transition

/trænˈzɪʃn̩//trænˈzɪʃn̩/

معنی: تحول، انتقال، عبور، برزخ، گذار، مرحله تغییر، تغییر از یک حالت بحالت دیگر
معانی دیگر: گذر، تغییر، جا به جایی، ترابش، ورتش

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: transitional (adj.), transitionally (adv.)
• : تعریف: a process of changing from one position, stage, or situation to another.
مترادف: passage
مشابه: alteration, change, changeover, conversion, leap, progression, saltation, shift, transformation

- There were painful experiences during his transition from boyhood to manhood.
[ترجمه گوگل] تجربیات دردناکی در دوران گذار او از کودکی به مردانگی وجود داشت
[ترجمه ترگمان] در دوران گذار او از دوران کودکی تا مردانگی، تجربیات دردناکی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The nation's citizens hoped for a peaceful transition from dictatorship to democracy.
[ترجمه گوگل] شهروندان این کشور به گذار مسالمت آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی امیدوار بودند
[ترجمه ترگمان] شهروندان کشور امید به انتقال مسالمت آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. japan's transition to a multiparty democracy was fast
ورتش ژاپن به سوی یک دموکراسی چند حزبی سریع بود.

2. an adept transition from tragedy to comedy
یک تغییر ماهرانه از تراژدی به کمدی

3. a period of transition
یک دوره ی تحول

4. The transition from a totalitarian state to a free country will be long and slow.
[ترجمه گوگل]گذار از یک دولت توتالیتر به یک کشور آزاد طولانی و کند خواهد بود
[ترجمه ترگمان]گذار از یک ایالت totalitarian به یک کشور آزاد طولانی و کند خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The health-care system is in transition at the moment.
[ترجمه گوگل]سیستم مراقبت های بهداشتی در حال حاضر در حال گذار است
[ترجمه ترگمان]سیستم بهداشت و درمان در حال حاضر در حال انتقال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The transition to a multi-party democracy is proving to be difficult.
[ترجمه گوگل]انتقال به دموکراسی چند حزبی دشوار است
[ترجمه ترگمان]گذار به دموکراسی چند حزبی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Adolescence is the period of transition between childhood and adulthood.
[ترجمه گوگل]نوجوانی دوره گذار بین کودکی و بزرگسالی است
[ترجمه ترگمان]Adolescence دوره گذار بین کودکی و بزرگسالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The negotiators hoped to effect a smooth transition to an interim administration.
[ترجمه گوگل]مذاکره کنندگان امیدوار بودند که انتقال آرام به یک دولت موقت را انجام دهند
[ترجمه ترگمان]مذاکره کنندگان امیدوار بودند که یک انتقال آرام به یک دولت موقت ایجاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Inevitably the transition will yield some sticky moments.
[ترجمه گوگل]به ناچار این انتقال لحظات چسبناکی را به همراه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]این انتقال به طور اجتناب ناپذیری منجر به چند لحظه چسبناک خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In the past this process of transition has often proven difficult.
[ترجمه گوگل]در گذشته این روند انتقال اغلب دشوار بوده است
[ترجمه ترگمان]در گذشته این فرآیند گذار اغلب دشوار بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They all support a peaceful transition.
[ترجمه گوگل]همه آنها از یک انتقال مسالمت آمیز حمایت می کنند
[ترجمه ترگمان]همه آن ها از یک گذار صلح آمیز حمایت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her transition from girl to woman was complete.
[ترجمه گوگل]انتقال او از دختر به زن کامل شد
[ترجمه ترگمان]انتقال او از دختر به زن کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ex-soldiers can be disorientated by the transition to civilian life.
[ترجمه گوگل]سربازان سابق می توانند با گذار به زندگی غیرنظامی سرگردان شوند
[ترجمه ترگمان]سربازان سابق می توانند با انتقال به زندگی مدنی گیج شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The transition from school to work can be difficult.
[ترجمه گوگل]انتقال از مدرسه به محل کار می تواند دشوار باشد
[ترجمه ترگمان]انتقال از مدرسه به کار می تواند دشوار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The new government has promised a smooth transition of power.
[ترجمه گوگل]دولت جدید وعده انتقال آرام قدرت را داده است
[ترجمه ترگمان]دولت جدید به انتقال آرام قدرت قول داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تحول (اسم)
change, mutation, evolution, transition, upheaval, vicissitude, solstice, transmogrification

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

عبور (اسم)
pass, transmission, passage, ferry, outlet, passageway, transition, transit, crossing, passing

برزخ (اسم)
isthmus, transition, limbo

گذار (اسم)
transition

مرحله تغییر (اسم)
transition

تغییر از یک حالت بحالت دیگر (اسم)
transition

تخصصی

[سینما] ربط تصویری - ربط دهنده - شات انتقالی - انتقال / تغییر
[عمران و معماری] تبدیل - عبور - تعویض - انتقال
[برق و الکترونیک] گذار
[مهندسی گاز] تحول، انتقال
[زمین شناسی] گذرا، تحول ،انتقال ،عبور،تغییر از یک حالت بحالت دیگر،مرحله تغییر،انتقالی
[نساجی] عبوری - انتقالی - گذرا - تغییر فاز - تحول
[ریاضیات] تغییر حالت، ترایش، انتقال، عبور، تحول
[پلیمر] گذرا

انگلیسی به انگلیسی

• passage, change, transformation
a transition is a change from one form or state to another.

پیشنهاد کاربران

☑️ تراشَوِش
تراشَوِش
Tarāshavesh )
�تراشدن� ( transit ) و �‍ِش� ( ion )
جهش همگشت
تَرادیسی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : transit / transition
✅️ اسم ( noun ) : transition / transitivity / transitoriness
✅️ صفت ( adjective ) : transitional / transitive / transitory / transitable
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : transitionally / transitively / transitorily

هم گشت
( مصوب فرهنگستان )
[Verb]
✅گذر کردن - انتقال یافتن ( از مرحله ای به مرحله دیگه )
The speaker developed his introductory part by saying that it all depends on the person’s view. Then he ⭐transitioned⭐ to explaining his personal view as to why science classes are important. He also gave some examples to support his claim which helped him explain his argument better. Finally, he ended his answer by stating that if one didn’t have any knowledge about science, it would surely put him in difficulty. A well - organized answer by presenting his points clearly!
...
[مشاهده متن کامل]

رابط
"لایه" واسطه
[شیمی] انتقال ، گذار
دِگَرِش
آهسته و پیوسته
smooth and continuous, with no apparent gaps or spaces between one part and the next.
واسط
تغییر و تحول
Adolescence is a period of TRANSITION for teenagers.
درنگارش انگلیسی
Transition کلمه یا عبارتی است که بین پاراگراف های متن ارتباط یا link برقرار می کند.
transition ( فیزیک )
واژه مصوب: گذار
تعریف: 1. تغییر هر سامانۀ کوانتومی از یک حالت انرژی به حالت دیگر|||2. تغییر حالت ماده از یکی از حالت های سه‏گانه به حالت دیگر
برای فلزات. فلزات واسطه
تغییر وضعیت
ربط - ربط دهنده ( مثلاً cause transition word کلمله ربط هنده علت ) ( transition word result کلمه ربط دهنده نتیجه )
تراگذریدن.
تراگذرش.
تراگذشت.
تغییر جنسیت دادن
جهش نقطه ای که در آن نوع باز آلی تغییر نخواهد کرد
این کلمه هم اسم است هم فعل. در جایگاه اسمی به معنی مرحله گذار و در جایگاه فعلی به معنای تغییر کردن و جابه جا شدن است

تکمیلی:
در دستور زبان به قیود ربط ( conjunctive adverbs ) گفته می شود. آن ها قیودی هستند که بین دو جمله می آیند و معنی دو جمله را به هم ربط می دهند. آن ها بیشتر در نوشتار رسمی انگلیسی استفاده می شوند و به ندرت در گفتار به کار می آیند.
...
[مشاهده متن کامل]

در پایان جمله اول و پیش از جمله دوم نقطه یا نقطه ویرگول ( و نه ویرگول ) به کار می رود. قیود ربط در جمله دوم قابل جابه جایی اند. می توانند اول یا آخر جمله دوم یا بین فاعل و فعل جمله دوم به کار روند.
نک: گرامر بتی آذر، ص 410

در دستور زبان:
کلمات ربط دهنده
مثل:
therefore, consequently برای بیان سببیت
however, nevertheless, nevertheless, on the other hand برای بیان تضاد
otherwise برای بیان شرط
نک: گرامر بتی آذر، ص 405
پوست اندازی
transit ::::::: انتقال ( حمل و نقل )
transition::: انتقال
transport/UK::: انتقال ( حمل و نقل )
transportation/US::: انتقال ( حمل و نقل )
transmit::: منتقل کردن ، انتقال دادن
transmission::: انتقال
...
[مشاهده متن کامل]

transfer::: انتقال
همه ی این کلمات رو میشه به " انتقال " ترجمه کرد بدون اینکه به معنی جمله لطمه ای وارد شه .
البته کاربرد آن ها متفاوته :
مثلا transit بیشتر مربوط به انتقال اطلاعات و بیماری هاست که این انتقال با چشم قابل دیدن نیست. این کلمه بارها به معنی حمل و نقل به کار برده میشود .
transition مربوط به انتقال از یک حالت به حالت دیگر که با تغییر و تحول همراه است و نه انتقال از یک مکان به مکان دیگر . مثلا انتقال از جوانی به پیری یا انتقال از راهنمایی به دبیرستان .
transport طبق گفته دیکشنری لاگمن مریوط به انگلیسی بریتانیایی است که با کلمه transportation که در انگلیسی آمریکایی است هم معنی است . این دو کلمه نیز به معنی انتقال هستند اما طبق نوع جمله بارها به عنوان حمل و نقل استفاده میشود ( این دیگه مربوط به زبان فارسیه، باید طبق جمله یا معنی انتقال رو انتخاب کنیم یا حمل و نقل )
پس این نوع انتقال بیشتر مربوط به انتقالات فیزیکی مثل جابه جایی اجسام است که با چشم قابل دیدن هست ( حمل و نقل یا ترابری )
transfer هم نوع خاص خودشه . مثلا انتقال سند مالکیت یک زمین به شخص دیگر یا اینکه انتقال یک بازیکن فوتبال از یک تیم به تیم دیگر یا مثلا انتقال پول بین حساب های بانکی .
میتوان گفت این انتقال هم مجازی میتونه باشه و هم حقیقی یا همون فیزیکی .
transit=transport=transportation=حمل و نقل
mass transit= public transport=حمل و نقل عمومی

تحول
دوره انتقال
( در والیبال ) جابجایی از یک مرحله از بازی به مرحله دیگر ، یعنی تغییر موقعیت از حمله به دفاع یا بالعکس
اوضاع و احوال
گذار
تغییر موقعیت
عبور از یک موقعیت به موقیعت دیگه
The transition from high school to collage can be difficult for young people
گذر
تغییر
( سیاسی ) انتقال قدرت، روند انتقال قدرت
روند ، روند آهسته/آرام/تدریجی
روندی ، رونده
دگرگونی آهسته/آرام/تدریجی
آهسته گذر ، آهسته رو ، آهسته روند ، آهسته رونده
آرام گذر ، آرام رو
زمین شناسی:تدریجی
، Transitionzone= زون تدریجی
مهندسی عمران : ترواش - انتقال - جابجایی

رسانا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس