادف: gag, hoax, prank
مشابه: antic, caper, chicanery, escapade, jest, joke, practical joke, put-on, shenanigan, spoof, stunt

- My brother has played many tricks on me.
[ترجمه narges] برادرم حقه های زیادی روی من انجام داده.
|
[ترجمه خودم] برادرم رو من چند تا کلک انجام داده است
|
[ترجمه گوگل] برادرم حقه های زیادی با من کرده است
[ترجمه ترگمان] برادرم چند تا حقه رو من بازی کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a feat of skill, dexterity, or magic.
مترادف: feat, maneuver, stunt
مشابه: act, coup, deed, exploit, move, sleight of hand, strategy, tactic

- He taught his monkey a new trick.
[ترجمه محمد جواد] او به میمونش یه حقهٔ جدید یاد داد
|
[ترجمه گوگل] او به میمونش ترفند جدیدی یاد داد
[ترجمه ترگمان] اون به میمون یه حقه جدید یاد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the gymnast's tricks on the high bar
[ترجمه گوگل] ترفندهای ژیمناستیک روی میله بالا
[ترجمه ترگمان] حقه های ژیمناستیک رو توی بار بالا انجام میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a particular craft or skill in doing something.
مترادف: craft, skill
مشابه: art, gift, knack, know-how, secret, strategy, technique

- There is a trick to making perfect pie crust.
[ترجمه گوگل] ترفندی برای درست کردن کراست کامل پای وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یه حقه برای درست کردن پوسته کیک هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an odd or unusual behavioral habit; mannerism.
مترادف: eccentricity, mannerism, quirk
مشابه: behavior, characteristic, habit, peculiarity, singularity, trait

- She has a trick of the voice that commands attention.
[ترجمه گوگل] او ترفندی از صدا دارد که جلب توجه می کند
[ترجمه ترگمان] اون صدای کسی رو داره که توجه رو جلب میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an optical or auditory illusion.
مترادف: illusion
مشابه: delusion, hallucination, mirage, phantasm

- A trick of light made the moon seem larger.
[ترجمه گوگل] یک حقه نور باعث شد ماه بزرگتر به نظر برسد
[ترجمه ترگمان] یک ترفند نور ماه را بزرگ تر به نظر آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the cards played or won in a single round.
مشابه: hand

(8) تعریف: a foolish or childish act.
مشابه: antic, blunder, goof, horseplay, mistake, move, stunt, stupidity

- Walking in the mud was a dumb trick.
[ترجمه گوگل] راه رفتن در گل و لای یک ترفند احمقانه بود
[ترجمه ترگمان] راه رفتن توی گل یه حقه احمقانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: (slang) a prostitute's customer.

(10) تعریف: (slang) an act of sex between a prostitute and a customer.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, concerning, or marked by deception or skill.
مترادف: deceptive, misleading
مشابه: artful, clever, crafty, sneaky, surprising, tricky, unexpected, unusual

- a trick play in football
[ترجمه گوگل] ترفند بازی در فوتبال
[ترجمه ترگمان] یک بازی فوتبال در فوتبال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: designed for use in tricks.
مشابه: altered, hidden, magic, secret, special

- a trick deck of cards
[ترجمه گوگل] یک دسته کارت
[ترجمه ترگمان] یک دسته ورق فال ورق،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of a skeletal joint, tending to lock, come unjoined, or fail.
مشابه: bad, unsound, unstable, weak

- a trick shoulder
[ترجمه گوگل] یک شانه حقه
[ترجمه ترگمان] یک شانه کج و معوج،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tricks, tricking, tricked
مشتقات: tricker (n.)
(1) تعریف: to deceive, cheat, or swindle by trickery.
مترادف: cheat, deceive, finagle, fool, hoodwink
مشابه: bait, bamboozle, beguile, bilk, bluff, con, cozen, decoy, defraud, delude, double-cross, dupe, flimflam, gull, hoax, humbug, mislead, outwit, rogue, rook, snooker, snow, swindle, trap

(2) تعریف: to dress or ornament, esp. in an odd or showy way (often fol. by out or up).
مترادف: bedeck, bedizen, deck out, gussy up
مشابه: adorn, array, attire, clothe, decorate, dress up, festoon, ornament, spruce up

- He was tricked out in a gorilla costume.
[ترجمه گوگل] او در لباس گوریل فریب خورد
[ترجمه ترگمان] اون با لباس گوریل فریب خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. trick of the light
فریب نور،داشتن رنگ یا جلای بخصوص به خاطر تابش نور

2. trick out (or up)
لباس فاخر پوشیدن،خود آرایی کردن

3. a trick dice
تاس گولزنه

4. a trick knee
زانوی سست

5. the trick of biting the lips
عادت به جویدن لب ها

6. the trick of making good pastry
شیوه ی ساختن شیرینی خوب

7. conjuring trick
چشم بندی،ترفند جادویی،حیله ی شعبده بازی

8. every trick in the book
همه ی دوز و کلک ها،هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت

9. a low trick
حیله ی نامردانه

10. a nasty trick
حیله ی نابکارانه

11. a paltry trick
ترفند نا بکارانه

12. a shoddy trick
حیله ی نابکارانه

13. a vile trick
حیله ی خبیثانه

14. the cutest trick i've ever seen
تو دل بروترین دختری که تاکنون دیده ام

15. not miss a trick
از هیچ ترفندی فروگذار نکردن،به همه ی حیله ها متوسل شدن

16. the light played a trick on my eyes
نور چشمانم را فریب داد.

17. there is a special trick to doing this
انجام این کار لم ویژه ای دارد.

18. do (or turn) the trick
به نتیجه ی مطلوب رسیدن،موثر بودن

19. up to their old trick
دوباره مشغول حیله بازی های همیشگی،دوباره مشغول دغلکاری

20. the widow was driven to every possible trick to entrap a suitable man
بیوه زن مجبور بود برای به تور انداختن یک مرد مناسب از کلیه ی حیله های ممکن استفاده کند.

21. That was a pretty low-down trick to play!
[ترجمه گوگل]این یک ترفند بسیار پایین برای بازی بود!
[ترجمه ترگمان]اون یه حقه خیلی کوتاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He played an underhanded trick on me.
[ترجمه گوگل]او با من یک حقه غیرمجاز انجام داد
[ترجمه ترگمان] اون داشت کلک بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He got the money from me by a trick.
[ترجمه گوگل]او با ترفندی پول را از من گرفت
[ترجمه ترگمان] اون با یه حقه از من پول گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He chuckled to himself when he remembered the trick he'd played on them.
[ترجمه گوگل]وقتی به یاد حقه‌ای که روی آن‌ها زده بود، نیشخندی زد
[ترجمه ترگمان]وقتی حقه ای را که روی آن ها بازی کرده بود به یاد آورد با دهان بسته خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Trick and treachery are the practice if fools,that have not wit enough to be honest.
[ترجمه گوگل]حیله و خیانت کاری است برای احمقانی که به اندازه کافی برای صادق بودن عقل ندارند
[ترجمه ترگمان]تریک و خیانت اگر احمق باشند، این کار عاقلانه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Goal! Fowler makes it a hat trick!
[ترجمه گوگل]هدف! فاولر آن را هت تریک می کند!
[ترجمه ترگمان]! گ - - - - - - - فولر \"یه حقه کلاه برداری میکنه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. A clever lawyer should be able to trick the prisoner into an admission of guilt.
[ترجمه گوگل]یک وکیل باهوش باید بتواند زندانی را فریب دهد تا به گناه خود اعتراف کند
[ترجمه ترگمان]یک وکیل باهوش باید قادر باشد که متهم را به اعتراف گناه متهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She played a trick on him out of sheer devilment.
[ترجمه گوگل]او از روی شیطنت محض او را فریب داد
[ترجمه ترگمان]او با شیطنت خودش را گول زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. She won't fall for such a stupid trick.
[ترجمه گوگل]او گرفتار چنین حقه احمقانه ای نمی شود
[ترجمه ترگمان]او گول این حقه احمقانه را نخواهد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Someone had played a trick on her, stretched a piece of string at the top of those steps.
[ترجمه گوگل]یک نفر با او حقه بازی کرده بود، یک تکه ریسمان را بالای آن پله ها کشیده بود
[ترجمه ترگمان]کسی او را فریب داده بود و یک تکه نخ در بالای آن پلکان پهن کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رمز (اسم)
secret, mystery, token, sign, trick, crypt, code, riddle, cipher, symbol, enigma, cryptogram

حیله (اسم)
illusion, foul, craft, cunning, deftness, wile, deception, deceit, fraud, evasion, trick, ruse, humbug, gaff, imposture, gimmick, guile, monkeyshine, slyness

خدعه (اسم)
cunning, craftiness, wile, deceit, trick, ruse

شیادی (اسم)
juggle, deception, deceit, fraud, trick

بامبول (اسم)
trick, flam, monkey business, monkeyshines

شعبده بازی (اسم)
trick, jugglery

فوت و فن (اسم)
trick, stock-in-trade, know-how

لم (اسم)
loll, trick

نیرنگ (اسم)
art, craft, artifice, deception, trap, trick, trickery, ruse, witchcraft

حقه (اسم)
intake, shift, trick, foul play, bob, hob, flam, knack, hocus, pompon, monkeyshine

خار کردن (فعل)
trick, brush, comb

حیله زدن (فعل)
trick

بامبول زدن (فعل)
trick, flam, humbug

حقه بازی کردن (فعل)
trick, spoof, mountebank, flim-flam

شوخی کردن (فعل)
fun, trick, joke, jest, lark, indulge, josh, laverock, razz

تخصصی

[سینما] ترفند سینمایی

انگلیسی به انگلیسی

• prank, mischievous or deceptive act; clever feat or device; ability to do something well; stint; one round in a card game, all the cards played by the participants in one round of a card game; sexual act performed by a prostitute (slang)
deceive; defraud; cheat; practice trickery
if someone tricks you, they deceive you, often in order to make you do something.
a trick is an action that is intended to deceive someone.
a trick is also a clever way of doing something.
a trick is also a clever or skilful action that someone does in order to entertain people.
trick devices and methods are intended to deceive people for entertainment.
if something does the trick, it achieves what you wanted; an informal expression.
see also confidence trick, conjuring trick.

پیشنهاد کاربران

مکر، کلک، دوز و کلک
حیله
ترفند. شیطنت
۱. حقه، کلک، حیله ، فریب
۲. تردستی ، شعبده ( بازی )
۳. قلق، ترفند
ماهرانه
فریب دادن
Do an affair by deceiving
در بازی پاسور، به کارت هایی که یک طرف بازی برنده می شود trick گفته می شود.
Do the trick
کار را راه انداختن
کار را به فرجام رساندن
کاری را تمام کردن
گول زدن
رمز
توی شعبده بازی اینا معنی حیله یا ترفند می تونه بده. اما مثلا توی اسکیت سواری به معنی حرکت و حرکت زدنه.
Thats the trick you wanna do?
سلام، کامل ترش کنم براتون:
به معنی ترفند هم هستش، مثال:
The students play tricks on their teacher=دانش آموزان معلم خود را دست می اندازند
Bandits use different tricks to Robb the travellers=راهزنان از ترفند های مختلفی برای سرقت از مسافران استفاده می کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

توجه کنید دوستان که رایج ترین معنی برای این کلمه همون 'ترفند' هستش به این معنی که دیگر معانی ذکر شده برای این واژه چندان کاربردی نیستند اگر هم باشند استفاده از اون ها در جملات ساده نیست، پس سعی کنید رایج ترین معنی برای هر کلمه رو یاد بگیرید، سپاس.
موفق باشید!: )

به معنی حقه یا دست انداختن کسی.

فوت و فن، ترفند
زیرک
حقه و حیله، شیطنت کردن، گول زدن
Trick or treat: مراسم قاشق زنی
have a trick up one's sleeve
جوابی در آستین داشتن
Knack
The ability of doing something
تدبیر
دوز و کلک، شیوه
شیوه دام چیدن: بیشتر در بازی شطرنج ودر ترکیبات بازی شطرنج مصطلح است ( chess tricks and traps )
شیوه
ترفند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس